حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده به نفس حجت الاسلام یونس سمیعی

روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده  به نفس حجت الاسلام یونس سمیعی

اللهُمَّ الْعَنْ أوّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، وَآخِرَ تَابِع لَهُ عَلَى ذلِكَ اللهُمَّ الْعَنْ الْعِصَابَةَ الَّتِي جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلیٰ قَتْلِهِ اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً.

صاحب عزای حضرت خیرالنساء بیا
ای بانیِ شکسته دلِ روضه ها بیا

دردِ فراق تو به خدا میکُشد مرا
رحمی نما به حالِ دلِ این گدا بیا

ما در میانِ بحرِگنه غوطه میخوریم
آقا نجاتمان بده از این بلا بیا

مشغول خویش و بنده ی دینار و درهمیم
فکری به حال نوکرِ زهرا نما بیا

ای سُفره دارِ واسعه ی هَل أتی بیا
ای آخرین نگارِ دل آرای فاطمه بیا

آقا بحقِ چادرِ خاکیِ مادرت
آقا بحقِ داغِ دلِ مرتضی بیا

*چه خبره خونه ی امیرالمومنین ؟گفت: زهرا...!*

 خرمایِ نخلستانِ من خرمایِ ختمت شد
همسایه ها خوردند وخندیدند و رفتند

آخرَش شرح غمم روی زبانها افتاد
همه گفتند که خیبرشکن از پا افتاد

زهراجان! رفتی و تمام بدنم می‌لرزد
پهلوانِ تو زمین خورد و از نا افتاد

غسل جسم تو بُوَد سخت تر از هر کاری
کوه پاشیده شد و بر روی دریا افتاد

دوسه ماه است که رخسارِ تو با پوشیه است
چشمِ من بر رخ نیلیِ تو حالا افتاد

 محرمت بودم و نامحرمِ زخمِ بدنت 
این چه زخمی ست که بر بازویِ تو جا افتاد

با یتیمانِ تو هم ناله شده جَبرائیل
ولوله در وسطِ عرشِ مُعلیٰ افتاد

با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت
لبم از شرم زِ هر صحبت و نجوا افتاد

*امیرالمؤمنین میومد بالای قبر زهرا، زهراشو صدا میزد..میگفت: زهرا جان! چرا جواب سلام علی رو نمیدی؟زهراجان !هر موقع سلام میکردم تو به من جواب می‌دادی. بعد خود مولا می فرمود: چطور جواب بدی وقتی بدنت زیر خروارها خاک دفن شده. ابن عباس میگه با امیرالمومنین میومدم سر مزار زهرا ،علی اونقدر گریه میکرد که بیهوش میشد یه شب دیدم سریع بلند شد. گفتم آقا چی شد؟ فرمود: خوابیدم، خوابِ زهرا رو دیدم ..گفت: زودتر برو خونه حسینم بیدار شده بهانهٔ مادر گرفته‌.. چه کنه علی با این بچه ها؟ میومدخونه میدید چادرنماز مادرشونو گذاشتن دارن گریه میکنن صدا میزد.. اسماء این وسایلا رو جمع کن بچه هام دارن دق میکنن. اسماء همه وسایل زهرا رو جمع کرد.علی دوباره اومد دید بچه ها یه گوشه نشستن دارن گریه میکنن.. گفت: چی شده ؟ اسماء گفت: آقا! وسایلا رو جمع کنم در و دیوار و چه کنم ؟همین جا بود که مادرشون رو بین در و دیوار شهید کردند...

زهرای مرضیه به امیرالمؤمنین فرمود:بیا بالا سر قبرم برام قرآن بخون من با صوت قرآن تو به آرامش می رسم.. زهرا سلام الله با صوت امامش به آرامش رسید ..اما من به خانمی رو‌ هم میشناسم. تا صدای قرآن خوندن حسین از بالای نیزه ها بلند شد یه وقت دیدن زینب پریشان شد ...به خدا اون لب ودندانی که دارین سنگ میزنید پیغمبر بوسیده..به خدا مزد قرآن خوندن چوب وسنگ نیست...حسین....!*