نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ابا عبدااله الحسین علیه السلام اجرا شده شب چهارم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج حیدر خمسه

روضه و توسل به حضرت ابا عبدااله الحسین علیه السلام اجرا شده شب چهارم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج حیدر خمسه

نفَس‌های مرا وابسته‌ی آهِ دَمادَم کن 
طنابِ بغض را دورِ گلویم سفت،محکم‌کن   

چه کم دارد کسی که در دلَش داغِ تو را دارد 
تنورِ سینه‌ام را روشن از گرمای این غم کن

به جای مالِ دنیا، گریه می‌خواهم فقط از تو

*ما رو راه بنداز من اگر گریه نکنم خفه میشم چشم رو هم گذاشتم شب چهارم هم رسید ما رو راه بنداز*

به جای مالِ دنیا، گریه می‌خواهم فقط ازتو
دو جرعه اشک را در استکانِ چشم من دَم کن

 پس از مُردن، لباسِ روضه‌ام نذر حسینیه‌ست 
تمامِ تار و پودِ مشکی‌ام را خرجِ پرچم کن

در آغوشم نمی‌گیری چه زَجری بیشتر از این

*وقتی جُون کیسه اش را گرفت، نگاه به نگاهش کرد گفت یعنی برم ؟ آقا دست گذاشت روشونه ش خودشو انداخت تو بغل ابی عبدالله.. من دنبال یه بهانه ام بغلت کنم.من میام کربلا ضریحت را میبینم انگار دارم بغلت میکنم .. آخ بغلم کن..*

در آغوشم نمی‌گیری چه زَجری بیشتر از این؟!
بیا با بوسه‌ای دردِ دلِ عشّاق را کم کن

همه عالَم مرا دیوانه‌ی عشق تو می‌دانند

*آقا ما را ببین طرف به ما میرسه باورش شده فکر میکنه تو ما را تحویل میگیری...  جلو مردم خرابمون نکن.. آقا اینا فکر میکنند ما آبرو داریم ،فکر می‌کنند روضه خوناشون را دوست داری !*

همه عالَم مرا دیوانه‌ی عشق تو می‌دانند
اگر این است رسوایی، مرا رسوای عالَم کن

سر پیراهن تو گریه‌ی ما را درآوردند
میان این همه کُشته چرا تنها تو عریانی؟

حبیبِ تو شدن شیرین‌ترین رویای نوکرهاست 
پس از عمری به پایت سوختن پُشت مرا خم کن

*اومدند به حبیب گفتند: حبیب خبر داری بچه های علی ، بچه های حسین ترسیدند؟  گفت: نه والله..گفت: حرف پیچیده میگن یارای پدر ما همه پیرند.. لذا شمشیردارها را صدا زد؛ آی حبیب چی کار کردی ؟رفتی کربلا برو‌تو بغل حبیب بگو :تو رفیق شیشِ امام حسینی تو به آقا بگی آقا نه نمیگه ..
شمشیر دارها اومدند پشت خیمه مخدرات؛ یا بنتِ علی! شمشیرها را به هم زدن؛ تا ما زنده ایم کسی نزدیک حسینت نمیشه.. آه دم غروب عمه جان سادات اومد دم گودال «أین الحبیب» ؟؟مگه نگفتی نمیذارم کسی دست بهش بزنه!  پاره پاره اش کردن ..*

حبیب تو شدن شیرین‌ترین رویای نوکرهاست؛ 
پس از عمری به پایت سوختن پُشت مرا خم کن

نسیم کوی تو حرّ یزیدی را حسینی کرد
مرا با عطر باب القبله ات یک روز آدم کن

من از تعداد زخم پیکرت سر درنیاوردم 
خودت فکری به حال پرسشی اینگونه مبهم کن

کسی جز تو تن پاشیده را جمعش نخواهد کرد
بیا ای بوریا کاری برای جسم دَرهم کن

*دیدن  امام سجاد از گودال بیرون نمیاد .
یکی گفت: آقا چرا قبر باز مونده؟فرمود: تیکه های بدنش رو پیدا نمیکنم. انگشت را برید پرت کرد بین اجساد؛ گفت: دنبال بدن باباش می‌گشت ،دَر هَمِش کردن..*

