نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده به نفسِ حجت الاسلام سید علی تقوی

روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده به نفسِ حجت الاسلام سید علی تقوی

دردمندان غمت زندگی از سر گیرند
گر که با مژه غبار از حرمت برگیرند

گر چه بی صحن و رواق است حریمت اما
پادشاهان جهان روزی از این در گیرند

خاک های حَرمت محمل اشک زهراست
گر که با دُرِّ نجف چند برابر گیرند

کشتزار غم و غصه شدم از بذر بقیع
شمع آورده ام امشب بکنم نذر بقیع

ما که آزاده ترینیم چو در بند توئیم
مستمند اثر گریه و لبخندِ توئیم

صاحب اصلی افلاک، همه خاک توییم
ما اضافی همان آب و گل پاکِ توئیم

چون تو معشوق شدی ما همه عاشق شده ایم
شیعه ی جعفری حضرت صادق شده ایم

از تو تعظیم شعائر شده احیا مولا
از دم گرم تو جابر شده احیا مولا

در حسینیه به فکر همگی بودی تو
اولین روضه بگیرِ دهگی بودی تو

از تو داریم همین سینه زنی ها را ما
از تو داریم حسین جانِ روی لبها را

آه از آن روز که غم بر جگرت ریخته شد
کوهی از رنج و بلا بر سر تو ریخته شد

بی حیاها که شبِ تار سرت ریختند
مثل دزد از سر دیوار سرت ریختند
 
بی وفایی به رگ و ریشه ی آن مردم بود
بر در خانه ی خورشید پر از هیزم بود

شعله ی کینه ی ایام که افروخت دگر
حضرت شیخُ الائمه حرمش سوخت دگر

آتش از غربت ایشان که خجالت نکشید
شعله از حضرت باران که خجالت نکشید

شکرِ حق اهل و عیالت همه سالم هستند
در کنارِ حرمت جمع محارم هستند

چونکه افتاد زمین با نظرِ گریانش
مادرش فاطمه آمد جلوی چشمانش 

یاد آن روز که زهرا وسط غائله بود
با لگد میزدنش، مادرِ ما حامله بود

یکی لگد میزد..
یادم نمیره وقتی مغیره حرفای بد میزد
خودم دیدم دومی با هر چی دستش اومد میزد
یکی لگد میزد...

مغیره می خنده...
با دل پر کینه داره دست بابامو می بنده
ناله ی زهرا بلنده اما علیه شرمنده
مغیره می خنده..

* آره .... از همون روز شروع شد باباش امیرالمومنین رو با اون کیفیت آوردند، تو کوچه ها کشوندند.. از همون روز باب شد که جرأت کردند شیخ الائمه ی ما رو بیارن وسط کوچه ها، بدون عبا و عمامه بخدا اگه شما شیعه ها اونجا بودید دق می کردید و میمردید... *

بذارید عمامه شو سرش کنه
بذارید عبا به پیکرش کنه

از تو شعله یه کم آهسته برید
بذارید که یادِ مادرش کنه

طعنه های بی حساب نیاز نداشت
اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت

این پیرمرد که خودش میاد
دور گردنش طناب نیاز نداشت

یه چیزی میگم دلا شکسته شه
چشمای همه به خون نشسته شه

یه چیزی میگم شما داد بزنید
کاش همیشه دست مردا بسته شه

زینب و سنگای شام واویلتا
کوچه های تنگ شام واویلتا

ریسمان به دور دست و گردنِ
زن و بچه ی امام واویلتا..

«*حسین ...گفت: داداش!»*

غم و غصه ها بی اندازه شده
خدایا داغ دلم تازه شده

جلوی چشمای زینب سر تو
آویزون به روی دروازه شده

همش از کینه ی مولا آب میخورد
خواهرت طعنه ی بی حساب میخورد

حق بده اگه خودم رو میزنم
خیزران میزد و هی شراب میخورد

«حسین ......»