نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شبِ هشتم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج عباس واعظی

روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده  شبِ هشتم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج عباس واعظی

وقتی باغبان خسته فهمید یک لشکر از روی گل باغش گذر کرد
با اکبر او نیزه کاری کرد مثل کاری که با پهلوی زهرا میخ در کرد

"السلام علیک یابن رسوالله و ابن امیرالمؤمنین، و ابن حسین ابن علی و رحمته الله و برکاته"

"چشم دلتو باز کن پایین پای قبر ابی عبدالله خودت رو ببین..."

"و لعن الله من استخف بحقکم..."

"ابراهیم پدره، اومد پسرش اسماعیل رو راضی کنه، گفت: خداوند منو مامور کرده تو رو قربانی کنم...
اما کربلا این قضیه عکس اتفاق افتاد، کربلا پسر آمد پدر رو راضی کنه...
بابا! آمدم اجازه بدی برم، از صبح هر کی آمده اجازه بگیره ابی عبدالله معطلش کرده، به یکی میگه تو یادگار برادر منی،
به یکی میگه تو غلام من بودی آزادی...
به یکی میگه تو مهمان منی، به یکی میگه تو تازه دامادی...
اما تا علی اکبر گفت میخوام برم، گفت برو بابا... فقط علی جان!
من نگویم مرو، ای ماه برو لیک چندی بر من راه برو.. یه چند قدم بر بابای پیرت راه برو... بزار بار آخر قد و بالاتو ببینم...

فرمود: علی جان! از مخدرات خداحافظی کن...  آمد از بانوان خداحافظی کنه، ریختن دور علی، یکی زره شو مرتب میکنه ، یکی موهاشو مرتب میکنه...
دختر حسین آمد جلو  علی اکبر! "ارحم غربت اَبینا» بابامون غریبه...
علامه شوشتری میگه: خانم سکینه یا اُمِّ کلثوم میگه: یه وقت دیدم بابام سر رو روی چوبه خیمه گذاشته الانه که جون بده...‌ آقا علی اکبر سوار بر مرکب راه افتاد.ابی عبدالله هم بی اختیار دنبالش راه افتاد...*

در رفتنه جان از بدن
گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن 
دیدم که جانم می رود

محاسن رو به دست گرفت، یه مقداری گریه کرد، یه مقدار نفرین کرد...
صدا زد خدا شبیه ترین جوان خَلقاً و خُلقاً منطقاً به رسول خدا رو دارم میفرستم...
تا ابی عبدالله به خودش اومد، دید مقابل لشکر ایستاده، تا این اندازه آمده جلو
یه نگاه به عمر سعد کرد "یَابْنَ سَعْد! قَطَعَ اللهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمِی" ای پسر سعد خداوند ریشه خویشان تو را قطع کند، چنانکه رشته خویشانم را قطع کردی...
علی اکبر جنگ نمایانی کرد، دوباره یه نامرد کمین کرد یه نفر از پشت سر یه عمود به فرق آقا زد، روی گردن اسب افتاد
شاید یه طرف گردن اسب سر آویزونه جلو چشم رو گرفته، یه طرف دست جلو چشم دیگه رو گرفته، این حیون راه رو گم کرد دورش کردن یکی شمشیر میزنه، یکی نیزه میزنه... مقتل بگم: "فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِربا"بابا! منم رفتم بابا! ابی عبدالله آمد بالا سر علی اکبرش نشست...*

میخواستم بغل کنم او را ولی نشد
از لای پنچه ها جگرم ریخت بهم