نمایش جزئیات

مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا اجرا شده به نفسِ حاج‌محمد رضا بذری

مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا اجرا شده به نفسِ حاج‌محمد رضا بذری

" الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم.. لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ...حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى‌ وَ نِعْمَ النَّصیرُ..السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِیِّ وَ عَلَی آبائِه"

روشنی بخش شب تار نیامد، چه کنم ؟
رفت‌ عمر من و دلدار نیامد، چه کنم؟

قلب من مخزنُ الاسرار فراقش باشد 
حضرت مطلعُ الانوار نیامد، چه کنم ؟

عجّل الله تعالی فرجه می خوانم 
حجت مطلق دادار نیامد، چه کنم ؟

شور این سینه ی شیدا به کجا خیمه زده؟
نور این دیده ی خونبار نیامد،چه کنم ؟

«یابن الحسن یابن الحسن..» 

مولای من درد بی صاحبی وغصه ی بی مولایی 
وای از  این دو خبر از یار نیامد، چه کنم ؟

با کلاف دلم عمریست پی اش می گردم
یوسف من سرِ بازار نیامد،چه کنم ؟

من ز هجران رخش اشک فشاندم شب و  روز
گریه ام نیز که به کار نیامد،چه کنم ؟

ذوالفقار علوی منتظر خون خواهیست 
وارث حیدر کرّار نیامد، چه کنم ؟

آتشِ دَر کشد شعله و مادر گوید
مرهم داغی مسمار نیامد، چه کنم ؟

روضه کرب و بلا شعر مرا جمع کند
گفت زینب که علمدار نیامد، چه کنم

روضه حضرت ام البنین و بریم در خانه  اش، ان شاءالله بزودی تو بقیع حرم می سازیم براش....اونقدر ادب داره وقتی با امیرالمؤمنین ازدواج کرد.همراهان خانم ام البنین تا دم در خانهٔ مولا همراهیش کردند. اسمش فاطمه بوده به مولا عرض کرد..آقا جان شما منو فاطمه صدا نزنید این خانه یک فاطمه ایی داشت.من کنیز فاطمه ام..مولا فرمود: بهت میگم ام البنین گفت آقا من پسری ندارم مولا فرمودخدا به تو پسرها میده..یه نمونه از ادبش عجیبه، میگه وقتی همراهان خانم ام‌البنین اومدند خواستند دست عروس رو دست داماد امیرالمومنین بگذارند و برند. بی بی ام البنین به همراهاش فرمود: صبر کنید من باید از یه موضوع مطمئن بشم بعد بگم شما برید. وارد خانهٔ مولا شد نقل میگه روزی که مولا با ام البنین ازدواج کرد حسنین بیمار بودند، بستری بودند در منزل، نیاز به پرستاری داشتند از همان روز اول ام البنین لباس خدمت به تن کرد. حسنین، زینبین خوش آمد گفتند با اینکه حسنین مریض بودند. بی بی ام البنین اومد محضرشون گفت  فقط یه جمله به من بگید من مطمعن بشم به همراهام بگن برن..بفرما... فرمود: این خانه جایگاه فاطمه زهراست نه جای من.. اگه اجازه بدید من کنیزی اهل این خانه را کنم. انقدر بچه های فاطمه زهرا ادب و احترام کردند به این‌ خانم. اومد دم در به همراهانش گفت کنیزی منو بچه های فاطمه قبول کردند حالا برید.*

جان برلبم رسیده و در بین بسترم 
از سینه آمده است، نفس های آخرم 

*نقله با همان عسل مسمومی که امام حسن رو مسموم کردند،محمدبن ابی بکر رو مسموم کردند مالک اشتر رو مسموم کردند با همون عسل خانم ام البنین رو مسموم کردند .می دونید چرا؟ چون وجود خانم براشون ضرر محض بود می تونست توخونه گریه کنه اما تأسی کرد به خانم فاطمه زهرا ،بین گریه های فاطمه زهرا و خانم ام البنین پنجاه سال فاصله است.فاطمه زهرا دست حسنین رو میگرفت میرفت بیت الاحزان.. زن های مدینه گله کردن فاطمه یا روز گریه کن شب آروم بگیریاشب گریه کن روز آروم بگیر بی بی دست حسنین رومی گرفت می رفت تو بقیع بیت الاحزان آنقدر گریه می کرد که ملعون ها همون جا رو هم خراب کردند و درش رو هم بستند.پنجاه سال در بیت الاحزان بسته بود. بعد پنجاه سال خانم ام البنین میتونست تو‌ خونه گریه کنه اما دست پسر عباس رو می گرفت میومد تو بقیع چهار تا صورت قبر درست میکرد گریه می کرد. گریه خانم ام البنین سیاسی بود اهل ادبیات بود، ذوق شعر داشت فصیحه بود. با شعر هم روضه میخوند برا بچه هاش هم ازظلمی که این نامردا میگفت. همه جمع میشدند گریه میکردند تا جایی که نوشتند خود مروان والی مدینه بود میومد لابه لای جمعیت گریه میکرد به سرش می زد. حتی دشمن روهم به گریه می انداخت. تو گریه هاش میگفت دیگه به من ام البنین نگید. اون زمانی ام البنین بودم که چهار تا پسر داشتم. ای همه مادرها فدای این نامادری.. خودشو شاگرد مکتب زهرا می دونست مث فاطمه زهرا گریه می کرد.*

