نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۲ به نفس حاج عباس حیدر زاده

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۲ به نفس حاج عباس حیدر زاده

فاطمه مجموعه صفات خداوند
فاطمه آیینه کمال پیمبر

عصمت کبری، ولیه ی الله عظمی
قره ی عین النبی، حبیبه داور

شهر خرد احمد و علیست درِ آن
فاطمه این شهر راست مرکز و محور

نامتناهی بود محیط ثنایت
عقل نخستین در این محیط شناور 

خانه تو کعبهٔ امید امامان
بیت تو معراج صبح و شام پیمبر

حبل متین هزار عارف و عامی ست
هر نخی از چادرت به عرصه محشر

رشته ی چادرش اگر به دست انبیاء رسد 
شعار فخر، انبیاء به عرش کبریا رسد

از لب جان فزاش اگر زمزمه ی دعا رسد 
جان ز نوای گرم او  به جسم مصطفی رسد

کسی که در کتاب خود ثنای او خدا کند
کسی که پیش پای او قیام مصطفی کند

پیراهن عروسیش به سائلی عطا کند
کسی که خاک فضه اش دوای دردها کند

چگونه رد کند ز خود مریض درد مند را
کجا جواب رد دهد فقیر مستمند را

حبلِ متین هزار عارف و عامی ست
هر نخی از چادرت به عرصهٔ محشر

در عجب از علم تو علی ولی الله
مفتخر از دست‌بوسی تو پیمبر

فاطمه جان فاطمه جان! بانوی اسلامی و به خانه شوهر،کهنه حصیریست  تو را مفرش و بستر یه پوست  دباغی شده بود.

شبها  حسنین روی اون پوست میخوابیدن  وقتی اون مسکین اومد در خانه بی بی گفت: بی بی جان! برهنه ام همان  پوست را بر داشت فرمود: بیا این پوست را بگیر خودتو بپوشان 

بی بی جانم فاطمه جان

بانوی اسلامی و به خانه شوهر
کهنه حصیرست تو را مفرش و بستر 
 
تا که خدا فخر آورَد به ملائک
جانب محراب خیز و روی بیاور

*وقتی به نماز می‌ایستاد آسمانها از نور نماز بی بی روشن میشد خدا به ملائکه فخر ميکرد اما دیگه نمازش را نشسته میخوند  دیگه نمیتونست رو پا بايسته این ساعتهای آخر گاهی از هوش ميرفت گاهی به هوش می‌آمد،امشب اومدی برای مادر گریه کنی امشب اومدی برای غربت علی گریه کنی ،شب تنهایی علی شب غربت امیرالمؤمنین  شب بی مادریه زینبه شب یتیمی حسنین..*

مبر ز خانۀ حیدر صدای گرمت را
علی بگو...شنوم آن نوای گرمت را

ز چشم من مبری خنده های گرمت را
بخوان دوباره نماز و دعای گرمت را

قیام نیمه شبانه ات عجب تماشائیست
در آسمان زِ قنوت تو شور و غوغائیست

بتاب در دل شبهای تار من زهرا
بمان برای همیشه کنار من زهرا

ببین تو حال دل بیقرار من زهرا
انیس بی کسی ام غمگسار من زهرا

به پای سفرۀ خالی ز نان من ماندی

* سه روز تو خونه غذا نداشتن به علی نگفتن امیر المؤمنین فرمود: چرا به علی نگفتی غذا نداری؟ گفت: یا علی  شاید بهت بگم نتونی غذا تهیه کنی خجالت بکشی*

 به پای سفرۀ خالی ز نان من ماندی
در اوج غصه و غم همزبان من ماندی

*امشب اومدی برای بی مادری خودت گریه کنی مادر همه اس هر کی امشب احساس یتیمی میکنه بدونه بی بی بهش نظری کرده..*