"السلام علیک یا بنت امیر المؤمنین"

*اومد خدمت  برادر نه مثل اون خواهری برادری..که اینجا دختر علی اومد با اون جبروت با اون وقار زینبی،بچه هاش هی دور ابی عبدالله شمشیر درمی‌آوردند که آقا ببیندشون؛ آقا میگفت: برید کنار مادرتون.*

زین دو طوفان سوار می‌سازد
مردِ روزِ شکار می‌سازد
زلفشان را به شانه می ریزد
چند تا آبشار می‌سازد

مثل خورشید باشد و از خود
دو قمر در مدار می‌سازد
دارد از سر به زیرهایِ حرم
شیعه ی سر به دار می‌سازد

هر دو تا تیغه هایِ یک شمشیر
دارد او ذوالفقار می‌سازد
تیغشان را چه خوش تراشیده
هر دو را آبدار می‌سازد

به علمدار می‌کند نظر و
از روی او دو بار می‌سازد
کم اگر آورند فرضِ محال 
از خودش تیغدار می‌سازد

می رود خود میانِ میدان و
همه را تار و مار می‌سازد
پیشِ او هرچه هست چیزی نیست
کوه باشد غبار می‌سازد

*اومد تو خیمه ابا عبدالله ؛گفت: نمرده زینب اینجور غصه دار باشی. گفت: برو .
کجا برم ؟ مگه ندیدی باباشون گفت: اینا بچه های من نیستن مهریه های تو   هستند .. قاسم رفت. میخوای جلو نجمه خجالت بکشم؟؟گفت: برو ؛ حسین ! میخوای بمونم کتک خوردن منو ببینن.گفت: مدینه یادت هست ؟ گفت: حرف مدینه رو نزن* فردا هر کی نیاد سراغمون.. خانم میاد؛ اینا برای بچه های ما خیلی گریه کردند.. زینب برا همه رفت برای این دوتا نرفت.اما خانم جان ما برای بچه هات خوب گریه می کنیم .*

از سواران سراب می ماند
از سپاهی مزار می‌سازد
از رجزهایشان مقابلِ خود
شیون و الفرار می‌سازد

او خودش مرتضای کرّار است
زینب است این،دو تا علمدار است

اگر اینجا کویر دریا من
اگر اینجا غبار صحرا من
اگر اینجا غریب اُفتادی
چه خیالیست کربلا با من
همه‌شان گرد و خاک، طوفانم
همه‌شان کوچک اند اما من

پشتِ در می روم به خاطرِ تو
مرتضایی اگر تو، زهرا من
غربتت دیدم و به من برخورد
رخصتم می دهی ، به مولا من
این زمین را به باد خواهم داد
تازه هم می کنم مدارا من

دست بالا گرفتم از اول
بینِ یاران مچرخ آقا، من 
کیست در روز بی کسی هایت
کیست در لحظه ی مبادا، من

در دو راهی نشسته ام آقا
یا که این دو جوان یا که من
به تو سوگند که بنی هاشم
می شوند مات اینها حتی من

این غزالان غلام زاده شدند
هر دو از زینب اند اینها من
کار مگذار بر مدینه کِشَد
مکش آقا زِ دستِ ما دامن

آمدم تا به من زیان نخورد
آب هم در دلت تکان نخورد

*واویلایی بود تو خیمه از وقتی زینب حرف مدینه رو زد ورق برگشت. حسن یه دونه دید دق کرد؛ میخوای این دوتا پسرام ببینند رو طناب بستنت؟؟گفت: بگو برن..*

کربلا پیش این دو جان می داد
بوسه بر این دو نوجوان می داد
هر دو، نعم الامیر می گفتند
آسمان دل به آسمان می داد

تا محمد کمی رجز می‌خواند
عون هم پاسخِ همان می‌داد
اشهد انّ یا ولی الله
مثلِ این بود که اذان می‌داد

آن یکی تا جواب این می گفت
این یکی هم جواب آن می‌داد
پشت بر پشتِ خود چرخیدند
تیغِ مولا خودی نشان می‌داد

