نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج میثم مطیعی

روضه و توسل به حضرت قاسم علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج میثم مطیعی

شکسته اعضای تنت، چقد شبیه مادری
بهم بگو تو قاسمی، یا که علیِ اکبری؟!
الهی،بمیرم...

*قاسمم!یادگار برادرم،یه شب من و بابای غریبت ایستاده بودیم. زینب و ام کلثوم یه طرف ایستاده بودند. اسماء آب می ریخت، بابام علی غسل میداد.به ما گفته بود:آروم گریه کنید،کسی صداتون رو نشنوه...اما یه وقت دست از غسل کشید،دستاشو مشت کرده، به دیوار می زد...دستم به بازوی شکسته ش خورد...مادرم همهٔ وجودش درهم شکست..*

"صلی الله علیک یا سیدتی و یا مولاتی یا فاطمه الزهراء...لَعَنَ اللهُ قاتِليكِ وَ ضارِبيكِ وَ ظالميكِ و غاصِبي حقّك يا أُمي يا سيِّدَتي وَ مولاتي يا فاطمة الزهراء سلام‌الله علیها"

*قاسمم!من رو یاد مادرم انداختی. مادرم هم سنی نداشت...مادرم جوان بود...«جوان ننه...یارالی ننه...»*

*از ما قبول کن...دهه اول محرم پسرت به شب ششم رسید...ای موجود مقدسی که شب یازدهم وقتی این زائرا میخوان برن خونه، وقتی خادمای پسرت جمع و جور میکنن...به یه عده خداقوت میگی...میگی ازتون قبول شد....*

سائلم آب و دانه میخواهم
رحمت مادرانه میخواهم

آی بی بی! گدا نمیخواهی؟
نوکر بی وفا نمی خواهی؟

کاش میشد ز من سوال کنی؟
پسرم(دخترم) کربلا نمیخواهی؟

«حسییین....»

قاسمم! عزیزدل برادرم، تو رو که می بینم یاد خاطرات عزیزدلم، برادر خوبم با مادرم تو کوچه بنی هاشم می افتم.قاسمم!...حال مادر ما این بود:"مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَامُنَهَّدَةَ الرُّكنِ" مادرم منهدم شد...."نَاحِلَةَ الْجِسْمِ،مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ، بَاكِیَةَ الْعَیْنِ"مادرم سردرد داشت...سرشو می بست...*

*قاسمم! بابای غریبت برگشت خونه، به‌ من نگاه کرد..گفت:حسینم! شرمنده ام؛حمایت من بی نتیجه ماند...*

*اومد بالای سر برادرزاده..."والغلام يَفحَصُ بِرِجلَيهِ..."پا به زمین می کشید.قاسم!خبر داری ساعتی بعد  لحظه های آخر عموت یاد تو افتاد؟! آخرین لحظه ها راوی نوشت
"وَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ"عموت پا به زمین می کشید....*

شکسته اعضای تنت، چقد شبیه مادری
بهم بگو تو قاسمی، یا که علیِ اکبری؟!
الهی...بمیرم...

آینه‌ی برادرم، چرا پر از ترک شده
این ردّ پاهای کیه، رو‌ بدن تو حک شده...
الهی بمیرم...

لباس تو‌ شد کفنت قاسم
اینا به قصد کشتنت قاسم
تا من بیام می زدنت قاسم

چی شده راه نفست تنگه
نبض تو دیگه ناهماهنگه
لای موهای تو چرا سنگه

«امانت برادرم قاسم...»
«سَیدنَاالغریب حسن جانم....»

کاشکی شبیه اکبرم، میذاشتمت توی عبا
اخه به هم ریخته تنت، به زیر سمِّ مرکبا
الهی بمیرم...

دردی که داره بدنت، فراتر از تصوره
با این همه شکستگی، تکون نباید بخوره
الهی بمیرم...

*راوی میگه نگاه کردم.دیدم نوجوون رو بلند کرد،به سینه چسبانید؛آروم آروم این پیرمرد،نوجوون رو می کشید."و رِجلاه تَخُطّانِ الارض..."پاهای نوجوون رو زمین کشیده میشد...ای حسیین...*

آروم آروم میریم حرم با هم
مثه قدت بلند شده آهم
نمونده جز غم تو همراهم

آروم آروم بسته میشه چشمات
کشیده میشه رو زمین پاهات
دیگه گمونم اومده بابات

«سَیدنَا الغریب حسن جانم....»

شاعر: محمد رسولی

نغمه: مهدی زنگنه