حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده ۱۴۰۱ به نفس حاج مهدی سماواتی

روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده ۱۴۰۱ به نفس حاج مهدی سماواتی

"اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ" 

شب بود وچشمِ خفتگان در خوابِ خوش بود
بیدار مردی اشکِ چشمش، آبِ خشک بود

در بی کسی، تنها کَسَش را داده از دست
نخل و نهالِ نارسَش را داده از دست

در خاک پنهان کرد خونین لاله اش را
آزرده جسمِ یارِهجده ساله اش را

اشکش به رخ چون اَنجُم از افلاک می‌ریخت
بر پیکرِ تنها عزیزش خاک می‌ریخت

گویی که مرگِ یار را باور نمی‌داشت
از خاکِ قبرِ فاطمه سر برنمی داشت

می‌رفت کم کم گُم شود در آسمان ماه
چون عمرِیارش عمرِشب را دید کوتاه

بوسید در دریای اشکِ دیده گِل را
برداشت صورت از زمین بُگذاشت دل را

بُگذاشت جانش را در آن صحرا شبانه
با پیکرِ بی جان روان شد سوی خانه

*امیرالمؤمنین دید شب داره به آخر میرسه به زحمت از کنار قبر فاطمه برخاست دست و دامنش رو از خاکِ قبرِ فاطمه تکان داد صدا زد: زهرا جان! "فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ" اگه دارم‌ میرم از رو‌ خستگی نیست فاطمه جان! .. قبرت باید مخفی بمانه...*

آن خانه ای که از دودِ آهش بُد سیه پوش
در آن چراغ عمر یارش گشته خاموش

آنجا که خاکش را به خون آغشته بودند
هم آرزو هم شادی اش را کُشته بودند

آنجا که جز غم های عالم را نمی دید
در هر طرف می گشت زهرا را نمی دید

صبح آمد و شب خفتگان جستند از جا
آماده بعد از دفنْ بر تشییع زهرا

در بین ره مقداد آن پیرِ جوانمرد
همچون علی در غیرت و مردانگی فرد

فریاد زد که ای چشم و دلهاتان همه کور
در ظلمت شب دفن شد آن آیهٔ نور
 
*دیشب علی بدن فاطمه اش رو برداشت، دفن کرد،کجا اومدین..*؟
 
«او بود از جمع شما بیزار..بیزار
او‌دید از خیل شما آزار..آزار

*تا تونستید اذیتش کردید، جسارت کردید،
 حالا برا تشیعش اومدین..*»

ثانی دوباره قلب مولا را نمک زد
مقداد را چون بانویش زهرا کتک زد

خون بر دلِ زارِ امیرالمومنین شد
زیرا غلامِ پیرِ او نقش زمین شد

*علیِ مرتضی تو‌ خونه نشسته، اومدن گفتن یا علی ! چه نشسته ای؟ یه عده نَبّاشه ها رو آوردن میخوان قبر فاطمه رو‌ نبش کنن. به بدن فاطمه ات نماز بخونن ..خدا میدونه این خبر با دل علی  مرتضی چه کرد. عِصابه ای که تو‌ جنگا می بست، به سر مبارکش بست، شمشیر برهنه برداشت مثل شیر غضبناک اومد.گریبان دومی رو گرفت زمین زد..نوشتن چیزی نمونده بود جان از بدن نحسش مفارغت کنه. فرمود:چه‌ کنم مأموره به صبرم. رهاش کرد. فرمود:اگه دست به صورت یکی از این قبرا بزنید زمین رو از خون شما رنگین می کنم. دیدن این علی، علیِ میدان بدره..علی ،علیِ میدان اُحده، علیِ امروز علیِ خیبر گشاست. دیگه اون آقایی نیست مقابل چَشمش فاطمه اش رو بزنن... دستش بسته باشه چیزی نگه...
همه برگشتن رو‌ رفتن. از دور یه نگاه به قبر فاطمه اش انداخت. فاطمه جان! علی زنده باشه و به قبرتم‌ جسارت کنن، نه....! *

*علی جان! نتونستی ببینی بعد شهادت فاطمه یه عده اراده ی جسارت به قبرش رو دارند..کجا بودی کربلا....حسینت رو‌ کشتن، بعد از شهادتش به بدنش هم‌ جسارت کردند... *