نمایش جزئیات

روضه وتوسل به راوی دشت کربلا امام سجاد علیه السلام اجرا شده در مجلس رهبر انقلاب به نفسِ حاج‌مهدی سلحشور

روضه وتوسل به راوی دشت کربلا امام سجاد علیه السلام اجرا شده در مجلس رهبر انقلاب به نفسِ حاج‌مهدی سلحشور

چندی‌ست که گم‌گشتۀ؛ در نیمۀ راهم
بسته‌ست همه پنجره‌ها؛ رو به نگاهم

حس می‌کنم آیینۀ دل تیره و تار است
بر روی مفاتیحِ دلم، گرد و غبار است

*چرا دلم‌ رو گرد و غبار گرفته؟..*

از بس که مناجاتِ سحر را نسرودم
سجادۀ بارانی خود را نگشودم

پای سخنِ عشق، دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابوحمزه نخواندم

یک عده در آغاز به مقصود رسیدند
یعنی همه‌ جا غیرِ خدا هیچ ندیدند

اما منِ بیچاره صدا را نشنیدم
آوازه‌ی مردان خدا را نشنیدم

باید که کمی کم کنم این فاصله‌ها را
با خَمسه عَشر طی کنم این مرحله‌ها را

بر آن شده‌ام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرضِ ارادت کنم امشب

ای زینتِ تسبیح و دعا زمزمه‌هایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت

من کمتر از آنم که به پایِ تو بیفتم
عالم همه سجاده شد افتاد به پایت

چون ریخت خدا در رگِ تو خونِ خدا را
بر دوش گرفتی عَلمِ کرب‌ و بلا را

با خطبۀ تو تا به ابد کرب‌وبلا ماند
ویرانه‌ای از کوفه و از شام به جا ماند

ای خطبۀ طوفانی تو شورِ قیامت
در معرکه خون کرده به پا تیغِ کلامت

یعنی زِ خدا تا که نشان هست به عالم
دستانِ علی را نتوان بست در عالم

بند آمده راهِ نفس از بغضِ گلویم

*بگذار این روضه رو از زبان زین‌العابدین عرض کنم..آقا که همه‌ی عمرش شده گریه‌ی برای حسین..گفتن آقاجان! شهادت، ارث شما خانواده‌ست. چرا اینجوری گریه می‌کنید؟فرمود: درسته اما شنیده بودی تا به امروز یکی از زنهای ما به اسارت بره؟..خودم دیدم دستان عمه‌ام زینب رو بسته ان..*

بند آمده راهِ نفس از بغضِ گلویم
بگذار بگریم کمی از شام بگویم

مردان همه وحشی و زنان هندِ جگرخوار
اولاد پیمبر وسطِ کوچه و بازار

*روضه اینه بخدا..گفت بابا!*

وقتی تو شدی کافر و این قوم، مسلمان
بر نیزه شکستند سرِ قاریِ قرآن

*یه وقت شروع کرد با سر داداش بالا نیزه حرف زدن..داداش! از ما رفع تهمت کن قرآن بخون بالا نیزه..سر داداش شروع کرد بالا نیزه قرآن خواندن: " أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً" یه کاری کردن با این قاری قرآن 
گفت: داداش بسه دیگه قرآن نخوان..
شروع کردن با سنگ به لب و دندان حسین زدند..آخ بمیرم برات کار به یه جایی رساندن وقتی زین‌العابدین، بابا رو توو خاک گذاشت دیدن گریه‌‌ی آقا شدت گرفت سوال کردن آقاجان چه شده؟فرمود: چشمم افتاد به شونه‌های بابام جای کیسه‌های نان و خرما رو شونه‌های بابام مانده هنوز آقایی که بر دوش، کیسه‌های نان و خرما می‌گرفت درِ خونه‌ی فقرا می‌بردکارش یه جایی رسید توو شام. مرحوم جزایری نوشته:یه کسی اومد خدمت حضرت زینب سلام الله علیها داشت صدقه می‌داد به این بچه‌هاصدقه بین بچه‌ها تقسیم می‌کردنان و خرما می‌داد آقایی که کیسه‌های نان و خرما به دوش می‌بردکارش به یه جایی رسید به زن و بچه‌اش کیسه‌های نان و خرما آوردن دادن..حضرت زینب این نان و خرما رو از دهن بچه‌ها می‌گرفت صدقه بر ما حرامه..خانم مگه شما کی هستین؟ما اهل و عیال پیغمبریم یه جمله‌ای نوشته مقتل..گفت:من نمی‌دونم شما کی هستین اینا میگن خارجی هستین..خارجی هستین یا نیستین نمی‌دونم!اهل و عیال پیغمبر هستین نمی‌دونم! اما از خدا می‌خوام خدا زن و بچه‌ی منو به حال و روز شما نندازه نگاه می‌کنم با این معجرپاره‌ها سرها رو پوشوندین..نگاه می‌کنم پاها همه آبله زده نگاه می‌کنم صورت‌ها همه زرد شده...*

"صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا مَظْلومْ یَااَبَاعَبدِاللهِ..اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ، وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ، الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَیهِ السَّلامْ"