نمایش جزئیات
روضه وتوسل ویژهٔ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده شب دوم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

"السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَرِيعَ الْعَبْرَةِ السَّاكِبَةِ وَ قَرِينَ الْمُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة، اَلسَّلامُ عَلَیک یا بابَ نِجاةِ الْأمّة أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ التُّرْبَهِ الزّاکِیَهِ، أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّهِ السّامِیَهِ،"
به لطفش غم آه پروری داری
به سمت سینه ی عشاق معبری داری
همیشه نام تو اشک مرا در آورده
حسین خاصیت گریه آوری داری
*لذا فرمودن: هرکی جلوش سه بار بگی حسین اشکش جاری نشه دلش نلرزه با نام حسین نگران ایمانش باشه..*
کتاب داغ تو را جبرئیل شرح دهد
میان عرش خداوند منبری داری
یکی ز اهل بکاء قدیمیت نوح است
تو نسل گریه کن از هر پیمبری داری
حسین جان!
کلید دار حریمت رقیه خاتون است
در آستان خودت شاه دختری داری
بیا به سینه زنانت قیامت عظماست
چه های وهوی شریفی چه محشری داری
تمام هم و غمم کار و بار هیئت توست
خودت هوای مرا وقت نوکری داری
مس وجود مرا چای روضه ات زر کرد
عجب شراب خوشی کیمیاگری داری
بهشت بین دو انگشت تو به عابس گفت
*شب عاشورا یه نقل اینه ارباب از بین دو انگشتش جایگاه اصحابش رو در بهشت نشون داد. وقتی نوبت حبیب که شد دست گذاشت رو دست آقا گفت: اولاً بگو جاییکه من رو میبرن تو هم هستی یانه؟ عشق اینه*
بهشت بین دو انگشت تو به عابس گفت
جنون بخواه که فردای بهتری داری
فقط تویی که وهب را حبیب خود کردی
فقط تویی که چنین فن دلبری داری
مولای من!
شبیه جون مرا هم دعاکنی ای کاش
و حَظ کنی چه غلام معطری داری
تو مانده ای تک و تنها میان یک لشگر
نه همدمی نه پناهی نه یاوری داری
نفس نفس زدنت شمر را جری تر کرد
بلند کرد صدا را چه حنجری داری
غروب بود سرت روی نیزه بالا رفت
غروب بود سنان در خیام زن ها رفت
*ارباب وقتی وارد کربلا شدن یک آه پردردی کشیدن ابی عبدالله. نفس حضرت ب شماره افتاد.خود نامرد ملعون میگه من پشت در صدای نفس زدن زهرا رو میشنیدم....چندکار پشت هم اتفاق افتاد یکیش اینکه به کربلا رسیدن "تَنَفَّسَ الصّعَداء" یکیش آه سرد،پر درده پر غم کشید به نفس نفس افتاد ابی عبدالله. کاربعدی این بود سوال کرد اینجا کجاست؟ شاطی الفرات،غاضریه،نینوا بعد حضرت فرمود: اسم دیگه ای هم داره؟ گفتن آقاجان کربلا.. فرمود: "اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ " اینم یه کار ابی عبدالله بود.یه کار دیگه هم ابی عبدالله کرد وقتی جبرائیل برا پیغمبر هم خاک کربلا آورد یه مشت خاک کربلا رو دستش گرفت و بویید.
امیرالمومنین هم تو صفین رسید به کربلا همینجا مشتی خاک کربلا رو گرفت و بویید ابی عبدالله هم مشتی از خاک کربلا رو گرفت بویید و گریست.بزرگای ما هم اینجوری بودن اصلا تربت کربلا رو براشون میاوردن میگرفتن میبوسیدن میبوییدن. اصلا چرا حالا این تربت اینقدر عظمت داره؟ آخه رفقا فرمودن: اتفاقات عجیبی روی این خاک افتاده."أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ" توناحیه میخونیم سلام به اون خون هاییکه روی خاک ریخته."أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیاتِ"عظمت این خاک همینه اما از همه ی اینا بالاتر.. سیدا منو ببخشن یاصاحب الزمان..میدونی براچیه؟ "أَلسَّلامُ عَلَی الْخَدِّ التَّریبِ." وقتی ابی عبدالله به کربلا رسید.نوشتن خاک کربلا رنگ عوض کرد بادی وزید این خاک بلند شد به محاسن ابی عبدالله نشست. همچین که این خاک به محاسن ابی عبدالله نشست غم همه وجود حسین رو گرفت.اینجا فقط نبود محاسنحسین خاکی شد "فسقط الحسین عن فرسه إلی الأرض علی خدّه الأیمن"آقای ما یه روزم با گونه ی راست به زمین افتاده و محاسنش خاکی شد..*
ای حضرت غریب من ای آشنای من
ای کعبه ی معظمه ی کربلای من
زانو بگیر تا به زمین نازلم کنی
رحلی گذار تا برسد آیه های من
داداش! هر جا تویی بهشت معلای زینب است
صحرا و خانه فرق ندارد برای من
حسین جان خون تو با اسارت من جلوه میکند
پس انتهای توست همان ابتدای من
تا شیرهای آل علی دور زینبن
کرب وبلاست مرکز دولت سرای من
حالا نبین برای تو فریاد میکنم
همسایه لحظه ای نشنیده صدای من
گفتی قراره گریه کنان است این زمین
خرج تمام گریه کنانت به پای من
عباس خیمه را بغل خیمه ام بزن
هر جا که میروم تو بیا از قفای من
زینب علیست هیچ نمیترسد از،بلا
گیرم به کوچه ها برسد ماجرای من
امشب که به شانه ی تو تکیه میکنم
روز دهم چه میشود اینجا خدای من
حسین بگذار تا که ذبح شوم من بجای تو
با بچه ها برو به مدینه بجای من
گفت داداش..
