نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت ام البنین سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ کربلایی حسین طاهری
ابتدا گفت السلامُ علیک
بنده اذن ورود میخواهم
به کنیزی زینب آمده ام
اگر از لطف خود دهد راهم
السلامُ علیکم یا حسنین
بر تو نور ذات لم یزلی
آمدم تا شوم کنیز شما
گر گذارم قدم به بیت علی
جان عالم فدایت ای زینب
بشنو از این کنیز زمزمه ای
نام من فاطمه است
اما تو بعد زهرا فقط تو فاطمه ای
من شنیده ام که مادرت
زهرا بین و دیوار و در فدا گردید
*روضه امالبنین اینه، معرفتش اینه.. میگه امشبم برای من گریه نکنید فقط برای فاطمه گریه کنید*
من شنیدم که مادرت زهرا
بین دیوار و در فدا گردید
آنقدر حامی ولایت بود
که فدایی مرتضی گردید
کاش در بین کوچه ها زده بود
جای زهرا به روی من سیلی ...
کاش امالبنین زمین میخورد
کاش میگشت روی من نیلی
بود آن کوچه خلوت و پنداشت
میرسد زور او به زور حسن
کاش میزد به روی من سیلی
تا دگر نشکند غرور حسن
*شروع کرد روضه خواندن ای کاش من فدای مادرتون میشدم من اینجا کنیز شمام..کاش در پشت در سپر بودم. امام صادق فرمودند: هر جا روضه مادر ما را شنیدین مثل اسپند رو آتیش بلند بلند گریه کنید انگار مادر خودتونه .. اگر از مادر خودت بگم آروم نمینشیند اینجا..*
کاش در پشت در سپر بودم
همچو زهرا به یاری مولا
کاش در سینه ام فرو ميرفت
میخِ در جای سینه زهرا
*از همان لحظه اول که اومد خونه امیرالمؤمنین به همه ميگفت من کنیز این خونه ام..من کنیز زینبم، کنیز حسنینم،
اعتقاد این مادر براین بود. همیشه بچه را بزرگ ميکرد ميگفت: عباس یادت باشه اگر من کنیز این خانواده ام تو هم غلام حلقه به گوش زینبی، تو غلام زینبی...نباشه یه وقت بهش بگی خواهرآ عباس تو غلام زینبی.. اینارو زینب که نمیدونه هی گوش تیز ميکرد ببینه یه روز بهش میگه خواهر یا نه.. اینا رو ابی عبدالله که نمیدونست ميگفت تو غلام حسینی، نشنوم بهش بگی داداشا..هر موقع میخوای صداش بزنی دست ادب رو سینه ات بگیر"السلام علیک یا سیدی یا مولای" حسین و اینجوری صدا بزن.. چشم مادر.. لحظه آخر که دارند از مدینه میرند ابی عبدالله گفت هر کسی میخواد با زنایی که میمونه در مدینه وداع کنه بره وداع کنه برگرده، قافله حرکت کنه. هر کی رفت سراغ هر کسی که داشت بعضیا میگن ام لیلا نیومد کربلا ..پس علی اکبر دوید تو بغل مادرش حالا هر کی هر کی رفت شروع کرد..خود خانم حضرت زینب رفت پیش عبدالله ابن جعفر عبدالله :حلالم کن بچه هاتم دارم میبرم.. هر کسی میتونست با هر کسی که میخواست وداع کنه ميرفت فقط قمر بنی هاشم اومد بره سمت مادرش ،مادرشو بغل کنه وداع کنه دید ام البنین یه قدم عقب رفت دوباره عباس یه قدم جلو اومد. بغل کنه مادرو ام البنین یه قدم عقب رفت گفت: عباس! دیگه منو بغل نکنی اینجا ها.. مگر مادر ایرادی داره گفت مگه نمیبینی حسین داره نگاه میکنه حسین مادر نداره قربونت برم.. همه ی قافله که رفتند یه پیک اومد کنار قمربنی هاشم آقا جان صبر کن مادرت ام البنین منو فرستاده کارت دارم همه قافله ایستادند، قمر بنی هاشم فرمود: من با مادرم حرفامو زدم یه عمر منو برای این لحظه بزرگ کرده چرا الان داره صدام میزنه بر گردم؟ ابی عبدالله فرمود:عباس تعلل نکن امر امره ام البنینه برو ببین مادرت چی کارت داره..سریع بر گشت سمت مدینه تا از اسب پیاده شد جانم مادر.. گفت: حالا بیا بغلم حالا بغلت میکنم. قربونت برم.. هی دست رو چشاش میکشید دست رو دستاش میکشید.عباسم! اومدی اینجا یه چیز بهت بگم عزیز دلم!داری با حسین میری مادر نکنه بدونِ حسین برگردی.. تمام کربلا این حرفا تو گوش این آقا جان داره میچرخه مادر اینطور به من گفته در لحظه همه جا باید گوش به فرمان برادرم باشم، هی میآمد ميگفت داداش سینه ام داره سنگینی میکنه همه رفتن میدان علی اکبر رفت، قاسم رفت، قربونت برم اگه بذاری دست به قبضه شمشیر ببرم امروز جنگ را برای اینا مشق میکنم.