از آن زمان که دو دستت ز کار افتاده
تمام خانۀ من از مدار افتاده

حسن ز داغ رخت بیقرار افتاده
غریب و خسته کنار تو زار افتاده

مگو که می روم و می سپارمت به خدا
که تا به روز ابد دوست دارمت به خدا

 یا فاطمه 
مرا دوباره صدا کن اباالحسن، زهرا 
سخن ز درد جدایی مزن به من 
مگو که دختر تو آورد کفن یا زهرا 

*مادر اگر بخواد به مسافرت بره اگه چنتا پسر هم داشته باشه وقتی میخواد از خونه بره بیرون سفارشا را به دختر میکنه میگه مادر مواظب داداشات باش، مادر مواظب بابات باش، سفارشا را به زینب کرد* 

مگو که دختر تو آورد کفن زهرا
به پیش چشم غریبم نفس نزن زهرا

این نفسهای آخرش جیگر علی را آتش زد آخه کسی که از ناحیه قفسه سینه صدمه ببینه نفس کشیدن براش سخته..*
 
با این نفس کشیدنت داری کبابم میکنی

*تو اهل بیت دو نفر از ناحیه سینه صدمه دیدن یکی مادر بود، یک سینه هم کربلا زیر سم اسبها رفت ..*

با این نفس کشیدنت داری کبابم میکنی
فاطمه جان مرو مرو خونه خرابم میکنی 

*یه ساعتی پیش اومد بچه‌ها دویدن خونه  دیدن اسماء گریه میکنه گفتن اسماء مادرمان کجاست؟ اسماء میگه نتونستم جواب بدم و فقط گریه کردمو و اشاره کردم بچه ها دویدن تو حجره  دیدن روی مادر پارچه افتاده. امام حسن اومد جلو پارچه را کنار زد گفت: مادر مادر.. تاریخ نوشته با این دستای نازنینش بدن مادر را تکان داد 
مادر من حسنم دید جواب نمیده صورتشو رو صورت مادر گذاشت.مادر مادر نمیدونم من که نمیفهمم فقط آقا امام زمان متوجه میشه دوتا ناز دانه بیان کناربدن بی جان مادر غوغا کردن  امام حسین اومد پایین پای مادر صورتشو گذاشت کف پای مادر ميگفت: مادر من حسینم.. کلمینی! کلمینی!  با من حرف بزن مادر مادر..*

*اسماء میگه بی بی به من سفارش کرده بود فرموده‌ بود اسماء بچه هام که اومدن نگذاری با بدن بی جان من تنها بمونند. اینا اگر کنار من بمونند دق می‌کنند بچه هارا بفرست مسجد باباشون علی را بیارن میگه زیر بغل های بچه ها را گرفتم حسن جانم حسین جان بلند شید عزیزای من برین مسجد باباتونو خبر کنید بیاد. این دو طفل
گریان.. شما خودت تصور کن می‌دویدند طرف مسجد بابا! بابا! زود بیا بی مادر شدیم‌بابا ..تا این خبر را به بابا دادن علی با صورت زمین خورد کسی زمین خوردن علی رو ندیده بود..پشت امیرالمؤمنین زره نداشت گفتن آقا چرا پشت شما زره نداره فرمود من در جنگ پشت به دشمن نمیکنم که پشتم زره داشته باشه اما داغ زهرا باهاش کاری کرد با صورت زمین خورد*
 
 من که یکباره در از قلعه خیبر کندم 
داغ زهرای جوان از نفس انداخت مرا

*آقا از حال رفت آب آوردن آب به صورتش زدن اما دیگه نمیتونه بلند شه.. حسن کمک کرد، حسین کمک کرد، بابا بلند شد اما یه قدم ميرفت می‌نشست به سینه اش میزد یه جمله ای ميگفت فاطمه جان!  دیگه با کی دلمو آروم کنم فاطمه دیگه به کی دل خوش کنم فاطمه ...*

*بگم یا علی یه خبر شنیدید با صورت زمین خوردی بچه ها گفتن بابا زود بیا بی مادر شدیم با صورت زمین خوردی اما نبودی کربلا...کربلا حسینت بدن ارباً اربا دید.. *

 دشمن به هرازش تیر از جفا میزد
من میزدم فریاد او دست و پا میزد