نمایش جزئیات

مناجات و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی

مناجات و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی

شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید
تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید

به شوق پادوییِ روضه،جمع نوکران جمع است
محرم هیچ‌کس ما را پی حاجت نخواهد دید

همان خادم که کفش سینه‌زن را جفت می‌کرده
شبی که جفت شد بند کفن، زحمت نخواهد دید

خدایا! شاکرم از این حسینی که به من دادی
گمانم جز مُحِبَّش، بنده‌ای رحمت نخواهد دید

بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضه‌هایت نیست
بدون نذرِ هیئت کاسبی برکت نخواهد دید

فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمی‌بینی
کسی فرزند را هم شانه‌ی رعیت نخواهد دید
جُون عجب نوکری بود عجب غلامی بود. گفت: آقا به منم اجازه میدین؟! گفت:« تو آزادی، تو خیلی وقته در خونه‌ی ما نوکری می‌کنی؛ آزادت میکنم برو. اینجا که می‌بینی معرکه‌ست خون و خو‌ن‌ریزیه، تو برو برس به کارت». آزادی...

گفت: آقاجان یه عمری درِ خونه‌ت نوکری کردم، کفشات و جفت کردم؛ هرکاری گفتی انجام دادم.میدونم به دردت نمی خورم هم سیاهم هم بو میدم اصلا، اصحاب و می‌بینی اینا همشون یار تو بودند؛ من کجا اونا کجا ولی منو آزادم نکن آقا. گفت: «اگه میخوای بری برو».

انقدر خوشحال شد که لباسش و درآورد و شروع کرد به رجز خوندن امیری حسین و نِعمَ الامیر" اومد وسط معرکه. برهنه شد گفت: «هرچه قدر میخواید بزنید، بزنید. اومدم یه چند دقیقه از گرفتن جون این آقا وقت بگیرم، چند دقیقه دیرتر این آقا رو بکشید. من این آقا رو میشناسم سالهاست براش نوکری کردم، نکشید این آقا رو.» 
فلذا همچین که زمین افتاد آقا رو هم صدا نکرد، خودش و واقعا نوکر می‌دونست. می‌گفت من کجا اون اربابه؛ ولی ابی عبدالله همچین که از دور دید جُون زمین خورد، سریع اومد سرش و بغل گرفت. 
رمقی نداشت آروم آروم این چشا رو باز کرد، بَه آقا. سرش و از دامن ابی عبدالله گذاشت رو خاک. آقا سر من کجا دامن عزیز فاطمه کجا؟!
کاری که ابی عبدالله با علی‌اکبرش کرده، روایت میگه همچین که جُون سرش و رو خاک گذاشت ابی عبدالله صورتش و آورد گذاشت به صورت جُون؛ صورت به صورت غلامش گذاشت...*

اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..، حسن داده
کسی ما را سر این سفره بی‌دعوت نخواهد دید

به جز روزی که بین دسته‌ها زیر عَلَم رفتم
پدر دیگر مرا این‌قدر با‌هیبت نخواهد دید

لباس مشکی ما دستبافِ زینب‌ کبراست
جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید

هزاران بار کج رفتم..،ولی زهرا برم گرداند
پسر از مادر خود لطفِ با مِنَّت نخواهد دید

شاعر:بردیا محمدی