نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج مهدی سماواتی - آخر نگاه خویش را سویم بیفکن

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج مهدی سماواتی -  آخر نگاه خویش را سویم بیفکن

"صل الله علیک یا فاطمه الزهرا 
یا بنت رسول‌الله و یا زوجة ولی الله"

روز آخر عمر حبیبه خداست تو بستر افتاده لحظات آخر و سپری میکنه. نمیدونم امروز چه جوری کار خونه را انجام داد. همه چیزرو مرتب کرد آنگونه که خوشحال شدن اهل خانه.. همین که علی مرتضی  مسجد رفت و بچه ها رفتن. گفت اسما..*

 آخر نگاه خویش را سویم بیفکن 
میخوابم اینک پرده ایی رویم بیفکن

 بنشین کناری ناله از دل در خفا زن 
بانوی خود را ساعتی دیگر صدا زن

 دیدی اگرخاموش به بستر خفته ام من
 راحت شدم نزد پیامبر رفته ام من

 آیند چون طفلان معصومم به خانه
 پرسند از مادر خبر داری تو یا نِه

دیدند اگر خاموش وبی تاب است مادر
 آهسته بگو به آنها بگو خواب است مادر
 
*اما اومدن مضطرب و نالان سراغ مادرو گرفتن جوابو شنیدن قانع نشدن.اومدن کنار بستر روپوش را کنار زدن. امام حسن (علیه السلام) صدا میزنه مادر.. ابی عبدالله صدا میزنه..مگه مادر جواب میده نه.. امام حسن گریه میکنه میگه مادر "کلِّمِینِی" با من حرف بزن مادر. "قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی" الهی بمیرم حسینیا ابی عبدالله صورت کف پای مادر..مادر "کلِّمِینِی" لباتو باز کن مادر من حسینم، من حسینم، من حسینم...  دیدن نه ناله ها اثر نداره سراسیمه اومدن مسجد بابا بیا. مادر از دنیا رفت. علی مرتضی تا این جمله را شنید با صورت زمین افتاد..خدا میدونه چگونه به خانه آمد او هم تا رسید عبا و عمامه از سر انداخت. اومد کناربستر فاطمه صدا میزد زهرا جان، فاطمه جان، دختر پیغمبر، مادر حسنین من، مادر زینبین من،"يَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّكَاةَ فِي طَرَفِ رِدَائِهِ" دید فاطمه لب از لب باز نمیکنه ،چاره ساز عالم کانّه  بیچاره شد. دستاشو زمین گذاشت صورت مقابل صورت فاطمه صدا زد.. زهرا جان من علیم تا به حال نشده جوابم رو ندی.. اشک چشمش به صورت فاطمه چکید کارخودشو کرد. مگه فاطمه میتونه اشک چشم علی را ببینه روح به بدن حبیبه خدا برگشت.چشماشو باز کرد صدا زد.. علی جان! "هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ‌"..*

*دلا رو ببرم کربلای معلی از لحظه آخر حسینش بگم..خواهرش اومد خودشو رساند دید یه گوشه میدان شمشیرا بالا میره پایین میاد هی صدا زد.."وا محمدا، وا علیا وا حسینا" کسی اعتنا نکرد. صدا زد" یا قوم  اَمافیکُم مُسلِم" مگر میان شما یه نفر مسلمان نیست. باز هم  اعتنا نکردن صدا زد.."یابن سَعد! اَیُقتَلُ اَبُوعبداللّه وَ انتَ تَنظُرُ اِلَیهِ؟" حسین جانم حسین...*

*روز شهادت مادرش فاطمه هست یه جمله هم بگم.. امان از اون لحظه ایی که دید
 بولهب بر صفحه قرآن نشست..
روی حنجر خنجر برّان نشست

بشکند پایت شکست آیینه اش 
پیش من منشین به روی سینه اش

این مسیحِ من نفس دارد هنوز
مرغِ روح او قفس دارد هنوز

 با نگاهش حرفا میزد حسیـــــن 
 پیش زینب دست و پا میزد حسیـن 

 «صلی الله علیک یا ابا عبدالله»