نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج ابوذر بیو‌کافی

روضه و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج ابوذر بیو‌کافی

*حالا یک سال و نیم گذشته منتظر اون نگاست دوباره چشم تو چشم ابی عبدالله بشه*

یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا روبروی من

* آخه چند جا روبروی من قرار گرفتی هیچ وقت یادم نمیره تو بازار کوفه همه اومده بودن ما رو تماشا کنند این شهر همه ما رو می‌شناختند. دست ما رو بسته بودن داشتم حرف می‌زدم یهو دیدم یه نیزه داری داره میاد اینجا روبروی من بالای نی قرار گرفته چند روز بعد کربلا بود دیگه سه روز بعد عاشورا بود یه نگاهی از دور کردم دیدم این نیزه‌دار داره میاد یه آرزویی کردم..*

سری به نیزه بلند است در برابر زینب
 خدا کند که نباشد سر برادر زینب

اینجا من می‌گم ای کاش این حرف زینب مستجاب می‌شد این سر، سر حسین نمی‌بود چرا؟قدری که گذشت لحنش عوض شد، نگاهش عوض شد تا سر حسینو دید یه جوری حرف زد یهو دید این لب‌های مطهر داره تکون می‌خوره، سر شروع کرد به قرآن خوندن اینجا بود می‌گفت ای کاش سر تو نبود، همین که قرآن خوند، رو به برادرزاده گفت: من یادمه این لب‌ها رو پیغمبر می‌بوسید مگه سر قاری قرآن رو با سنگ می‌زنن؟ 

 یک سال و نیم ماند غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا رو به روی من

*یه جایی خیلی بهم برخورد سر تو تو تشت گذاشته بود ما همه بودیم نامرد تو اون حال عصبیت خودش چوبشو طلب کرد یهو، یه خانومی از جمع ما دوید سرتو از تو تشت برداشت، این سر رو گذاشت رو قلبش دیدم رباب داره میگه این حسین منه، با لب و دندانش اینجوری نکن چوبو به این لب و دندان نزن..*

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

*به عبدالله ابن جعفر فرمود: من دیگه رفتنی‌ام خدا نیاره برا مادری که یه روزی کس و کار و پسر داشت؛معمولاً مومن زودتر که می‌فهمه رفتنیه به همه پیغام میده ...پسر حاج حسین همدانی میگفت بابام که از سوریه برگشت زنگ زد به تک تک ما گفت امشب بیاین ببینمتون وقتی جمع شدیم گفت این سفری که دارم میرم دیگه برگشت نداره،جلوتر می‌فهمه وقت رفتنشه، همه رو جمع می‌کنه.. وقت رفتن زینب شد نگاهی به دور و برش انداخت دید نه داداشش هست، نه کفیل زینب اباالفضل هست، نه اون خوش قد و بالایی که پاشو رکاب کرد علی اکبر هست، نه قاسم هست، نه آقازاده‌هاش هست.. گفت: حالا که قراره بی کس از دنیا برم میشه یه درخواست ازت کنم بسترم رو زیر آسمون پهن کن، اینو باید بشکافم، برات یه کمی می‌خوام اینجا بیشتر با دلت بازی کنم، بیشتر ازت اشک بگیرم، می‌فهمی یکی به یکی بگه بسترمو یه جا پهن کن یعنی چی؟یعنی خودش دیگه نمی‌تونست کاراشو انجام بده کجا رفتی؟ یه نفر می‌شناسم اونم آخری‌ها همینجور شده بود بهامیرالمومنین فرمود میشه صورتمو اینور اون ور کنی کیو میگی؟ اره مادر ما فاطمه، عجیبه والا هزاری جلو بعضیا روضه بخون داد نمی‌زنه گریه نمی‌کنه تا نام فاطمه میاد اینجوری به هم می‌ریزه، بگو اگه جوونه ۱۸ ساله نبود بهم بر نمی‌خورد یکی دیگشم بگم اگه باردار نبود بهم بر نمی‌خورد..آیت الله بهجت  می‌فرمود تو روضه اشکت جاری شد بدون آقات داره نگات می‌کنه. امشب از عرش به من نگاه کن اومدم برا خواهرت گریه کنم ما امشب صدامونو تو روضه ی زینب بلند می‌کنیم ناله می‌زنیم چرا؟ آخه دیدم یه لحظه‌ای به نیزه نگاه کرد و گفت:...*

من کجا کوچه و بازار کجا
من کجا مجلس اغیار کجا

در زیر آفتابم تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجرِ غم بر گلوی من

*این چند بیت برا غیرتیا...

قاری روی نیزه شدی تا نگاه‌ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

*کجا بودی درباریاشو جمع کرده بود ماها رو بی معجر آورده بود تو مجلس خانومای خودشون پشت پرده بودن گفتم آی من دختر علی‌ام ..*

منی که سایه‌ام را مردم کوچه نمی‌دیدند 
منی که شش برادر داشتم حالا نظر خوردم

*گفتم دم آخر منتظر یه نگاه بود دم آخر دم جون دادن قدیمیا می‌دون دکمه‌های پیراهن محتضرو وا کنید بذارید راحت جون بده، یه دکمه، رو سینهٔ محتضر سنگینه یهو دیدن زینب یه چیزی رو بغل کرده، هی می‌بوسه، هی بو می‌کشه، چقدر دنبال پیراهنت گشتم..*

گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را
 به هر گل می‌رسم می‌بویم او را 

می‌خوام ببرمت یه جای دیگه طاقتت بریده بشه دیگه کسی آروم نگیره یه نگاهی به این پیراهن انداخت، عبدالله بن جعفر گفت: میشه اینو بدی به من، آروم و راحت جون بدی، ظاهرا لحظه آخره، دیگه نفس نداشت، آرام گفت، نه، بذار رو سینم باشه، این یه پیراهنه خیلی سنگین نیست اما من یه لحظه‌ای دیدم زمین داره می‌لرزه دیدم داداشم کف گوداله..الشمر جالس دیدم با چکمه آمد رو سینه برادرم..*

«حسین.... حسین...»