نمایش جزئیات
روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده به نفس کربلایی حامد نجاتی_ای آشکار از همه دلها ظهور کن

ای آشکار از همه دلها ظهور کن
تا جان به لب نیامده ای جان ظهور کن
خشکیم با یه ریگ کویریم تشنه
بی حاصلیم حضرت باران ظهور کن
آقا جان!
من ظلمتم ،به تو نرسم دیر می شود
پس لطف کن به قلب من الان ظهور کن
*من یه اسمی آوردم آقاجان امشب بیا یه دستی به سر و رومون بکشی*
آقا به حق دست بریده بیا بیا
آقا به حق ساقی طفلان ظهور کن
*به حق اون لحظه ای که این بچه ها تشنه بودن ،این شکمها رو هی روی زمین می سابیدن ،هی صدا میزدن ما تشنه ایم آب واسه ما بیار*
آقا به حق آن لب عطشان بیا بیا
*به حق اون لحظه هایی که هی صدا میزد جگرم داره می سوزه. توو کلاس درس، امام صادق هر وقت می دید یه روضه خون ، شاعر تو جلسه نشسته درس تعطیل میشد. صدا میزد از جد غریبمون روضه بخون. زبان حال از خود امام صادق بشنوید...
زخمی که است بر جگر من جدید نیست
سوزانده جانمو به اجل امید نیست
آتش کشیدهاند در خانه مرا
این کارها ز دشمن حیدر بعید نیست
*آره برای بار اول نیست خونه امام و به آتیش می کشن. هی غریب مولا امیرالمومنین،هی غریب مشگل گشای دو عالم..کجا روا بود جلوی امیرالمومنین جسارت به بانوی علی بشه کجا روا بود دست مولا بسته باشه ،زبونم لال فاطمه شو بزنن*
این کارها ز دشمن حیدر بعید نیست
*تو یه لات خیابونی ببینی یه جایی رد میشه با یه موتور سیکلتی وسیله نقلیه معمولی رد میشه یه پیرمرد میبینه پیاده داره راه میره هر چی هم که باشه مودبانه میایسته میاد میگه آقا!جایی میری من برسونمت. یا امام صادق اینم تصدقی سرشماست آقا، لاتهای شهر ما به ریش سفیدا احترام می کنن. آقا خیابونیای ما به سر و صورت سفیدا احترام می کنن ، خونه اشو آتش زدن بین آتیشا راه می رفت هی یادش میومد یه خانمی بچه هم داره بین شعله .. آخه روضه مال امام صادقه خودش اینطوری فرموده. فرمود: بخدا اون موقعی که اومدن در خونهٔ بابام موقعی که لگد زد موقعی که در آتیش گرفت میگه مادرمون تو شعله ها می سوخت میگه در و شکستن. میگه مادر با صورت افتاد میدونی چیشد فقط این و بهت بگم*
در میان دود و آتش دیدمت دیدمت دیدمت
با چهل تن در کشاکش دیدمت دیدمت دیدمت
در سوخت، مادر سوخت
در افتاد، مادر افتاد
چهل نفر از روی در رد شدن.. عرش افتاد
تو شعله ها می دوید یه پیرمردی که سنی ازش گذشته بودیه پیرمردی که نزدیک هفتاد و چند سال برای آقا نوشتن بهش میگن شیخ الائمه. این پیرمرد می دوید بین شعله ها دیدن حضرت داره ناله میزنه..فردا روزش دوستاش جمع شدن گفتن آقا غم به دلت راه نده..ما نمردیم آقا ،خونتو برات درست می کنیم خونه اتو آتیش زدن ما هستیم نوکراتون دم همه نوکرای اهل بیت گرم.. اومدن جمع شدن دور آقا..هنوز آقا رو مسموم نکرده بودن مودبانه دو زانو نشستن آقا ماخونه اتونو می سازیم هی حرف میزدن. هی میدیدن چهره حضرت یه جوریه.. چرا آقا حرفی نمیزنه.. یه وقت شروع کرد بلند بلند کریه کردن خیلی سخته برای عاشق ببینه معشوقش اینطوری گریه می کنه همه گفتن آقا فدات بشیم .حرف بزن آقا چیشده اینطوری سینه تون تنگ اومده ؟ حضرت فرمود:تو فکر خونه نیستم شاید کنایه اش اینه ما عادت داریم . از همون اول خونه امونو آتیش زدن، خونه بابامونو آتیش زدن ما ارث گرفتیم. اما گریه ام برای خونه نیست گفتن آقا جان بفرما. انقدر اصرار کردن به حضرت که آقا لااقل این بغضی که گلوتونو گرفته می ترسیم شما رو از پا در بیاره تو این سن و سال حرفی بزنید برای ما دوستانتون نگرانیم حضرت شروع کرد بلند بلند گریه کردن آقا بفرمایید حضرت فرمود: آقا گریه ام بخاطر خودم نیست، بخاطر خونه نیست، اون لحظه ای که خونه رو آتیش زدن بچه هام خیلی ترسیده بودن از این اتاق به اون اتاق فرار می کردن یهو خودمو بچه هامو فراموش کردم یاد عمه ام افتادم کربلا خیمه ها رو آتش زدن ..