نمایش جزئیات

روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شبِ چهارم محرم۱۴۰۲ به نفسِ کربلایی سید امیر حسینی

روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شبِ چهارم محرم۱۴۰۲ به نفسِ کربلایی سید امیر حسینی

*پشت به پشت هم میریم می‌جنگیم. تو یا علی بگو.. من میگم یا زهرا.. چه نبردی کردند بچه های حضرت زینب سی چهل نفر رو به درک واصل کردند. اما بمیرم دوره اشون کردند... شروع کردن به زدن این بچه ها، ابی عبدالله اومد دم آخر بالا سر این دوتا بچه با یه دست عون رو برداشت با یه دست محمد رو بغل کرد..خسته، شرمنده،شکسته، هی می اومد طرف خیمه سر می چرخوند. زینبم کجایی آخه!؟ من بالا سر هر کدوم رفتم تو اومدی ،از پشت پرده خیمه اشک میریخت نه برا بچه ها.. هی میگفت: بذارشون زمین تو داغ دیدی، تو خسته ای،دستت خسته میشه عزیزم.. قابلت رو ندارند.

بدن این دوتا آقازاده رو هم آورد  تو‌خیمه ی شهدا گذاشت بغل علی اکبر و قاسم نگاه کرد گفت: دار و ندارم رو تو یه روز ازم گرفتند..جلو‌ خواهرم شرمنده ام‌ کردین. به بچه ام رحم‌ نکردید.

میخوام بگم ابی عبدالله هنوز مونده..یه ساعتی نمیگذره شیر خواره تو میگیری رو دستت هی میگی بذارید دل مادرش خوش باشه یه کم بهش آب بدید همینجور داشت حرف میزد خون بچه پاشید تو صورتش...

خوب شد این بچه ها رفتن ندیدن اون لحظه ای را که مادرشون اومد وارد کوفه شد، یا ابا عبدالله... خانم زینب اونجا درس قرآن می داد..
 
وای از اون لحظه ای که عمه ی سادات وارد کوفه شد،از اون لحظه ای که وارد شام شد. صدا زد.. حسینم! حالا دیدی بهت چرا گفتم بچهام نیان با من..*
 
اصلا که گفته من سر بازار رفتم 
اصلا که گفته مجلس اغیار رفتم 

دیدی اگر در مجلسش ناچار رفتم 
میخواستم تا جامه ات را پس بگیرم
عمامه ی پیغمبرت را پس بگیرم
 
«حسین..حسین ،...»
 
مثل مادر زدن زینب را 
بلکه بیشتر زدند زینب را 

کینه ها چون که بیشتر شده بود
دو برابر زدند زینب را