حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به امیرالمومنین علیه السلام ویژهٔ شبهای قدر اجرا شده شب نوزدهم رمضان ۱۴۰۰به نفسِ سید رضا نریمانی

روضه و توسل به امیرالمومنین علیه السلام ویژهٔ شبهای قدر اجرا شده شب نوزدهم رمضان ۱۴۰۰به نفسِ سید رضا نریمانی

بریم در خونه ی مولا...اما نه بذار بریم در خونه ی دخترش آخه امشب علی خونه ی دخترش مهمون بوده..هی میدید بابا میره وسط حیاط به آسمون نگاه میکنه.."إِنَّـا لِـلَّـهِ وَ إِنَّـا إِلَـیْـهِ رَاجِـعُـونَ" هی زیر لب میگه دارم میام..دوریمون دیگه داره تموم میشه..اومد وسط حیاط باباجان با کی داری حرف میزنی؟ بعد این همه وقتم که اومدی خونه ی دخترت نمیای بشینی چرا اینجوری میکنی بابا!؟ فرمود: دخترم امشب شب وصله منه...خیلی دلم برا مادرت تنگ شده...

خدا حافظی کرد راه افتاد..همچین که اومد از در بیرون بره دید این مرغا دور حضرت روگرفتن...میفهمن امیرالمومنین کجا داره میره.خیلی عجیبه میگه امیرالمومنین به دخترش سفارش مرغابیا رو‌کرد. گفت اینارو بهشون آب و غذا بده...

تا اومد بره لباسش گیر کرد به دستگیرهٔ در حضرت لباس رو از دستگیره درآورد. نمیدونم شاید اونجا زمین نشست..آهی کشید..چی شده؟ علی نگاش به در افتاد..اینجا لباس علی به در گیر کرده اما یهو دلش رفت سی سال پیش..اون لحظه ای که فاطمه اش پشت دره.. *  

تب گرفته تمام جسم مرا
همه‌جا را سیاه میبینم
کاش زهرا عیادتم بکند! 
او بیاید برای تسکینم

گرچه بستند باز میریزد
خون دل از شکاف زخم سرم
زخم شمشیر قاتل من نیست
داغ ناموس مانده بر جگرم

سهم من از تمام این دنیا
غصه و حسرت و بداقبالیست
دور بستر حسین هست و حسن
جای محسن کنارشان خالیست

من که مرد نبردها بودم
یک جراحت مرا ز پا انداخت
وای از فاطمه که حوریه بود
پنجه بر گونه‌هاش جا انداخت

برو قنبر میان هرکوچه! 
بگو از حال و روز غمبارم!
کودکان یتیم کوفی را
با خبر کن که کارشان دارم!

این حسین است چهره‌ی او را
 ای پسربچه ها نگاه کنید!
سر رخت و لباس او نکُند
کشمکش بین قتلگاه کنید!

سنگ از روی بام‌ها نزنید
هر زمان که اسیر آوردید
صدقه دست زینبم ندهید
کودکانی که شیر آوردید

آه و نفرین من به کوفه اگر
از سَری مَعجری ربوده شود
وسط ازدحام جمعیت
نکند دختری ربوده شود!

صاحبان تنور بعد از این
به سر آفتاب رحم کنید!
اهل کوفه وصیتم این است
به عروسم رباب رحم کنید!

نیزه می‌رفت و برمی‌گشت
چشماش باز و بسته میشد 
هرکس توی مقتل اومد
اونقدر می‌زد خسته میشد

زود راحتش کنید
رو تنش پا نذارید
کمتر اذیتش کنید 
پیراهنش رو نه می‌دونید کیه 
میخواید هتک حرمتش کنید 

بالحسین..الهی العفو...