نمایش جزئیات

روضه وتوسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده #شب_ششم_محرم۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی

روضه وتوسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده #شب_ششم_محرم۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی

گوشه‌ی خیمه شور و حالی داشت 
دیده اش اشک لایزالی داشت 
دائماً از خودش سؤالی داشت: 
دیشب او مژده‌ی وصالی داشت 

پس چرا راه رفتنم سد شد؟ 
التماس پریدنم رد شد؟ 

من که از عاشقان او هستم 
دست پرورده‌ی عمو هستم
حال که غرقِ آرزو هستم
تشنه‌ی جنگ با عدو هستم 

کاش می شد مرا خطاب کند
روی جانبازی‌ام حساب کند

کُنج بستر که جای ماندن نیست 
می‌زنم پر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست

گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم 

دست خطی اگر که رو بشود
از برادر که گفت و گو بشود
ذکر مادر که پیش او بشود
زیر و رو سینه‌ی عمو بشود

آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم

وقت، وقتِ فدا شدن شده است
نوبت جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است 
دشمن انگشت بر دهن شده است

جای جوشن به تن کفن دارم 
ارث بسیار از حسن دارم 

*"ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ" انقدر کوچیک بود هم قد و قواره‌ش هم سنش "فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام" یه نگاهی ابی عبدالله بهش کرد"اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ" ابی عبدالله بغلش کرد انقدر گریه کرد "فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ" بهش اجازه نداد گفت:« نه قاسمم نمیشه، تو امانت برادرم حسنی داداشت خیلی سفارش تو رو به من کرده"فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ" افتاد به دست و پای ابی عبدالله انقدر دست و پای ابی عبدالله رو بوسید "وَ هُوَ يَقُولُ: رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا" عموجون قربونت برم، دورت بگردم نمی‌خوای به من اجازه بدی برم .
"حتی أَذِنَ لَه" تا این کار و کرد ابی عبدالله بلندش کرد بهش اجازه داد "فخرج ودموعُه تسيل على خَدَّيه، و هو يقول" انقدر قاسم گریه کرد، با چشمان گریان وارد میدان شد... *

*ابی عبدالله هرچی گشت این خیمه به اون خیمه یه زره‌ای قد و قواره‌ی قاسم پیدا بشه نشد،چی کار کنم خدایا؟! زره نداریم برای قد و قواره‌ش. نوشتن ابی عبدالله عمامه رو از سر برداشت دوتیکه کرد یه تیکه‌ش و برا قاسم کفن کرد...همه چیش و ابی عبدالله بخشید به این و اون، همه چیش و حراج کرد.یه تیکه‌اش رو به سر و صورت قاسم بست چون مثل ماه می‌درخشه. گفت عمو جان! چشمت میزنند اینجوری بری میدان بد میشه، چشم میخوری...*

گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان

سینه‌ات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن

گفت اگر نیزه خورد پهلویت 
زیر سم‌ها شکست ابرویت 
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت

زیر لب روضه‌ی مدینه بخوان
روضه‌ای از شکسته سینه بخوان

آه عمو وقت خواهش آمده است 
تیغ و نیزه به بارش آمده است 
لحظه‌های نوازش آمده است 
قامتم را ببین کش آمده است 

مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعه‌ای بغل هستم 

ناله‌اش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزه دارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد

مقتلش روضه‌ی مگو شده است
قدش اندازه‌ی عمو شده است

نیزه‌ها بر تنش مقیم شدند 
سبب روضه‌ای عظیم شدند
همه از سفره‌اش سهیم شدند
قاتلِ زاده‌ی کریم شدند

پیکرش دشت را مُعطر کرد
کربلا را بقیع دیگر کرد

*به سمتش حمله ور شدن اومد جلو ضربه‌ای به سر قاسم زد، با صورت زمین خورد. صداش بلند شد عمو جون! یک نیزه‌ای اون  شبیت بن سعد نانجیب برداشت به پشتش زد، این نیزه رو که فرو کرد از سینه‌ی قاسم بیرون زد، ناله‌ی قاسم بلند شد...همه‌ی اهل کوفه حمله‌ور شدند. میخواستن عمرو نجات بدن، کسی که ضربه به سر قاسم زده بود ابی عبدالله داشت باهاش میجنگید، اینا خیل‌شون، همه‌شون حمله‌ور شدند. می‌خوان عمرو نجات بدن. این اسبا وقتی حمله‌ور شدن عمرو زیر دست و پاها به هلاکت رسید. دیگه وقتی گردو خاکا بالا رفت چیزی مشخص نبود «وَ القاسِمُ إیضاً» قاسمم زیر سم مرکبا قرار گرفت...استخونای قاسم زیر سمِّ مرکبها خورد شد...*

*مدینه هم همینجور شد، مدینه هم وقتی اون نامرد اومد پشت در، انقدر با این پا به این در زد؛ در شکست. مادرِ ما پشتِ دره....*

*قاسم و بغل گرفت به سینه چسبانید. روایت میگه همینجور که این قاسم رو توو بغل گرفته بود. داشت حرکت میکرد، سینه به سینه قاسم و چسبوند همینجور که راه میره، پاهای قاسم رو زمین می‌کشید...*

ای یادگار مجتبی
افتادی بینِ دست و پا
زدن تو رو چه بی‌هوا
با بغض و کینه، مثل مدینه

پهلوت شده شبیه، پهلوی مادرِ من
بازوت شده شبیه، بازوی مادرِ من

*آخه رو بازو رو دید جای نعله، گفت یه جوری مادرِ ما رو توو کوچه زد هنوز جای این شلاق دورِ بازوی مادرِ ما مونده...*

 اینجا چهل نفر زدن یه بی‌پناه و 
زدن یه پا به ماه و، زدن یه بی‌گناه و 

اینجا یه عده نانجیب، شدن هماهنگ
زدن به پیکرت سنگ، به رویِ ماهِ تو چنگ