نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیهااجرا شده شبِ سوم محرم۱۴۰۲ به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیهااجرا شده  شبِ سوم محرم۱۴۰۲ به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

از روی نیزه میشنوی بابا صدامو
داری تماشا می‌کنی حال و هوامو

دیدی کجا بردنم و دیدی زمین خوردنمو 
نمی‌بینی از اون بالا گوشواره هامو

می‌بینی از اون بالا از گریه پُرم
مگه من چیکار کردم سیلی بخورم

می‌بینی واسه هر چی سنگه هدفم
می‌بینم زجر و داره میاد طرفم

*اگه عمو بود یکی جرئت نمی‌کرد نزدیک ما بشه، آی علی اکبر، بیا رقیه رو کشتن..آخ صورتم.....*

زخمای تازیونه ها مونده رو دوشم
کاش یه لباسِ نو بودش برات بپوشم

زخمای من مضاعفه، بابا نبودی هر دفعه 
گفتم که بابامو میخوام، زدن تو گوشم

اینا دق دادن رو خیلی بلدن
با غلافِ شمشیرِ تو ما رو زدن

*بابا دیگه خسته شدم، بابا دیگه یه وقت نگی برا زن جهاد نیست، اگه اینطور نبود چرا مادرت تو هیجده سالگی شهید شد بابا.. بابا منم تو سه سالگی آواره شدم.بابا دلم برات تنگ شده...

 تا سر و آوردن یه نگاه کرد گفت: خسته نباشی بابا.. بابا !یادته مادرت فاطمه شبا برا همه ی مردم دعا می‌کرد.. منم مثل مادرت همیشه برا همه دعا میکنم، بابا جان! اما این شبا بیشتر از همه برا راهب کلیسا دعا میکنم، آخه اون تنها کسی بود که سرتو بغل گرفت، گرد و خاک از سر و صورتت پاک کرد بابا...!

 هر وقت دختر گریه کرد باید عروسک ببرن براش، نه سرِ بریده، هر چی نگاه کرد.. عقب عقب رفت نشناخت، آخه بچه حق داره آخه سرِ باباش تو تنور رفت، تو مجلس یزید رفت، انقد زد.. صدای ناله ی زن و بچه بلند شد، مسیحیه می‌گفت نزن، اما یه خانمی می‌گفت بزن، انقدر زد تا دیدن سرِ بریده افتاد....*