نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

خون او قصه ی سرخی ست که جریان دارد
تربتش خاصیت دارو و درمان دارد

یک نفر نیست که در دام نیفتد، این ها
برکاتی است که گیسوی پریشان دارد

برکت سفره ی نذریِّ محرم صفر است
باقی سال اگر سفره ی ما نان دارد

چه کسی گفته که در جنت الاعلاست بهشت
شاه ما روی زمین روضه ی رضوان دارد

شرط ایمان به خدا گریه ی بر ماتم اوست
قول معصوم بر این مسئله اذعان دارد

تکیه بر نیزه غربت زده در حالی که
لشگر جن و ملک گوش به فرمان دارد

شمر با خنجر کندش چقدر تندی کرد
ذبح با ضربه زدن درد دو چندان دارد

در غم غارت پیراهن او می سوزد
عاشقی که همه شب چاکِ گریبان دارد

 دخترش کاش نیاید وسط قربانگاه
تا نبیند پدری بی سر و عریان دارد

صورت برگ گل و ظهر عطش بار عراق
دخترِ شاه و بیابان مگر امکان دارد ؟

بیشتر می شود ای ماه! بتابی امشب
دختر گمشده ای سر به بیابان دارد

بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضه ی بی وقفه ام، در حال تکرارم پدر

من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد
پس خیالت تخت، امشب با تو بیدارم پدر

می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟
نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر

 *سر چه سری بعد بیست و چهار روز و  شب این سر رسیده به این دختر.. تو چنتا محفل بردنند چوب زدنند به این سر..  یا صاحب الزمان.. سری که هر روز به گلوش نیزه  فرو کردنند در آوردند تو صندوق گذاشتند دوباره صبح ...نوشتند تو شام از اون هفتا بلایی که امام سجاد فرمودند سر  ما آوردند یکیش  اینه می‌فرمود: نیزه دارا بازیشون می‌گرفت هی با سرای بریده تو نیزه بازی می‌کردند. حضرت فرمود: گاهی سری از نیزه میفتاد روی سم اسبها.. سر چه سری..  این همه بلا سرش آوردند سر تازه رسید سر بچه  نگفت عمه این سر کیه صدا زد  این سر چیه؟ اما تا بغلش کرد دید بوی بابا میاد  تو حدیث کسا میگه:"اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَةً طَیبَةً کاَنَّها راَّئِحَةُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ" حسنین اومدند تو خونه دیدن بوی پیغمبر میاد.این بچه هم از بوی بابا، بابا رو شناخت..صاحب کتاب از مدینه تا مدینه آیت الله ذهنی تهرانی مینویسه: سر با این همه بلا و مکافاتها که اومد سراغش سر وقتی رسید دست بچه..سری که بیست و چند روز از بریده شدنش گذشته دید تمام زخمها تازه هست. یعنی زخم لب و دست میزد. دست خونی میشد.زخم پیشانی را ناز ميکرد..*

تک‌تک آمار زخم صورتت دست من است
این چنین آموختم که خوب بشمارم پدر

این اواخر را میفتم شبیه مادرت
هر زمان پا میشوم دنبال دیوار ..

 عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان...
 تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر

گفت بابا..!
من فقط یه خورده جا خوردم زبانم کند نیست
 اما آه کل شام می‌خندد به گفتارم پدر

ناگهان بحث کنیزی شد، سکینه آب شد
حرف خود را قطع خواهم کرد، ناچارم پدر

 بی تو دق کردم و 
پنهون کردم پهلو دردمو
همش دنبالت می‌گردم و
 اسیر زجر نامردم و 

اونقدر زد غش کنم
چون میخواهد خواهش ازش کنم
میگفت زدم بیچاره اش کنم
 تا خون به دل عمه اش کنم

 همش منو کشید شبیه وحشیا 
همش میگم عمو جونم زجرو نبخشیا

گفت بابا...!
گفتم با چشم تر مستی، اسم بابامو نبر 
تا اینو گفتم شد دردسر سیلی خوردم جای چند نفر

 عمه گریونه تو منم بی سرو سامون تو زجرو هم ببخشم جون تو 
نمی‌گذرم من از خون تو

 سر تو رو برید شبیه وحشیا
 همش میگم بابا تو هم شمر و نبخشیا
مونده تو قتلگاه ناله ی عرشیا
همش میگم بابا توام شمر و‌ نبخشیا

بی‌رحم بی‌ادب،
 چی شد مگه افتادم عقب؟
به جونم افتادی نیمه شب
واسم نمونده دندون و لب

بی‌رحم بد دهن
با عمه ام اینجوری حرف نزن
گفتم به مردم به  مرددو زن  
سنگها رو بندازن سمت من 

سنگ‌زدن به ما شبیه  وحشیا 
بابا کوفه را حتی بخشیدی شام و نبخشیا 
تو مجلس حرام پیش ما باشیا 
کوفه رو حتی بخشیدی شام و نبخشیا 

 خدا یا چنان کن سر انجام کار 
 که دیگر رهایم کند نیزه دار 
شبیه اسیران جنگی  شدم
رخم نیلی و صورتم پر غبار

اگر چه نخورده لب من به آب
ولی خورده ام سیلی  آبدار

*از همه بیشتر ام کلثوم گریه میکرد.وقتی که رقیه را  دفن کردنند مگر صورت از رو قبرش بر می‌داشت.همه رو زینب آرام‌کرد ام‌کلثوم آرام‌ نمیشد. بی بی اومد بغلش کرد خواهر چرا انقدر بی قراری میکنی؟
همه داغ دیدیم اما تو یه جور دیگه گریه میکنی..خودشو انداخت بغل زینب...زینب جان! یه صحنه میادجلو چشمام بیچاره ام کرده.قبل اینکه این بچه بخوابه نیمه شب   خواب باباشو ببینه اومد بغلم  نشست بهم  گفت عمه  ام کلثوم  یه تیکه نان پیدا  بشه 
 خیلی گرسنمه.. زینب جان همه غصه ام اینه این بچه هم گرسنه جون داد...*

 آروم آروم از طبق بیا کنارم
 سر رو سرت بذارم حرف نگفته دارم

 چند شبه بابا یه ذره نون نخوردم
 اسمتو که میبردم همش کتک می خوردم

عمه! بکشم سرمه چشام ناز میشه مگه نه
عمه! باباییم میاد دلم باز میشه مگه نه
عمه! دوباره زندگیم آغاز میشه مگه نه

نامرتب نیستم من فقط النگوهام دستم نیست
تو ندیدی بابا زیر معجر گل سر بستم نیست

بابا !دندونم که افتاده در میاد مگه نه
بابا! تو عروسیم داداش اکبر میاد مگه نه

چقدر خوبه حالم پدر
چقدر خوش گذشت این سفر 
رو پَرِ قو می‌خوابم شبا تا سحر
توی این شهر یهودی نیست

این کبودی، کبودی نیست 
صورتم گل انداخته هوای شام بهم ساخته

 اگه تو زیر دست و پا نبودی خب منم نبودم
اگه میون آتیشا نبودی خب منم نبودم

اگه جایی با اضطراب نرفتی خب منم نرفتم
اگه توی بَزم شراب نرفتی خب منم نرفتم

«خوبه خوبه خوبم بابا فقط بریم از این‌جا»