نمایش جزئیات

روضه و توسل به راوی دشت‌کربلا امام سجاد علیه السلام به نفس حاج‌محمدرضا طاهری

روضه و توسل به راوی دشت‌کربلا امام سجاد علیه السلام  به نفس حاج‌محمدرضا طاهری

اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین....

روضه ی حضرت زین العابدین سند محکمی است برای اونایی که میگن چرا انقدر ناله میزنیدچرا انقدر گریه می کنید؟
اومد گفت آقاجان! بس نشده انقدر گریه کردی.آب برات میارم وضو بگیری نگاهت به آب میوفته گریه می کنی. طفل شیرخواره میبینی اشک‌ میریزی. بچه سه ساله میبینی گریه می کنی.با هر بهانه ای حضرت روضه درست می کرد.

حضرت فرمود: وای برتو! تو‌ مکتب ما بزرگ شدی این چه سؤالیه می کنی مگه قرآن نخوندی؟یعقوب نبی میدونست پسرش برمی گرده فقط یه پیراهن خون آلود براش آوردن. انقدر در فراق یوسفش اشک ریخت که چشماش نابینا شد.من هیجده یوسفم رو جلو‌ چشمام سر بریدن، هیجده یوسفم رو سراشون رو، رو نیزه زدن. 

تو یادگار حسینی که کربلا دیدی 
شبیه عمّه ی مظلومه ات بلا دیدی

"سری به نیزه بلند است"را شما دیدی
و غارت حرم و خیمه‌گاه را دیدی

دو چشم گریه‌ی تو تا همیشه آباد است
در این سکوت تو صدها هزار فریاد است

برای گریه ات آقا اشاره کافی بود
همین که چشم تو بینَد سه‌ساله، کافی بود

گلوی نازک یک شیرخواره، کافی بود
به آب دادن ذبحی نظاره، کافی بود

*امام سجاد میومد بازار قصابا میدید یه گوسفندی رو‌ دارن ذبح‌ می کنن. حضرت می فرمود:دست نگهدار، آیا بهش آب دادی یانه؟ میگفتن آقا چه سؤالیه میفرماید. رسم دین ماست  مگه میشه ذبح رو آب نداد. یه وقت ناله میزد آره، هرچی بابای مظلومم صدا میزد آه‌ جیگرم..کسی آب نداد...*

تو را به غصّه چهل سال مبتلا دیدند
به لحظهْ لحظهْ گریز تو کربلا دیدند

اگرچه عصرِ دهم قسمتِ تو غم گردید
که سایۀ پدرت از سرِ تو کم گردید

نصیب تو فقط آه و غم و اَلم گردید
زِ بارِ غصۀ یاران قَدِ تو، خم گردید

اگرچه تبْ نِگهت را زِ درد، تیره نمود
اما خدا برای امامت تو را ذخیره نمود

حضرت زینب فرمود:عزیز برادرم داری با خودت چیکار می کنی؟همچین که خیره خیره به ابدان قطعه قطعه شده نگاه می کرد. نوشتن حضرت زینب به دادش رسید..جان از بدن امام داشت مفارقت می‌کرد. این به داد رسیدن عمّه ی سادات فقط برای زین العابدین نبود. چند جا، جان امام رو‌ نجات داده...

 امیرالمؤمنین‌ کنار بدن فاطمه داشت جوون می داد.وقتی داشت بدنش رو غسل می داد دستش رسید به بازوی ورم‌کرده ی  زهرا..یه وقت دیدن حضرت زینب اومد جلو گفت: قربونت برم بابا! ما که جز تو‌کسی رو‌ نداریم.درد وبلات به جونم بابا!..
دیگه کجا ؟ ابی عبدالله کنار بدن علی اکبر هی می گفت:ولدی! هر چی می گفت ولدی صدای هلهله ها بیشتر میشد. نوشتن اینجا انگار حسین داشت جوون میداد.....*

سپه و کوفه وشام‌ اِستاده 
به تماشای شَه و شهزاده
 
شَه به روی پسرش افتاده
همه گفتند حسین جان داده

یه وقت دید زینب دست رو شونه اش گذاشت. داداش!
 اینجا عمه ی سادات فرمود:باخودت داری چیکار میکنی. تو امام زمانی .حضرت سجاد فرمود:عمه‌ جان مگه این بدن امام زمان نیست. فرمود: گویا اینها ما رو‌ مسلمان هم نمیدونن.بدن شهدای ما روخاکهاست..  

دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فراوان داشت
دو پلکِ چشم ترِ تو همیشه باران داشت

همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت
به سینه روضۀ مکشوف چون هزاران داشت

«یه دونه از روضه هاش اینه...

سه شعبه دیدی وتیر وگلوی اصغر را 
تو‌ تیغ دیدی و خنجر به روی حنجر را»

به نوک نی سر خورشید ماهِ قافله بود
نگاهبانِ سر شیر خواره حرمله بود

به دست و پای تو در این مسیر سلسله بود
غمی که کشته تو را شام بود وهلهله بود

شهادت ارث شما بود و اعـتبار شما
به ظلمْ سوی اسارت کـشید کـار شما

* از روضه های شام‌ و تو راه شام که حضرت فرموده : هرکجا ما رو‌ سوار بر ناقه های لَنگ کرده بودن همین که راه میرفت این شکنجه ی بچه ها بود. دست وپاهامون رو به زنجیر بسته بودن از همه بدتر سرهای شهدا رو‌ مقابل این بچه ها گذاشته بودن. حضرت فرمود: تا بچه ها نگاه می کردن میومدن اشک‌ بریزن با نیزه تو سراشون می زدن کسی جرأت نداشت گریه کنه. امام زمانم فرمود: من برای این روضه خون‌ گریه می کنم.کدوم روضه آقا؟ فرمود: برا روضه ی عمه‌ جانم زینب...
 پشت دروازه ی ساعات همه رو‌ نگه داشتن تا همه جمعشون تکمیل بشه. رقاصه هارو آوردن. یه عده دارن دست میزنن. یه عده بالا بامها رفتن سنگ‌ میزنن.گفته بودن یه مشت خارجی وارد شهر کردن.
مگه روضه بالاتر از این میشه یه عده یهودی خاندان رسالت رو‌ خارجی میخوندند. یه کسی تو‌کوچه‌های یهودیا داد میزد هرکی عقده از علی داره بسم الله.. وقتشه.
این روضه رو‌خود امام سجاد نقل کرده. فرمود:میگه دیدم‌ یه پیر زنی اومد بالای بام با سنگ چنان نشانه گرفت سر بابام از رو نیزه شکست.میگه گفت خدا رو شکر خدا شما خارجیا رو رسوا کرد مرداتون رو‌کشتن وزنهاتون رو‌اسیر کردن‌. حضرت نگاه کرد دید غریبه نیست. حضرت فرمود بگو‌ببینم قرآن‌خوندی ؟ بله خوندم، شمارو‌به قرآن‌چه‌مربوط؟ حضرت فرمود :به آیه ی تطهیر رسیدی؟گفت: بله!  این آیه در شأن اهل بیت ِپیغمبره. فرمود:مرد! به خدا ما بچه های پیغمبریم. من به این خانواده ارادت دارم شما کی هستین ؟فرمود من علی ابن الحسین هستم .گفت تو‌ پسر حسینی؟!بابات کجاست؟حضرت فرمود:سرت رو بالا بگیری بابام رو‌میبینی.... اون سری که داره قرآن میخونه سر بابای من‌حسینه.. تا این‌خانواده رو شناخت گفت الهی قربونتون برم چیکار میتونم براتون بکنم ؟ حضرت فرمود: پول همرات هست؟بله آقا هست. گفت یه مقدار به این نیزه دارها بده بگو یا این سرها رو‌جلو قافله ببرن،یا پشت سر قافله ، مردم به هوا دیدن این سرها یه وقت چشمشون به ناموس خدا نیوفته. دیدن حرف عمه سادات فرق میکنه.فرمود:  بگو‌ چند‌ گام‌ پیشتر آید که 
چند بوسه بگیرم از آن گلو ی بریده ....حسین..