عالم اسیر سفره ی خیرات زینب است
نان بیات کوفه نباشد غذای من
لعنت به نیزه های میان گلوی تو
لعنت به خنده های وسط گریه های من
*کار بعدی ابی عبدالله این بود شروع کرد توصیف کردن این سرزمین:"هاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْکُ دِمائِنا،"
اینجا همینجاست که خون ما رو میریزن
وَ هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا،" اینجا همونجاست که زنها بیوه میشن..من نمیدونم این یه تیکه رو جلو رباب گفت یا نه.."وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا" بعضی حرفا همه رو به گریه میندازه اما.. بعضی از حرفا رباب رو به گریه میندازه بیشتر از همه به گریه میندازه.اما بعضی از حرفا کوه غیرت رو به تلاطم میندازه و بی قرار میکنه.یه وقت صدا زد..اینجا همونجاست که دستای ناموسمو میبندن..من نمیدونم اباالفضل با این جمله چه کرد.کار بعدی ابی عبدالله این بود: خیمه ها که بنا شدن همه رو توی خیمه جمع کرد."فنظر ساعة" همه رو ی ساعت میدید و گریه میکرد.نوشتن گریه به گونه ای بود همه محاسن حسین خیس اشک شد.برادراش میدید گریه میکرد، خواهراش میدید گریه میکرد، دختراش میدید گریه میکرد،همسرشو میدید گریه میکرد،علی اصغر، علی اکبر میدید گریه میکرد،حسین حرف نمیزد فقط گریه میکرد.
وقتی همه رو دید گریه کرد یوقت صدا زد
"اللّهُمَّ إنِا عِترَهٌ نَبِيِّكَ.."خدا ما رو آواره کردن خدا ما رو از،شهرمون دور کردن آواره مون کردن ما عترت پیغمبر توییم...*
دلم، دلم چرا یجور دیگه در اضطرابه
چرا، چرا آب فرات به چشم من سرابه
این جوونا با ابالفضل خیمه که میزنن
پیش من باش داداش
دوست ندارم که بشینه گرد و خاکی
به روی تو داداش
من و زاری من و زاری
چرا خیره به گودال پر از خاری
من و زاری من و زاری
بگو که زینب و تنها نمیذاری
داداش دادش از آسمونه انگار داره آتیش میباره
داداش داداش از وقتی اومدیم رباب آروم نداره
خاک اینجا مثل آتیش میسوزونه همه تار و پودم
اون بلندی تل خاکی دلهره میندازه تو وجودم
تو این پیکار، تو این پیکار
اگه با نیزه جسم تو بشه نیزار
منِ پرده نشین میرم سر بازار
ارباب وقتی رسید کربلا فرمود: جاییکه میخوایید خیمه رو برپا کنید روی بلندی نباشه. جای پست و پایینی خیمه ها رو برپا کنید.زینب کبری صدا زد داداش بابامون هر جا خیمه در جنگ برپا میکرد جای مرتفع که بتونه مشرف به جنگ باشه برپا میکرد. اما گفتی جایی پایین و پست تر؟! ابی عبدالله گریه کرد. صدا زد خواهر بابامون تو اون جنگ ها همیشه غالب بود اما خواهر اینجا ما رو میکشن. من نمیخوام تا اونجایی که بشه نگاهشون به ناموس و اهل خیامم بیفته..وای وای وای...صدای حجاج بن مَسروق بلند شد "نَکِسوا ُروسکم" سرتون پایین بندازید چشمتون ببندین بناست ناموس علی زینب پیاده بشه.دیدن عباس زانو زد رکاب گرفت. از اونطرف علی اکبر اومد جلو..قاسم اومدجلو.. بنی هاشم و محرم ها اومدن جلو با چه عظمتی دختر علی رو پیاده کردن.اما این کربلا روز دوم رو دید روز دهم و یازدهم رو هم دید.کار به جایی رسید بین این همه لشگر زینب دنبال یه محرم میگشت. محرمی نمونده یه وقت نگاه کرد به علقمه عباس بیا،،یه نگاه به گودال قتلگاه داداش بیا،،نگاه به خیمه ی دارالحرب علی اکبر، اباالفضل.. ای حسین......