نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب چهارم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

"السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ"
خانه ها را روضه کردی خانه ها جنت شدن
کلِّ زحمت های ما در، روضه ات رحمت شدن
مور را اینجا سلیمان می برد بالای قصر
شاه با سائل سر یک سفره هم صحبت شدن
*حسین جانم حسین جانم...ارباب چه اربابی..ارباب من و شما کنار یه عده فقرا رد میشد سفره انداخته بودن تو ملا عام سفره انداخته بودن باورشون نمیشد حسین بن علی رد میشد.به آقا تعارف کردن بفرما.. ابی عبدالله سر سفره اشون نشست سفره خیلی فقیرانه بود. اما آقا تکبر نکرد و نشست رو زمین ونشست باهاشون خوردن بعد فرمود: من دعوت شما رو لبیک گفتم شما هم دعوت حسین رو قبول کنید.ابی عبدالله اینا روبرد منزل صدا زد هرچه دارید بیارید سرسفره برامهمونام آخه اینا هرچی داشتن برا حسین رو کردن.حسین جان منم چیزی ندارم برات رو کنم آقاجان! همین گریه و روضه اومدن هم خودت به من دادی.اما آقا دستمو بگیر رهام نکن قربونت برم..*
مور را اینجا سلیمان میبرد بالای قصر
شاه با سائل سر یک سفره هم صحبت شدن
این جوانها که پی کار شما افتاده اند
از همه دل کندند، آماده ی خدمت شدن
تو آشپزخونه یه هیئتی تو قم آشپز مشغول خدمت بود برا ابی عبدالله.. فرزند کم سن و سالش داشت بازی میکرد.این بچه سر میخوره میفته تو دیگ خورشت، این بچه هفتاد درصد بدنش میسوزه. همون شب بچه رو بردن تهران بیمارستان دکترا ناامیدانه گفتن این بچه دیگه مردنیه چیزی از این بچه نمونده خدا نکنه یه بچه بسوزه...سه ماه طول کشید این بچه خوب شد دکترا ناامید بودن اما سه ماه اونم به برکت ابی عبدالله این بچه خوب شد.از اون شبی که تو دهه اول بود این بچه سوخت سه ماه بعد این بچه خوب شد.اما حرف اینه اون شبی که اینپدر بچه رو برد بیمارستان وتاصبح بیمارستان بودگفت: حسین بچه رو به تو سپردم من برم روضه دیره امشب غذا رو باید بپزم برگشت اومد قم.پا دیگ امام حسین با گریه کار میکرد برا ابی عبدالله قربونت برم آقا جان..*
خستگی نوکری از نوکری کمتر نبود
خواب های ما به زیر پرچمت طاعت شدن
آبرودار محله ام کرده ای بامعرفت
جمع ذلّت های من با نام تو عزّت شدن
کودکان ما دویدن آنقَدر در روضه ها
تا جوانانی رشید و خوش قد و قامت شدن
*حسین جان تا اینجا با ما راه اومدی از این به بعدش هم با ما راه بیا..این نوکر بی مقدار رو دور و برخودت نگه دار آقا*
این زمین روضه یک قطعه ز خاک کربلاست
روضه رفته های ما به کربلا دعوت شدن
*وقتی امام صادق به مِسمَع فرمود: برای جدما جزع و فزع میکنید؟از این چند نکنه در میاد.یکیش اینه رفقا گریه کن منتظر روضه خون نیست بعضی ها میان هیات میشینن مداح چه جمله ی جانسوز میگه گریه کنن.. نه داغدیده اینجوری نیست اصلا تو چرا سیاه میپوشی؟ میخوای بگی من داغدیده ی حسینم.. اما داغدیده تو مجلس قرآن هم میخونن گریه میکنه، داغدیده تو مجلس آقا داره حدیث میگه گریه میکنه، دیگه به روضه میرسه که بماند
از حال میره جزع و فزع میکنه.. اصل همینه سعی کنید تو روضه هیچوقت منتطر جملات سخت ودجانسوز نباشید. بشین یه گوشه گریه کن وخودت رو به آقا نشون بده ،نشون بده داغدیده ای..*
حرصشان درآمد از یارب یارب گفتنت
نیزه بین حنجرت کردن تا راحت شدن
*امشب شب چهارم محرمه، از دو تا از اصحاب و محمد وعون دوتا آقا زاده های زینب کبری خواهرزاده های، ابی عبدالله میخونم که هر دو شهادتشون خیلی جانسوزه..اینکه میگن طفلان زینب این طفلان نقل کوچه بازاریست تو زبونا افتاده طفل بچه ی کم سن وسال میگن اینا کم سن وسال نبودن اینا جنگیدن. اینا وقتی جنگیدن دیگه کم سن وسال نیستن. میشه گفت تازه جوان بودن حالا سنشون رو هم مختلف نوشتن هرچی هست هردو برادر بالای پونزده سال بودن نقل های مختلف تا بیست وچند سال هم هست. این دوتا آقا زاده بین راه تو سرزمین زاتق به ابی عبدالله ملحق شدن حتی نقل اینه پدرشونم اومده بود. عبدالله بن جعفر، همون جعفر طیار معروف که برادر امیرالمومنین هست خودشون رو رسوندن پدرشون هم ملحق شد. برا ابی عبدالله امان نامه آورد. اما ابی عبدالله فرمود: این اراده ی خداست. من پیغمبرو به خواب دیدم..