نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت علی اکبرعلیه السلام اجرا شده شبِ هشتم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج میثم مطیعی

روضه و توسل به حضرت علی اکبرعلیه السلام اجرا شده شبِ هشتم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج میثم مطیعی

برا خدافظی همه،از توی خیمه اومدن
ببین همه مخدرات، دور علی حلقه زدن
نرو ای علی جان...

*وقتی آمد محضر بابا"فَاستَاذَنَ اَباه فی القِتال..."بابا اجازه میدان بده،معطل نکرد...سریع اجازه داد،اما..." اَرخی عَینَیه و بَکی..."شروع کرد های های گریه کردن...
یه وقت سر به آسمان بلند کرد.."اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ "خدایا تو شاهد باش چه کسی رو به میدان فرستادم...
" أشبَهُ النّاسِ خَلقاً و خُلُقاً و مَنطِقاً بِرَسولِكَ "شبیه ترین مردم به پیغمبرت..."كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ..."وقتی دلمون برای پیغمبر تنگ میشد، علی رو نگاه می کردیم...اما هنوز وداع تمام نشد، راوی میگه نگاه کردم " اِجتَمَعَتِ النِّساء حَولَه کالحَلقَه..."دیدم دخترای اهل حرم  و مخدرات دور علی رو گرفتن...همه میگن:علی..."اِرحَم غُربَتَنا..."علی! به غربت ما رحم کن..علی! گوشواره مو ببین...علی! خلخالمو ببین..علی! این النگو رو باباحسین برام خریده...همه دور علی رو گرفتند...همه دور علی جمع شدند...
این زن ها ساعتی نگذشت همه دور هم جمع شدند.وقتی ذوالجناح برگشت سمت خیمه ها...."وَاستُرجِع عَلَیهِم مَلْوِيّاً"زین واژگون شده بود...دخترا اومدن دورشو گرفتن ..سکینه اومد یه سوال کرد"یا جوادَ أَبی هَل سُقیَ أبی اَم قَتَلوهُ عَطشانا...!"
فقط به من بگو به بابام آب دادند یا نه..؟! *

علی اصغر و ببین، تو بغل برادرش
ببین سکینه اومده، برا وداع آخرش
نرو ای علی جان...

*اینجا سکینه آمد با برادرش وداع کنه دوباره ساعتی نگذشت...(اینو یادت باشه...هر وقت تو زندگیت سر دوراهی موندی؛یه سمت خدا بود...یه سمت گناه بود...یاد این یه جمله بیفت)وقتی "و بقی الحسین فرداً وحیدا "وقتی آقا تنها شد.اراده میدان کرد...آماده شد بره خونش رو در راه خدا فدا کنه...آقا دید اسب تکون نمی خوره یه نگاهی انداخت، دید سکینه آمده دستا رو دور دست اسب حلقه کرده.میخواد با بابا وداع کنه...صدا زد:"یا ابَ اِستَسلَمتَ للموت ؟! "بابا آیا تسلیم مرگ شدی؟چی جواب داد بابا؟فرمود:دخترم ! "کیف لایَستَسلِمُ لِلموت ؟! "چطور تسلیم مرگ نشه اون کسی که"مَن لا ناصر و لامعین..."
اون کسی که دیگه یاری نداره دیگه چه کار کنه؟! یه جمله ای به بابا گفت:صدا زد حالا که این جوریه؛ بابا !"رُدَّنا الی حَرَمِ جَدِّنا..."
بیا ما رو برگردون مدینه...*
 
جوون رعنای حسین میره
از جلو چشمای حسین میره
داره نفس‌های حسین میره

ای اشبهُ الناسِ نبی رفتی
با چه وقار و ادبی رفتی
قرار قلب زینبی رفتی

«ای وارث حیدر، علی اکبر...»

