نمایش جزئیات
روضه و توسل ویژهٔ شهادت حضرت حمزه علیه السلام و حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۳ به نفس حاج حسن شالبافان

ای اهلِ نظر! کعبهی اهلِ نظر اینجاست
زیرا حرمِ زادهی خَیرُالبشر اینجاست
خورشیدِ ولایت، گُهرِ بحرِ هدایت
طوبایِ بهشتِ علوی را ثمر اینجاست
آیید به شهرِ ری و خوانید خدا را
زیرا که به حاجاتِ همه خلق، در اینجاست
اینجا حرمِ عبدالعظیم است و عظیم است
بحرِ عظمت را به حقیقت، گُهر اینجاست
این تربتِ فرزند کریم دو جهان است
اربابِ کرم را به سر خاکِ سر اینجاست
با چشمِ دل خویش در این بقعه ببینید
کَافواج مَلَک تا به فلک، جلوهگر اینجاست
آید به مشامِ همه بویِ حَسن از خاک
هان پا به ادب نِه که حَسن را پسر اینجاست
زَوّارِ حریمش همه زُوّارِ حسین اند
بر اهلِ وِلا کرب و بلایِ دگر اینجاست
اینجا حرمِ عبدالعظیم است، عظیم است
این قبرِ کریم بنِ کریم بنِ کریم است
حتی نوادگانِ تو صاحب حرم شدند
کی می شود برای تو کاری کنم حسن
«آقاجانم ... آقاجانم ... آقاجانم ...»
بویِ خون آید از دلِ صحرا
خاکِ عالم بهسر، چه رُخ داده؟
بینِ لشکر بِپا شده غوغا
حمزه دیگر زِ پای افتاده
*خبرِ شهادت رو اینجور پیچوندن اول گفتن خودِ پیغمبر به شهادت رسیده. خبر رسید مادرِسادات امّابیها سریع از جا بلند شد با یه عده از زنانِ قریش، عمه ها، خانم صفیه همه راه افتادن اومدن. میونهی راه گفتن نگران نباش بیبی، پیغمبر زنده است. یه صحنه رو بگم.. انشاءالله قسمت بشه برید اُحد، نمیدونم مشرف شدید یا نه؟ اون شکاف ِاُحدی که پیغمبر سه روز اونجا بودن، هنوز اون بوی عطری که میفرماین اونجا حس میشه...میگن سه روز امیرالمؤمنین از پیغمبر مراقبت میکرد،
تا مادرِسادات رسید، گفت شنیدم علی تنهایی از بابام مراقبت کرده.تاریخ نوشته فقط تو این جنگ نود زخم به بدنِ علی نشست...«من زود میگم رد میشم، سادات منو ببخشن» میگن مادرِسادات یکی یکی زخمایِ علی رو میبَست، میگفت: انشاءالله یه روز برات جبران کنم علی جان.. رسید وسطِ کوچه، کمربندِ علی رو گرفت...*
مصطفی را خبر کنید آید
تا که دستانِ هنده را گیرد
دیر اگر آید از تماشایِ
بدنِ پاره پاره میمیرد
یوسفی گیرِ گرگ افتاده
وای بر حالِ پیکرِ حمزه
آقا! فکرِ پوشاندنِ تنِ او باش
(چرا؟) آید از راه خواهرِ حمزه
سرزمینِ اُحد غبار آلود
گرچه از شور و گریهها غوغاست
حمزه و هر بلا سرش آمد
گوشهای از غروبِ عاشوراست
هرکسی میومد کنارِ بدنِ حضرت حمزه، نمیتونست خبر ببره برا پیغمبر، خیلی داغِ حضرت سنگین بود. لذا میگن امیرالمؤمنین اومد یه نگاه کرد دید واویلا ...آخه دیر رسیدن مولا که مراقبِ پیغمبر بود، این زنِ نانجیبه هرکاری خواست کرد، بدن رو مُثله کرد، بینیِ حضرت و گوشایِ حضرتُ ...خلاصه مولا خبر رو آورد، زیرِ بغلِ پیغمبر رو گرفت،
آورد کنارِ بدنِ عمو جانش..نوشتن خیلی آقا گریه کرد کنار بدنِ عموجانشون یه مرتبه قاصدی دوید : آقا عمهجانتون صفیه، خواهرِ حمزه داره میاد.پیغمبر یه نگاه به مولا کرد، گفت: میدونم فاطمه هم همراهشه، برو علی جان جلوشو بگیر،
نذارید این خواهر برسه، برادر رو ببینه
هرکاری کردن گفتن من باید برسم، ببینم برادرمو لذا میگن پیغمبر فرمودن: عَبامو بیارید، خارایِ بیابون رو بیارید،این بدن رو پوشوند.خواهرِ شهید رسید، تا خواست روپوشو کنار بزنه، پیغمبر فرمود: دست نگه دار! اگه میشه این بدنو نگاه نکن ...بگم یا رسول الله ! اینجا بدنو پوشاندی مبادا این خواهر ببینه.. اما من بمیرم یه بدنِ دیگه هم پوشانده شد. هِی زینب نیزه شکستهها رو کنار زد ... *
غریبی به گودال تا دست و پا زد
کسی آمد و بی هوا عمه را زد
آقاجان! زمین خوردی و یک حرم رفت غارت
سَرم رفت غارت، خدایا کمک معجرم رفت غارت
«ای وای ... ای وای ... ای وای ...»
*بگم یا حمزهی سیدالشهداء! دور و بَرِ خواهرتو نامحرما نگرفتن آقاجان..پیغمبر باهاش گریه کرد، خانم بود، مولا بود، اصحاب بودن..میگن بعد از فتحِ مکه همه اومدن یکی یکی توبه میکردن، یه وقت نوبت رسید، گفتن آقا وحشی اومده،
حضرت فرمودن: بگید توبه اش قبوله
اما بگید بره یه جایی، ما نگاهمون تو نگاهش نیفته..نمیفهمم اینو!! پیغمبره، نماد رحمت و مهربانیه..گفتن آقا چرا رَدش کردی؟ فرمود: این آخه قاتلِ عموجانم حمزهست،نمیخوام چشم تو چشم بشم باهاش.. من یه جمله میگم، به قصدِ فرَج..بگم آقا اینجا وحشی رو فرمودین جلو چشمایِ شما نباشه.اما آقایِ ما هرروز میدید مُغیره یه گوشه ایستاده ...
«صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله»
گفت داداش!
تو کَس و کار منی، شمر جلودار شده
با سَرت راهنمایِ من و طفلان من است ...