نمایش جزئیات
روضه و توسل به دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجراشده شب چهارم محرم۱۴۰۳ به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه

اول شهید علی اکبره، گفتن آقا شما صبر کن، فرمود من مثل جدم علی ام، برا پیغمبر چطور بود؟ اول نفر به امر او وارد میدان میشد، و پدرم هم تبعیت از جدش میکنه، اول علی رو میفرسته، وقتی علی اکبر رو کشتن، انقدر گریه کردن، زینب به بچه هاش گفت: بیاین ببینم، میرین الان جلوی دایی رو میگیرین، میگین به ما اجازه بده، بعد هم بگین مادرمون زینب فرستاده. دوتایی شون اومدن مؤدب، سرشونو پایین انداختن، دایی جان اجازه میدی بریم میدان؟ فرمود: نه، اون دو تا گریون شدن اما زینب یه لبخندی اومد رو لبش، گفت: من میدونم با حسین چه کنم، حسینو به چه کسی قسم بدم نه نمیگه، زودی اومد جلو خیمه ی برادر، حسین جان نکنه بچه هام رو قابل نمیدونی..حسین جان اجازه بده اینا برن میدان.. حسین جان مادر پهلو شکسته، گفت: باباشون هم پیغام داده گفته زینب هر جا دیدی سخت گرفتن بر حسین، کار به جنگ کشید، اول بچه های من برن جونشونو فدا کنن، دو تا آقازاده ها زدن به دل لشکر، یکی گفت این دو تا کی ان که انقدر با قدرت و هیبت اومدن وسط میدان؟ یکی صدا زد..اینا بچه های زینبن، گفت: بابا این زینب چقدر عاشق حسینه که حالا بچه هاش رو فرستاده؟ یه نامردی گفت: الان داغشونو به دل مادرشون میذارم. یا اباعبدالله، هر کی رو زمین افتاد زینب اومد جلو خیمه، برا علی اکبر هم زینب اومد وسط میدان گفت: داداش خدا صبرت بده، اما هر چی نگاه کردن دیدن زینب نیومد. یا اباعبدالله...روضه رو ببرم مدینه، کاروان رسید مدینه، عبداللهِ جعفر اومده، دونه دونه محمل ها رو داره نگاه میکنه، عاقبت رسید به یه محملی دید یه پیرزنی نشسته، صدا زد خانم تو کربلا کسی از زن ها هم شهید شده یا نه؟ من دنبال خانمم زینب میگردم، ناله ی زینب بلند شد. صدا زد عبدالله حق داری زینب رو نشناسی، خانم جان چرا انقدر پیر شدی بی بی جان؟ فرمود: عبدالله اگه اون چیزی که من دیدم تو میدیدی میمردی عبدالله ..*
او میدوید و من میدویدم
او مینشست و من مینشستم
*روضه رو خوند گریه کردن، اما گفت: خانم ازت یه گِله گی دارم، شنیدم هر کی رو زمین افتاد شما با عجله بیرون اومدی، اما بچه هام رو زمین افتادن از خيمه بیرون نیومدی. صدا زد عبدالله درست شنیدی، من اگه اونوقت میرفتم برا این میرفتم که حسینو یاری کنم دلداری بدم، اما بچه هام افتادن ترسیدم حسین منو ببینه خجالت بکشه، زینب نیومد بیرون میگفت:نکنه داداشم خجالت بکشه، اما یه آقایی که دست نداشت گفت: آقا منو سمت خیمه نبر، چرا عباسم؟ آخه از روی بچه ها خجالت میکشم...*
برچسب ها
- باب الحرم
- مداحی
- آموزش مداحی
- متن روضه
- اشعار
- متن شعر
- شعر مداحی
- اشعار مذهبی
- شعر مذهبی
- اشعار مداحی
- دانلود روضه
- روضه جانسوز
- شب چهارم محرم
- روضه و توسل
- شعر روضه
- گریز روضه
- متن اشعار
- گریز مداحی
- متن روضه با صوت
- شعر ماه محرم
- توسل به دوطفلان حضرت زینب
- دانلود روضه شب چهارم محرم
- روضه شب چهارم محرم
- متن روضه شب چهارم
- متن روضه شب چهارم محرم
- دوطفلان حضرت زینب
- شعر شب چهارم محرم
- روضه دوطفلان زینب
- روضه دوطفلان حضرت زینب
- متن روضه دو طفلان زینب
- روضه شب چهارم بنی فاطمه
- محرم 1403
- شب چهارم محرم 1403