گفتم علیِ اکبرو، دیدم جدا شدن حروف...
روضه همین یه مصرعه،فَقَطَّعوهُ بِالسُّیوف، ارباًاربا

*یه وقت اسب راه رو اشتباه رفت.خون جلوی چشمای اسب رو گرفت.رفت سمت سپاه دشمن...کوچه باز شد...همه ایستاده بودند..." وَاحتَوُحوش القَومُ"وحشیا دورش رو گرفتن..."فَقَطَّعوهُ بِاَسیافِهِم،ارباً اربا"
علی رو ریزریزش کردند...*

حسین تماشا میکنه، زدن زمین امیدشو
داره می‌بینه روی خاک، اون قامت رشیدشو
ارباً اربا

این همه شمشیر به تنش خوردن
چی به سر این بدن آوردن
اشکِ آقامونو درآوردن...

*"فَبَکی الحسین"پاشو...پاشو...
همه دارند می خندن...*

یاس باغ امام را چیدند
اشک چَشم حسین را دیدند
آی مردم! بلند گریه کنید
که به آقا بلند خندیدند...

حسین تنِ، علی رو جمع کرده
قدش خمه چشاش پر از درده
حیرونه که چجوری برگرده
پاشو بیا با هم بریم خیمه

«علی پاشو..علی پاشو..»

داری می‌بینی روبروت
میخوای بگی بابا ولی
بسته شده راه گلوت
بلند شو...عزیزم....!

با گوشه ی عبا دارم
خونو میگیرم از لبت

*دلش آروم نشد" وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ.."
صورت به صورت جوانش گذاشت...
ای حسیین...*

با گوشه ی عبا دارم، خونو میگیرم از لبت
پاشو یه کاری کن علی، رسیده عمه زینبت
بلند شو...عزیزم...!

*راوی میگه یه وقت خواهرش از خیمه ها بیرون آمد"کَاَنَّهَاالشَّمسُ الطّالِعَه"می دوید سمت قتلگاه..."و هی تُنادی! یابن اخاه..."

وای علی اکبرم
نور دو دیدهٔ ترم...
"وا ثمرةَ فؤاداه ! "
ای میوه دلم!

" وا اُخَیّاه وابن اُخَیّاه،فَجائَت الیه،فَاَکَبَّت الیه"اومد خودشو رو این بدن پاره پاره انداخت. امامه...لنگر این دنیاست..."فَاَخَذَها الحُسَین"خواهر رو بلند کرد.زیر بازوهاشو گرفت..‌"وَ رَدَّها الی الخَیمَه..."خواهر رو بر گردوند سمت خیمه ها..."فَاَقبَل الیه فِتیانِه،اِحمَلوا اَخاکم"همینجور که بالای سر جوونش ایستاده بود.حسین رو کرد سمت خیمه ها هنوز بنی هاشم هستن صدا زد" يا فُتْيانَ بَنِي هاشِم" آی جوونای بنی هاشم" اِحمَلوا اَخاکم"این راوی که این صحنه رو نوشت،گفت:حسین رو کرد سمت خیمه ها وقتی خواهر رو برگردوند،خودش که نرفت‌...زینب رو تنها فرستاد...گفت:زینب جان! برگرد..*

*این صحنه رو نوشت که زینب از خیمه ها بیرون آمد.ساعتی نگذشت.دوباره نوشت، گفت یادمم نمیره.."واللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ..." دختر علی از خیمه ها بیرون آمد"وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ"میگه زینب با یه صدای حزین و قلب خسته ای شروع کرد ناله کردن...
همه دست کشیدن...قاتل بلند شد، نگاه کرد...میدان سکوتِ مطلق شد...زینب شروع کرد حرف زدن،همه شروع کردند گریه کردن...عمر سعد گریه میکرد،سنان و خولی گریه می کردند.مگه چی میگفت؟صدا میزد.."وامحمداه! هذا حسين بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع‏ الأعضاء و بناتك سبايا إلى الله المشتكى..."*

«این کشته ی فتاده به هامون حسین توست»

با یا علی بلند شو باباجون
به خیمه‌ها از وسط میدون
هرجوری هست عمه رو برگردون

گریز روضه رفته اونجا که
می‌بینه زینب تن صد چاکه
حسینو، بی کفن روی خاکه

برای اون لحظه ای که بابا کنار جوونش ایستاده بود.ب ای اون لحظه ی غربت دستت رو بلند کن.. «سیدنا الغریب حسین جانم....»

شاعر: محمد رسولی
نغمه پرداز: مهدی زنگنه