حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت خدیجه سلام الله علیها اجرا شده شب دهم رمضان ۱۴۰۱به نفسِ حاج‌مهدی رسولی

روضه و توسل به حضرت خدیجه سلام الله علیها اجرا شده  شب دهم رمضان ۱۴۰۱به نفسِ حاج‌مهدی رسولی

*تصور کن شعب ابی طالب پیغمبر درمحاصره..انقدر سخت شد بر پیغمبر فرمود: بعضی موقع ها یه هسته ی خرما رو چند نفر فقط میک میزدند..دین رو اینجوری نگه داشتند..

تصور کن خانمی که با اون همه ثروت هر روز کلی فقیر سر سفرهٔ خدیجه غذا میخورد.این خانم هرچه داشت فدای پیغمبر کرد. روزهای آخر عمرشریف زیر یه چادر مریض احوال تو بستر افتاده بود.

 پیغمبر،باید بره بیرون از مسلمانان مراقبت کنه بار فشار همه ماجرا رو دوش پیغمبره ..میگن همون موقعی که با پیغمبر بد برخورد می کردن.نانجیب میگه عبا دورِ گردنش انداختن داشت بی هوش میشد..
شکمبه گوسفند و شتر رو سر مبارک پیغمبر میریختن..انقدر تو طائف سنگ به صورت مبارکش زدن..سر و صورت پُرِ خون، تا می اومد تو خونه خدیجه کبری یه جوری ازش استقبال میکرد پیغمبر می فرمود: همه ی غصه هام از دلم میرفت...اونایی که غار حرا رفتن‌ میدونن پیاده خیلی راهه..میگن هر روز خدیجه کبری غذا آماده میکرداین راه رو خانم با همه ی مشقت بالا میرفت پیغمبر گرسنه نمونه..حالا این خانوم افتاده تو بستر..پیغمبر هر وقت فرصت کنه میاید تو چادر تو همون حال بی حالی تب یه نگاه به پیغمبر میکنه لبخند میزنه. پیغمبر شرمنده تر میشه.. یا رسول الله این جوری نکن ما بدهکار توأیم خدیجه بدهکار توعه..

این روزهای آخر دیگه حال بی بی خراب شد..خانمی که همه ی ثروتش رو‌ داده حالا میخواد جون بده یه کفن نداره با خودش ببره ...*

از درد غربت داشت کوثر گریه میکرد 
زهرا به روی قبر مادر  گریه میکرد
 
خاک مزار مادرش را می‌گرفت و
با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد
 
یاد گذشته یاد آینده برای
این مادر ودختر پیمبر گریه میکرد 

*همه گریه می کنن، پیغمبر گریه میکنه، فاطمه زهرا گریه می کنه،  اما یه نفرم بیرون چادر گریه میکرد..کی گریه می کنه؟*
 
گرم تماشای عزاداری آنها 
یک گوشه ای آرام حیدر گریه میکرد
 
*این خانم، خانمیه که قبل از ولایت مولا به ولایت ظاهری اقراره به ولایت علی کرده
فرمود: یا رسول الله! خدا رو شاهد می گیرم من به ولایت علی اعتقاد دارم..*

تکرار شد این قصّه اما در دل شب 
این بار زینب زار و مضطر گریه میکرد
 
بر روی قبرِ مخفی مادر به یادِ
آن شعله ها و یاسِ پرپر گریه میکرد 

*خانم چقدر این شبِ آخر هی صدا میزده ام سلمه.. بعد من مادری کنی برای دخترم..ام سلمه دختر شب عروسی احتیاج به مادر داره..ام سلمه دختر خونه بخت میره مادر باید کنارش باشه ام سلمه یادت نره زهرای منو..شب عروسی حضرت زهرا سلام الله پیغمبر اکرم فرمود: همه برن فقط علی و فاطمه بمانند.وارد حجره شد دست علی وگذاشت تو دست زهرا، دست زهرا رو تو دست علی. یهو دید ام سلمه داره نگاه می کنه. صدا زد ام‌ سلمه نشنیدی گفتم‌ همه برن..صدازد آقا!بهش قول دادم..فرمود: به کی قول دادی؟ گفت آقا! شب آخری شما بیرون بودی دم‌گوش من خدیجه از من قول گرفته..تا اسم خدیجه اومد پیغمبر گریه کرد. ام سلمه بیا..

خدیجه خانم انقدر نگران زهرات بودی کجا بودی خانم با اون‌ حالش با بار شیشه اش ...*

وقتی که خونِ تازه از مسمار میریخت 
انگار بر حالِ علی در گریه میکرد 

صیادها با تازیانه حمله کردن 
كوچه قفس بود و كبوتر گريه ميكرد

اونایی که پشت در اومدن‌خیلیاشون سر سفرهٔ خدیجه نمک‌گیر بودن..حق رسالت پیغمبر ونفهمیدید باشه..حق شمشیرای علی رو‌ نفهمیدید باشه.. شما که سر سفرهٔ خدیجه بودید وقتی داشتید در وبا لگد وا می کردید لااقل به خاطر مادرش نمیزدیدش...آی مادر ...آی مادر...

خدیجه سسلدی معناده فاطمه گورخما
علینی هِشکسی یوخدی قیزیم دایان قاپییا

*فاطمه تو خونه نشسته جای مادرش خالیه پیغمبر میومد میدید زهرا داره گریه می کنه.. میگفت دخترم چرا گریه میکنی؟ می گفت بابا جان این بچه ای که در بطن منه با من حرف میزنه.. میگفت خب فاطمه جان توأم  در بطن مادر بودی با مادرت حرف میزدی...حالا فاطمه در خلوتش داره با مادرش حرف میزنه میگه مادر...

وقتی که زنهای قریشی، تنها گذاشتن تو رو مادر
مونس تنهاییت شدم من که خاطرت نشه مکدّر 

مسافرِ من ولی حرفاش از دوری و هجرونه 
مسافر من حرفاش دلم رو می لرزونه 
مسافر من ولی برام روضه میخونه

 *مادر من آرومت میکردم اما این بچه ببین چه جوری من و میریزه بهم..*

روضه میخونه یوماه! أنا المظلوم
یوماه! أنا العُریان یوماه! أنا الغریب
 یوماه! أنا العطشان 

حسینه یِرلَر آغلار گویلَر آغلار
حسینه اولنین مادر آغلار

 *یه جا دیگه فاطمه داره با خدیجه حرف میزنه...کجا..میگه مادر یادت میاد..*

وقت ولادت من اومد هودجی و نشست روی فرش
 چهار تا بانو که رسیدن برای یاری تو از عرش 

وقتی زنای قریش رفتن‌ خدا به پیغمبرش فرمود: نگران خدیجه نشی موقع وضع حمل چهار تا بانوی بزرگ از بهشت آمدن کمک‌ حال خدیجه....
فاطمه داره میگه مادر یادت میاد حالا بیا ببین همون بانوها دوباره آمدن..اما کجا؟کی؟

بازم اومدن ولی این بار کنار رأس بی تن
بازم اومدن ولی این بار دور تنورن با من
 بازم اودن ولی این بار سینه میزنن

یول ورین هاجر گلور حوّا گلور
یول ورین مریم گلور سارا گلور

مظلوم‌ حسینیم منزل مبارک
ای نور عینم منزل مبارک