این یکی اهل کوفه را می ریخت
دیگری حقِ شامیان را داد

*حالا وسط میدان عباس جانم جانم می گفت همه بیرون بودن اما یه خانم توی خیمه بود ...*

مادری بینِ خیمه اش بود و
ظرفِ اسفند را تکان می‌داد

*خیمه ها رو زدند ..اما یه خیمه رو هشتم نهم محرم زدند. خانم سوال کردند کسی قراره بیاد؟ گفتند: نه ..بعدها معلوم شد اون خیمه دارالحربه ..دو نفر خیلی تو این خیمه رفتند. یکی ابی عبدالله یکی زینب 
هرکس رو می برد تو خیمه زینب براش عزاداری میکرد ؛*

دردِ پا داشت از دویدنها
دردها را به استخوان می‌داد
فکر و ذکرش فقط حسینش بود
داشت در خیمه گاه جان می‌داد

تشنه بودند و ضعف می‌کردند
یک نفر کاشکی امان می‌داد
یک حرامی در آن طرف اما
به کفِ حرمله کمان را داد

به زمین روی خاک اُفتادند
وایِ من سینه چاک اُفتادند

خشک شد، خشکِ خشک حنجرشان
خورد یکجا به سنگ ساغرشان

رو به سمتِ حریم زینب بود
بینِ خونها نگاهِ آخرشان
کارِ صیادِ زنده کندن شد

*هنوز داشتند نفس می‌کشیدند کاش می برید کَندند سر رو ..*

به زمین ریخت بال و پرهاشان
می‌رسد دشنه ها به سینه چه سخت
می‌کُند ضربه ها مکررشان
نیزه ها می شوند کوچکتر
تیغ ها می کُنند اکبرشان

*یا الله.. رفت وسط میدان بلندشون کرد ..روی دوش حسین خون می ریخت*

کرده آن بوسه ها معطرشان
کو محمد کدام عونِ من است؟
چه به هم ریخته سراسرشان

پیش روی حسین با عباس
پهن بودند در برابرشان
سوخت تا خیمه گاه، دارُالحَرب
آتش اُفتاد رویِ پیکرشان

پیش نامردهای کوفه نشین
روی ناقه نشست مادرشان
پرت می شد حواس نامحرم
غلت می‌خورد بر زمین سرشان

سرِ عباس بود و محملِ زینب
گریه می‌کرد بر دلِ زینب

*کار تمام شد. کاروان اومد مدینه، عبدالله با زینب رو در رو شد؛ بعد از اینکه حرفا زده شد، گفت: خانم! ازت یه گله دارم؛گفت: چیه عبدالله ؟گفت: شنیدم کربلا خودتو برای همه خرج کردی؛ شنیدم برای همه مو پریشان کردی ؛ شنیدم برای همه عزاداری کردی... گفت :خب؛ اما میگن برای بچه های من نرفتی! گفت : عبدالله حسین وایساده بود. برادرم خجالت می‌کشید. عبدالله از دور براشون سینه کوبیدم.  عبدالله ! حسین خجالت کشید...*

#سینه_زنی

 آه اباعبدالله...ابا عبدالله اباعبدالله

جز این دو میوه قلبم ثمر نداشته ام
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام

برای اینکه شبیه تو بی کفن بشوند
برایشان کفن از خانه برنداشته ام

مصیبت علی اکبر قد مرا خم کرد
و گرنه دست به روی کمر نداشته ام

بیا دو تا پسرم را خودم فدات کنم
که دشمن تو نگوید جگر نداشته ام

بخاطر تو ز خیمه نیامدم بیرون
وگرنه هیچ غمی در نظر نداشته ام

حسین! غصه نخور مادر شهید شدم
تو فکر کن که از اول پسر نداشته ام

هزار مثل پسرهای من فدای سرت
تو فقط گریه نکن...گریه نکن..

* اگه تو نبودی سر مادرم جون داده بودم گریه نکن، اگه بابام رفت فقط به خاطر تو زنده موندم گریه نکن؛ حسنم را که زدن به هوای تو زنده موندم..*

هزار مثل پسرهای من فدای سرت
 ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام

«یا ابا عبدالله...ابا عبدالله..ابا عبدالله»