نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صَرِیعَ الْعَبْرَهِ السَّاکِبَه،السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صَاحِبَ الْمُصِیبَهِ الرَّاتِبَه، یَا رَحْمَةَ اللهِ الْوَاسِعَة و يا بابَ نِجاةِ الْاُمَّة

دل دلداده را دل بسته دلبر تصور کن
 کمال عشق را عشق پدر دختر تصور کن

 دم صبح از سفر برگشته‌ای بابا عطشانم
 نم چشم مرا سرچشمه کوثر تصور کن

 بیا جای طبق سر روی پای دخترت بگذار
 لباس پاره‌ام را بالشی از پر تصور کن

 بابا شبیه پیرزن‌ها خم شدم چرا از بس لگد خوردم 
رسیدن هرکه دستش تاری از زلف مرا کنده
 خودت این مختصر جای موی سر تصور کن

 بابا ببین رنگ کبود گونه‌ام را زجر بد می‌زد
 شب و روز من را اینگونه زجرآور تصور کن

 نگو آن گوشواری که خریدی کو؟ کشید و برد
 همین خون لخته گوش مرا زیور تصور کن

بابا ادای لکنتم را دختر شامی درآورده
 زمان ترس زبانم را از این بدتر تصور کن

 میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم
 گلی را زیر دست و پای یک لشکر تصور کن

 حجاب عمه ام زینب، عمو عباس مرا کشت
 برایش آستین پاره را معجر تصور کن 

 چها دیدن در بزم شراب شام دخترهات
 میان مست‌ها بابا خودت دیگر تصور کن

 نفسم می‌مونه تو گلوم
 منو می‌کِشن از سر موم
 منو می‌کِشه میگه نگاه
 این داداش عمو این هم عمو

 بزنم میری سمت کدوم
 نمی‌گفتی مگه کو عموم 
مثلاً بزنم چی میشه
 بسه گریه و زاری تموم

 بشکنه دستت که معجر برنداری 
مطمئناً تو یکی دختر نداری
 بزن تو صورتم هیچ جا نمیگم
 ولی فکر نکنی بابا نمی‌گم 

صورتم، باورم چی میشه 
بابا کار حرم چی میشه 
نیزه ای که زدن به عموم 
بزنن تو سرم چی میشه

 آخه بال و پرم چی میشه
 با لگد کمرم چی میشه
 زجر میگه اگه 
گوشواره‌تو ببرم چی میشه 

 ببین گونه‌ام که می‌ریزه ازش درد
 سنان زد حرمله از خنده غش کرد
 هولم می‌داد جلوی لشکر بیارم 

 بابا رو تنم پر از زخمه و خون
 دارم از یه محله نشون 
خدا نگذره از اونی که شده دلقکِ مجلسشون

 اینو بابا در گوش میگن 
چیه بازار برده فروش که میگن
 
خدا ناموس حیدر بد نبینه
خدا صبرت بده خواهر سکینه

ما پرده نشین‌های حرم را چه بازار
 از دست ابوالفضل عمویم گله دارم

 بگذریم چقدر خوبه حالم پدر 
چقدر خوش گذشت این سفر
 رو پر قو می‌خوابیدم شبا تا سحر 

توی این شهر یهودی نیست
 این کبودی کبودی نیست 

بابا صورتم گل انداخته
 هوای شام بهم ساخته

 اگر تو زیر دست و پا نبودی 
خوب منم نبودم

 اگه میون آتیش توی خیمه‌ها نبودی
خب منم نبودم

 اگه جایی با اضطراب نرفتی 
خب منم نرفتم

 اگر توی بزم شراب نرفتی 
خب منم نرفتم

 آروم آروم از طبق بیا کنارم 
سر رو سر بگذارم
 حرف نگفته دارم 

چند شب بابا یه ذره نون نخوردم
 اسمت رو که می‌بردم
 همش کتک می‌خوردم

 آه دیگه از دست خودم کلافه‌ام
 زحمتو باید کم کنم اضافه‌ام

 عمه می‌کشم سرمه 
چشام ناز می‌شه مگه نه؟

 عمه باباییم بیاد 
دلم باز میشه مگه نه؟

 دوباره زندگیم 
آغاز میشه مگه نه ؟

نامرتب نیستم من فقط النگوهام دستم نیست 
ندیدی بابا زیر سر گُل سر بستم نیست

 بابا دندونم که افتاده در میاد مگه نه؟
 بابا تو عروسیم داداش اکبر میاد مگه نه؟

 *مقتل صاحب ریاض القدس میگه: اون قدر ابی عبدالله این بچه رو دوست داشت مشعوف می‌شد وقتی این بچه رو می‌دید شعف تو صورتش میومد تا این بچه رو می‌دید بچه رو مفصل می‌بویید...
 گفت:بابا! شب شد من بغل کی بخوابم؟
"يا أبتاه! مَن ذا الذي خضّبك بدمائك؟ يا أبتاه! مَن ذا الذي قطع وريدك؟ يا أبتاه ! مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ؟ يا أبتاه ! يا أبتاه ! مَن للنساء الحاسرات ؟ يا أبتاه ! مَن للأرامل المسبيّات ؟ يا أبتاه ! مَن للعيون الباكيات ؟ يا أبتاه ! ليتني كنت قبل هذا اليوم عميا" کاش کور می‌شدم  اینجوری نمیدیدم تورو...
"يا أبتاه ! ليتني وسدت الثّرى ولا أرى شيبك مخضّباً بالدّماء" کاش من محاسنت رو خونی و به خون خضاب شده نمیدیدم...
می‌دونی کجا ابی عبدالله محاسنش به خون خضاب شد؟ یه جا تو گودال بود که تیری به سینه آقا زدن اونجا آقا محاسنش به خون خضاب شد، یه جا دیگه هم اون لحظه‌ای که خون گلوی علی اصغر.... ناله بزن یاحسین!...