نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان به نفسِ سید رضا نریمانی

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان به نفسِ سید رضا نریمانی

امّ‌ابیها شد رقیّه در شب آخر 
زهرایی‌اش تکمیل شد آخر،شب آخر

 از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد
 دختر چه الهامی گرفت از سر، شب آخر؟

 می‌گفت: بابا! این چه رگ‌هایی‌ست داری؟
 خیلی شکایت داشت از خنجر، شب آخر

 شب‌های قبل، آشفته‌تر بودم اگر افسوس!
 وضعم نشد بابا از این بهتر، شب آخر 

 من دل‌خوشم از این‌که مثل مادرت هستم می‌ریخت خون از سینه در بستر، شب آخر

 با ضربه‌های زجر، بابا کاملاً حس شد
 اینکه چه دردی داشته مادر، شب آخر

 با اشک‌هایم، فتح کردم شام را، بابا!
 با گریه کردم کار یک لشگر، شب آخر

عمه موهامو شونه کن! امشب‌ و مهمونی دارم
به سر و وضع من برس! تا به سحر خواب ندارم

عمه برام لباس بیار! به تن زارم بشینه
بده بابا جونم من‌و، تو این لباسا ببینه!

باورش نمیشه کسی که من دختر حسینم
اونی که باباجون می گفت مث مادر حسینم

بابا! گرسنگی بُرده امونمو، یک لقمه نون نخوردم
هر شب، بدون تو، بابا سر گرسنه رو، زمین میذارم!

قسم به عشق و عزّت عمه
شدم بابا جون زحمت عمه

دلتنگ دیدنت بودم، خوش اومدی باباجونم!
حالا که زجر پیش ما نیست، بذار کنارت بمونم

فرشته ی کوچیک تو، با مشت و تازیونه زد
جای پاهاش رو بالمه، چادرمو کرده لگد

با طناب، چهل منزله، بابا دستامون و بستن
زانومو، ضلع پهلومو، تاب ابرومو شکستن

دیدی سر و روم‌ و؟ دیدی لباسامو؟ رنگ غربت گرفته
راستی خبر داری دیگه، شیرین زبون‌ تو، لکنت گرفته

*اون نامرد میگه: تو کربلا همه رو جمع کرد گفت: اینا رو میشناسی؟ اینا خونواده علی‌ان. از عمد گفت اینا خونواده علی‌اند. فلذا اینقدر تو راه گرسنه نگه داشتمشون گفتم یه کاری کنم این خونواده بیان به ما التماس کنن. هر چی گرسنه نگهشون داشتم التماس نمیکردن. تازه وقتی نون و خرما آوردن؛ بی بی میرفت یکی، یکی ازشون میگرفت پرت میکرد میگفت: نباید بگیریم. دیدن با گرسنگی از پسشون بر نمیان اینقدر میزدنشون تا التماس کنن بگن ما رو نزنید امّا نمیگفتن حتی آخ! نمیگفتن...
 هیچ جا نداریم تو روایات که یکی از بچه‌ها التماس کرده باشه فلذا میدونی چیکار میکرد؟ عمه خودش‌ رو مینداخت رو این بچه‌ها تا بیشتر عمه رو بزنن بچه ها طاقت ندارن..*