*در همان لحظه صدای العطش خیمه ها بلند شد. دختر ابی عبدالله مشک و بیرون آورد عمو، اصغر داره میمیره..ابی عبدالله یه نگاه کر د میبینی که اول برو برای این بچه ها دو قطره آب بیار بچه ها دارن جون میدن.. بعد برو بجنگ به همه اینا نشون بده داداش من کیه عباس من کیه... بازم لحظه آخر گفت به روی چشمم مولای من! بدون اینکه لحظه ایی فکر کنه قمر بنی هاشم مشک و گرفت رفت سمت علقمه.. با چه امیدی رفت گفت بر گردم رباب را خوشحال میکنم به تک تک بچه ها داره قول میده، عمو بره دست پر بر میگرده خبر شروع کرد تو خیمه ها پیچیدن.. گفتند چی شده؟ گفت یه خبر خوب به ما رسیده بلاخره،عمو رفته آب بیاره.. عمو قول بده قولش رد خور نداره... کیفیت شهادت را نمیگم فقط اینو بگم لحظه ایی که این قافله برگشت مدینه....هر قافله ایی که می آمد تو مدینه یه نفر بشارت میداد جلو جلو ميرفت قافله داره میاد. تا صدا می شنید ام البنین چادر سر ميکرد ميرفت دروازه شهر ،ميگفت فکر میکنم قافله اومد سوال ميکرد قافله حسینه؟ میگفتند نه خانم، خدا امید کسی رو ناامید نکنه بر میگشت خونه.. چقدر تکرار شد این ماجرا برای ام البنین،یه روز اومدن گفتند: خانم بلند شو..قافله اومد اما قافله دار زینبه.. سریع دوید رفت تو دروازه شهر ایستاد با قد رشیدش ميگفت قدو قامت عباس به مادرش رفته بوده ایستاد بشیر اومد. سرت سلامت بی بی،گفت: معطلم نکن بگو چه خبر؟ خانم سرت سلامت، عونتو کشتند کربلا فدای سر حسینم بگو ببینم حسین کجاست؟ از حسینم برام بگو..خانم سرت سلامت جعفرتو کشتند.بشیر معطلم نکن فدای سر حسین فدای یه تار موی حسین..حسین کجاست؟؟ خانم جان عثمانت رو کشتند. با خودش گفت اگر بگم خبر شهادت عباس را دیگه دست از سرم بر میداره خبر شهادت ابی عبدالله را من نمیدم.خانم جان عباستو رو کشتنند علقمه ..میگفت فقط چند لحظه ایی سکوت کرد یه نگاه به من کرد.گفت: میگم بشیر فدای یه تار موی حسینم به من بگو حسین کجاست؟هر چی نگاه میکنم حسینم و نمیبینم حسینم که اومده ؟ دید راهی نداره شروع کرد براش روضه خوندن.. ام البنین! "قتل الحسین و بکربلا ذبح العشان و بنینوا" میگه دیدم این قد رشیده از لحظه ایی که این خبرو شنید تو مدینه با قد و قامت خمیده راه میرفت. شروع کرد به بلند بلند گریه کردن. گذشت چند لحظه آروم شد گفت بشیر بگو ببینم یه سوال ازت دارم من میدونم چه پسری بزرگ کردم شیر مرد منو کسی جرات رو در رو شدن را باهاش نداره. به من بگو عباسم را چطور کشتند؟چه اتفاقی برای عباسم؟ گفت خانم مشک آب و دادیم دستش رفت سمت علقمه دستش را جدا کردن چشمش را با تیر زدن گفت من کاری با اینا ندارم بگو ببینم مشکو برگردوندخیمه یا نه؟گفت: خانم تیر به مشک زدن. گفت: بشیر بگو ببینم کی مشکو دست عباسم داده بود؟ گفت: سکینه خانم دیدم با همین قد داره میره خیمه ها به من بگین سکینه کجاست؟ از این خیمه تو اون خیمه سکینه خانم رو پیدا کرد تا نگاش افتاد. گفت: خانم عباس منو حلال کن.. شنیدم عباسم خیلی خجالت تو رو کشیده*