جان برلبم رسیده و دربین بسترم 
از سینه آمده است نفس های آخرم
 
خاک بقیع شاهد آه و فغان من 
دشمن گریست بر من و بردیده ی ترم
 
بالا بلند من، که شدی نقش زمین 
نقش است یاد تو در قاب خاطرم 

گفتند:دستهای کریمت بریده اند
اما نبود داغ دو دستِ تو باورم
 
وقتی عمود ابروی پیوسته ات گسست
د رسینه آب شداز غصه قلب مضطرم
 
گفتم سکینه را که عمو را حلال کن 
در خون فتاد و آب نیاورد در حرم 

گفت ای ماهِ آسمان من از علقمه بیا
تابوت من به شانه بگیر ای دلاورم
 
با صد امید چهار پسر کرده ام بزرگ 
تا وقت مرگ جمله نشینند دربرم 

دیگر پسر نمانده برایم بی پسر شدم 
جز گریه نیست کار دیگرم

*امام معصوم زمان ام البنین امام سجاد علیه السلامه بعد کربلا، دیدید بعضی روزای خاص جمع میشن میرن دیدن بزرگی تو مناسبتها، مدینه هم اینطور بود جمع میشدند میرفتند در خونه امام سجاد،عیدی بود، مناسبتی بود.. عبیدالله فرزند عباس ابن علی اومد پیش مادربزرگ، گفت مادربزرگ عید هست میخوام برم محضر امام سجاد یه لباسی به من بده درشان جلسه باشه.. نوشتند خانم ام البنین لباس عباس رو نگه داشته بود، لباس نویی بود. اون لباس رو تن آقازاده کرد.آقا زاده وارد مجلس شد امام سجاد تا قامت عبیدالله رو دید آنقدر گریه کرد..گفتند: یابن رسول الله چرا اینقدر گریه می کنید؟ فرمود: لباس باباش رو تنش کردند..*

غم‌ ِدل ام بنینه غمت
روضهٔ بازه چهره ی درهمت 
خیلی عوض‌ شدی عزیز دلم 
منو حلال کن‌ که اگه نشناختمت

*روز اول فاطمیات وارد مدینه شدندجمع شدن سادات شروع کردن گریه کردن..نقل میگه وارد مدینه شدن زینب کبری سلام الله علیها برای تسلیت رفت منزل خانم ام البنین. دسته عزا راه افتاد رفتند برای عرض تسلیت. عرض تسلیتها که تمام شد حالا زینب خودش مجلس گرفته..اولین روزه وارد مدینه شدن. سادات وارد خانه ی زینب کبری شدن برای عرض تسلیت..همه داخل گریه می کردن.. یه وقت دیدند از پشت دیوار یکی داره ناله میزنه سر به دیوار گذاشته گریه میکنه.. گفتند زیینب جان یکی پشت دیواره  هر چی اصرار کردیم داخل خانه نمیاد. زینب کبری اومد بیرون دید خانم ام البنین سر به دیوار گذاشته، مادر جان بیا داخل.. میگفت نه امروز، روز ساداته روز فاطمیاته..من فردا میام من کنیز این خانواده ام.. اجازه بدین همین پشت در گریه کنم. بغلش کرد مادر و... حالا ام البنین شروع کرد گفت: زینب جان !

غمِ دل امّ بنینه غمت 
روضه ی بازه چهره ی درهمت 
خیلی عوض شدی عزیز دلم 
منو حلال کن اگه نشناختمت 

اشک غریبی توی چشمام نشست 
مثل سر تو پشت من هم شکست 
زینبم بیا بگو دروغه اینکه میگن 
حرمله دستاتو بست

گفت حقیقته انگاری خواب نبودم 
ناراحتم پیش رباب نبودم 
بدجوری آبرو ریزی کرده شمر
کاشکی من از بنی کِلاب نبودم 

*زینب جان شنیدم برای عباسم امان نامه آوردند..*

آسمونم رو بی قمر کی دیده
پروانه رو بدون پر کی دیده
 
ام بنین بهم نگن حق دارن
ام بنین بی پسر کی دیده 

سراغتو‌ از این و اون می گیرم 
جونی ندارم‌ ولی جون می گیرم 

حالا که‌ مادر نداره حسینم 
خودم میام براش زبون میگیرم 

*وقتی بشیر روبروش قرار گرفت گفت: خانم‌ جعفرتو کشتند.. فرمود: "اخبرنی عن الحسین" از حسینم چه خبر؟ دونه دونه رو اسم برد. گفت: الان بگم عباس خانم جون میده..خانم عباستم کشتند گفت:بسه  اسم بچه هامو نبر همه کس و کارم اولادم وهر چی تو آسمون و زمینه  فدای حسین...حسینم‌ کجاست؟ گفت: "قُتل الحسین" حسینتم کشتند.. نشست روی زمین هی به سینه می زد مادر برات بمیره.*

گفتی تموم دشت رو دشمن گرفت 
تک تک بچه هامو از من گرفت
 
زینب من بگو کی اومد آخر 
سر حسین روی به دامن گرفت؟
 
گفت مردم شهر سر به سرم نذارید 
زخم زبون رو جگرم نذارید 

تموم زندگیم فدا حسینه 
گریه امو پای پسرم نذارید
 
غمم ربابه که به غم اسیره 
طفل خیالیشو رو دست می گیره 

شبا هی از خواب میپره و میگه 
آبش بدید آبش ندید میمیره 
 
سقای دشت کربلا دلواپسم کردی 
یک خیمه گاه چشم انتظارن برنمی گردی
 
غصه نخور عیبی نداره زده رقیه قید آب و
خودم جوابشونو میدم نخور تو غصه ی رباب و 

 «ای وای علمدارم اباالفضل»

*اومد زینب رو بغل کرد گفت: زینب جان زنای مدینه چی دارن میگن ،میگن زینب گفته کربلا به فرق عباسم عمود آهنین زدند. خودشو انداخت بغل ام البنین گفت مادر حق داری قبول نکنی عباس بچه شیر علی بود اما یه چیز بگم اول دستاشو بریدند بعد عمود زدند... «ای حسین»*