نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژه شهادت ابا المهدی آقا امام‌حسن عسکری علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۲به نفسِ حاج عباس حیدر زاده

روضه و توسل ویژه شهادت ابا المهدی آقا امام‌حسن عسکری علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۲به نفسِ حاج عباس حیدر زاده

"یَا أَبا مُحَمَّدٍ، یَا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَیُّهَا الزَّکِیُّ الْعَسْکَرِیُّ ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَا سْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ"
 
 سلام ما به تو سامرای اطهر تو 
سلام ما به حرمخانه ی منور تو
 
سلام بر تو و  بر حُرمتت که جبرائیل
جبین گذاشته بر آستانه ی درِ تو 

سلام ما به تو ای عسکری لقب که خدا
نهاده خیل ملک را معین و عسکر تو 

سلام ما به شکوه، به شوکت و عِلمت
که آگه است از این قدر و جاه داور تو 

آقا جان! قسم به عمر کمت....
 
 *می‌دونی امام عسکری چند سالشون بود به  شهادت رسیدن؟ جوونای مجلس خوب دقت کنن.. امام  عسکری علیه السلام بیست و هشت سالشون بود. اما زهر کاری کرده بود که بدن حضرت میلرزید،دستانش می لرزید..*
 
قسم به عمر کم ات ای گل بهشت رسول 
دوباره زنده شده یاد عمرِ مادر تو 

*امشب اگه بدونی کی داره گریه میکنه  آرام نمی شینی.. امشب اگه بدونی کی اشکش جاریِ قرار نداری.. امشب امام زمانمون شاله عزا رو  گردن انداخته میگه بابای غریبم، بابای مظلومم..*
 
 سلام ما به دل پاره پاره ات هر دم 
سلام اهل سماواتیان به پیکر تو

 سلام ما به تو و  آن گلی که از داغت
 شرر گرفته دل او کنار بستر تو

 *قربون اون آقای پنج ساله‌ای برم که داغ بابا دید..تازه طفل پنج ساله نیاز به نوازش بابا داره..نیاز داره  سایه ی بابا  بالا سرش  باشه..دیدی تو خود ما یه بچه پنج ساله که داغ بابا میبینه میگید حیفه چقدر سخته بچه ی پنج ساله بی بابا شه....*
 
ز بس که رعشه بجانت فتاده بود از زهر 
به دست او شده سیراب لعل اطهر تو
 
*عقیل میگه امام زمان عج رو صدا کردم
گفتم..آقا بیا! آقا بیا! بابای غریبتون صداتون میکنه میگه دیدم دوان دوان اومد یه نگاه کرد. دید بابا تو بستر افتاده رنگش پریده، دستش داره می‌لرزه. بابا قربونت برم چی شده ؟امام عسکری یه نگاه کرد به قد و بالای فرزند دلبندش پنج سالشه،اشک از چشمان امام عسکری جاری شد..بابا! این کاسه آبو به لبم بگذار. بابا! من بار سفر  بستم...می دونی گریه امام زمان برای چیه؟ برای اینکه یه عده‌ای خونه ی  حضرت رو محاصره کردن میخوان پسرش مهدی رو دستگیر کنند..*

 بعد من سر به بیابان بگذاری شب و روز
 باشد از حالت زارت خبرم، مهدی جان! 

*آقا یا امام عسکری سرت تو بغل فرزندت امام زمان بود سرت رو سینه ی عزیز دلبندت حضرت مهدی بود از دنیا رفتی..اما بمیرم برای غریبی که  سرش رو خاک گرم کربلا بود داشت با خدا راز و نیاز می‌کرد. یه وقت متوجه شد سینه‌اش سنگین شد.. یه نگاه کرد دید شمر با خنجر برهنه...*

 آه! شمر روی سینه اش  بنشسته بود 
استخوان سینه اش  بشکسته بود

* آدم هرچی دردم داره هرچی سختی هم داره  اما نمی‌خواد خواهرش ببینه نمی‌خواد دخترش بشنوه یه مرتبه نگاه کرد دید  زینب اومده بالای بلندی..*

 آتش است اینجا نسوزی چون سپند
 یا برو، یا چشمهایت را ببند

*الهی خواهر نبینه..برادرایی که خواهر دارن می‌دونن من از  شما سوال می‌کنم..کدوم خواهری طاقت داره ببینه قاتل رو سینه برادر نشسته؟ زینبم طاقت نداشت هی می‌نشست بلند میشد داد میزد نه اینکه گریه کنه داد میزد..هی صدا میزد.. وا محمدا.... مجبور شد روشو کرد طرف عمر سعد ملعون فرمود:" ایقتلُ ابا عبدالله و انت تنظر؟" دارن حسین منو سر میبرن تو نگاه میکنی؟ اونقدر عمه جان این جمله رو جانسوز و از ته جگرش گفت.. نوشتن دشمن خدا عمر سعد اشکش جاری شدروشو برگردوند...حسین..*

*اگه با خدا کاری داری خدا رو به این لحظه‌ی زینب کبری قسمش بده..حضرت مضطر شده بود.. دید اون نانجیب روشو برگردوندبی بی روشو کرد جانب لشکر فرمود: یه نفر مسلمان بین شما نیست دارن حسینمو  سر میبرن... وقتی از همه ناامید شد روشو کرد جانب قاتل ابی عبدالله یه درخواست ازش کرد.. گفت:..*
 
ای نامرد کمتر بین خون تابش بده

 *یا میرن رو سینه اش یا محاسنشو تو   دست می‌گرفت اون یکی نیزه تو سینش می‌زد..*
 
گفت ای نامرد کمتر بین خون تابش بده 
یا مَبُر سر از تنش یا لااقل آبش بده 

*حالا هر کسی نفس داره بگه حسین...*

*حسین وقتی ناله‌های زینبو دید دیگه طاقت نداشت اشاره کرد خواهر برگرد. تو طاقت نداری ببینی سر حسینتو می‌بُرَن تو طاقت نداری ببینی..*
 
وقتی که زهر بر لب و بر حنجرش رسید
گویا شراره بر همه‌ی پیکرش رسید
 
 فصل بهار زندگی اش را خزان گرفت
 این ارث زود رفتنش از مادرش رسید

 آخی شد روضه خوان او پسرداغدیده اش
 وقتی به روی لب نفس آخرش رسید

خیلی غریب بود ولی آخرین نفس 
یک جرعه آب به گلوی اطهرش رسید

 اما غریب کرب و بلا  زیر نیزه ها
 با چکمه یک نفر به روی پیکرش رسید

هر بار بوسه زد به گلو تیغ شمر دون 
در قتلگاه جان به لب مادرش رسید

شاعر:قربانی فر