نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژهٔ شهادت پیامبر اکرم صلوات الله علیه اجرا شده به نفس حاج‌محمد خرم فر

روضه و توسل ویژهٔ شهادت پیامبر اکرم صلوات الله علیه اجرا شده به نفس حاج‌محمد خرم فر

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر زِ دود و آه
تاریک تر زِ عرصه ی تاریک محشر است

گَرد ملال بر رخ، اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده ی زهرای اطهر است

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روزِ عزای پیمبر است

پایان عمر سیّد و مولای کائنات
آغاز روز غربتِ زهرا و حیدر است

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

روی حسین مانده به دیوارِ بی کسی
چِشم حسن به اشکِ دو چِشم برادر است

ای دل بیا؛ گریه ی زینب نظاره کن
مانند پیروهَن؛ جگر خویش پاره کن

زهرا به خانه و ملکُ الموت پشت در
از بهرِ قبض روحِ، شریفِ پیامبر

از هیچ کس نکرده طلبِ اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه نَنَهد پای پیشتر

*یا رسول الله! امروز ملک الموت بدون‌ اجازه وارد نشد اما چند روز دیگه آتش به در خانه ی فاطمه میزنن..*

با آنکه بود داغِ پدر سخت فاطمه
در باز کرد و اشک فروریخت از بَصر

یک چِشم او به سوی اَجل چِشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشکِ حسن چکیده به رخسارِ مصطفی
روی حسین به روی قلبِ پیامبر

*امیرالمؤمنین اومدبچه ها رو از روسینه ی پیامبر برداره حضرت فرمود: علی جان بزار بچه هام رو سینه ی من بمانند...*

دیگر نداشت جان که کُند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسین و لبِ حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بَر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی زِ تشت و گاه زِ گودالِ قتلگاه

 پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار

چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار

گویا نداشت شهر مدینه درختِ گُل
کآن را کنند در مقدمِ فاطمه نثار

بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگِ شَرارت از رُخشان بود آشکار

بابی که بود زائر آن سیّد رُسُل
آتش زدند عاقبت آن قوم نابکار

بر روی دست و سینه ی آن بَضعةُ الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سیلی و تازیانه و ضرب غلافِ تیغ 
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش...

جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل با چندتا از ملائکه اومدن محضر پیغمبر  فرمودند:یا رسول الله!اومدیم از علی وعده ی صبر بگیریم.پیامبر فرمود:چه صبری؟؟؟فرمودند:یا رسول الله به امیرالمومنین بگو بعد از شما حقش رو میگیرن...رسول الله فرمودن:علی جان حقت رو میگیرن چه می کنی؟امیرالمومنین فرمود:صبر میکنم.علی جان حقت رو غصب میکنن چه میکنی؟صبر میکنم .علی جان خانه نشینت میکنن چه می کنی؟ فرمود صبر میکنم.یاعلی آتش به در خانه ات میزنن چه میکنی ؟صبر میکنم.علی جان ریسمان به گردنت می اندازن چه می کنی؟ صبر میکنم.علی جان دو دستت رو میبندن چه می کنی؟صبر میکنم.یه وقت پیغمبر اکرم یه چیزی به امیرالمومنین فرمود،همینطور که نشسته بود با صورت به زمین خوردبیهوش شد،وقتی به هوش اومدپرسیدن یا رسول الله اینجا هم صبر کنم؟؟رسول الله فرمودن علی جان باید بگی  صبر میکنم.رسول الله فرمودند:علی جان سیلی به صورت فاطمه میزنن،تازیانه به بدن زهرام میزنن...طولی نکشید بین در و دیوار صدای ناله ی فاطمه بلند شد...بابا یا رسول الله! پاشو ببین امت تو با دخترت فاطمه چه کردن...امّا یه ناله دیگه ام زد فاطمه:صدا زد فضّه کمکم کن، به خدا محسنم رو کشتن‌...امّا به اینجا بسنده نشد یه وقت دید ریسمان آوردن به گردن امیرالمومنین انداختن...چهل نفر سر یه طنابُ میکِشن کسی نیست.فاطمه رو کمک کنه اینجا فاطمه دست به دامن علی زد...علامهٔ مجلسی در کتاب بحارالانوارش مینویسد آنقدر با شمشیر و غلاف به بازوی فاطمه زدن ..همه میگن دست فاطمه رها شد اما علامه میگه نه! دامن علی پاره شد...دست فاطمه رها نشد...