نمایش جزئیات
روضه و توسل به امام هادی علیه السلام علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری
![روضه و توسل به امام هادی علیه السلام علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری](https://haram.s3.afranet.net/37924-bigImage-emamhadi.jpg)
"السلام علیک یا مولانا یا علی بن محمد الهادی "
بالاتری ز مدح و ثنا ایها النقی
ابن الرضای دوم ما ایها النقی
با حب تو عبادت ما عین بندگیست
هادی آل فاطمه یا ایهاالنقی
دارم ولی شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولی خدا ایهاالنقی
*امشب اینو باید گدایی کنیم*
با نقابتِ نقوی یک نگاه کن
پاکیزه کن وجود مرا ایهاالنقی
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر میکشیم سوی شما ایها النقی
بخشنده تر ز حاتم طایی تویی تویی
مسکین ترم ز هرچه گدا ایها النقی
من هر چه خواستم تو عنایت نموده ای
یک حاجتم نگشته روا ایها النقی
گردد جوانیم همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای تو یا ایها النقی
باید برای غربت تو بی امان گریست
با ناله های حضرت صاحب الزمان گریست
*آقا مگه میشه یک مجلسی برا پدری بگیرن فرزندش جلو در نایسته خوش آمد نگه اقا جانم ..*
شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا
توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
*بین مسکینها گوشه خرابه جاش دادن نانجیب توهین میکرد به امام.. حتما اون لحظه ای که آوردنش تو خرابه هی زیر لب میگفت بمیرم برات رقیه..*
بارانی است از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ملک بی اراده بود
وقتی که آسمان زیر غمت سینه چاک شد
دیدی که عرش، سر روی زانو نهاده بود
زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
دیگر نفس نفس به شماره فتاده بود
اما آقا !
شکر خدا که دشمن تو خیزران نذاشت
*یکی از بالاترین مصیبت ها و روضه های امام هادی این بود نانجیب نیمه شب حضرت و اورد بارها و بارها اراده میکرد حضرت و همونطوری که بود با همون وضع با پای پیاده میوردن اما این بار خود متوکل مست اون مست بود جام شراب تعارف کرده..میخوام بگم آقا جان جام شراب بهت تعارف کرد چقد سخت گذشت.. من بمیرم برا عمه ات زینب وقتی دید نانجیب ته مانده شرابش و ....آقا جان تو مجلس شراب بردنت اما دیگه زن و بچه باهات نبود من بمیرم برای زین العابدین.. وقتی مخدّرات و با اون وضع آوردن یک وقت دیدن عمامه از سر برداشت گفت دیگه چی میخوای بخونی ...آخه عمه سادات کجا مجلس نامحرما کجا...*
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هرچند دلشکسته از آن بدم باده بود
آقا بیا و با دل غرق بخون بخوان
از آن سه ساله که پدر از دست داده بود
جانش رسید بر لبش از ضربه های چوب
*هی دیدن روی پنجه های پاش بلند میشه عمه جلوچشاش و گرفته هی میگه عمه من اشتباه نمیکنم این سر بابامه صدای قرآن خوندن بابامه چرا دارن با چوب خیزران میزنن ...*
جانش رسید برلبش از ضربه های چوب
وقتی کنار تشت طلا ایستاده بود