خدا اراده کرده تو رو کشته ببینه..خدا اراده کرده زن و بچه اتو اسیر ببینه..تا این جمله رو گفت اینجا این دوتا آقازاده اولین بار بود شنیدن بناست این زنا به اسارت برن. هرکی به قافله ی ابی عبدالله ملحق میشد زینب ذوق می کرد.روز پنجم شیشم وقتی حبیب اومد تا زینب متوجه شد حبیب اومد صدا زد سلام من رو به حبیب برسونید. تا حبیب شنید زینب کبری بهش سلام میرسونه، نوشتن نشست روخاک یه مشت خاک رو به سرش میریخت من کی باشم که زینب به من سلام بده.اما همینجور گریه میکرد میگفت: حسین کار به کجا رسیده با حضور پیرمردی مثل من زینب ذوق می کنه.چقدر غریب شدی آقا..وقتی دید دوتا آقا زاده ها رو عبدالله آورد ذوق کرد. الحمدالله منمپیش کش دارم برا حسین...*
بنا نبود که تکیه به نیزه ات بزنی
مرا برای جهاد عظیمخط بزنی
بنا نبود بمانی غریب در صحرا
و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا
بنا نبود مهیای سوختن باشی
میان خیمه پی کهنه پیروهن باشیم
اینا خیلی اصرار کردن دایی قبول نمی کرد اینا برن .زینب کبری اومد جلو خیلی اصرار کرد.ابی عبدالله هی بهانه می آورد.یه وقت صدا زد زینب جان! شاید پدرشون اصلا راضی نباشه..صدا زد حسینجانپدرشون توصیه کرده قبل فرزندان تو، فرزندان من جان بدن. هرچی ابی عبدالله میگفت زینب قبول نمی کرد.میگفت: نه ..این بچهها باید در راه شما جان بدن..زینب شروع کرد قسم دادن.حسینجان! تو رو به مادرمون زهرا،حسینجان!تو رو به بابامون علی، حسینجان! تو رو به جدمون...*
*این دوتا آقازاده نوه های اسما بنت عمیسن.همسر جعفر طیار اسما بنت عمیسه...همونایی که تو.کربلا جان دادن نوههای اسما بنت عمیسن..چی میخوام بگم..راه بلد بودن دل حسین رو به دست بیارن راضی کنن..حتما مادر بزرگشون براشون گفته من بودم..آب میریختم رو تن زهرا..یه وقت دیدم امیرالمومنین دست از غسل کشید صورت به دیوار گذاشت. گفت این کبودی چیه رو صورت زهرا؟ حتما مادر بزرگ براشون گفته اون شبی که ابی عبدالله خم شد کف پای مادرو میبوسید.اینا برا اینکه دل ابی عبدالله رو به دست بیارن راه بلد بودن...لذا مادرشونم قسم داد. بالاخره ابی عبدالله رو راضی کردن. زینب کبری بچه هارو آماده کرد. دل کند از این آقا زاده ها..*
زمین نیوفت کتاب مقدس زینب
فدای بی کسیت ای همه کس زینب
عصای دست شدن رسم خواهری باشد
علی الخصوص که خواهر، برادری باشد
به راه عشق تو اینچشم تر که چیزی نیست
جگر برای تو دادم پسر که چیزی نیست
بیا خودت پسران مرا ببر میدان
که پیش مرگ تو باشند این دو در میدان
بیا که شاهد حاجت رواییت باشم
بزرگ کردمشان که فداییت باشند
گفت داداش!
تو را به جان من، آقا قبول کن بروند
به حق چادر زهرا قبول کن بروند
چه بهتر است نبینند راه بسته شده
در ازدحام ره قتلگاه بسته شده
چه بهتر است نبینند زخم خنجر را
به سمت خیمه ی زنها هجوم لشگر را
چه بهتر است نبینند اوج این غم را
به روی مادرشان ضربه های محکم را
چه بهتر نبینند آب خواهم شد
اسیر وارد بزم شراب خواهم شد
به هر نحوی بود اذن میدان گرفتند.رجز میخوندند وارد میدان شدند.افتخارشون این بود ما نوه های اون آقایی هستیم که خدا دو تا بال تو بهشت بهش داده....دلا بسوزه برا اون آقایی که توکوفه میگفت: من پسر اون آقایی هستمکه به قتل صبر کشتنش.خدا همینو برا ما فخر قرارداد.
این دو تا آقازاده جنگیدن بالاخره نوه های جعفربن ابیطالبن جنگیدن جنگ نمایانی کردن. یه جای روضه ی این دوتا برادر خیلی جانسوزه به استناد ناحیه ی مقدسه عرض میکنم. وقتی به سلام های ناحیه ی مقدسه میرسیم میگه و( وباقیة به بدنه از اینجا معلوممیشه اول عون به شهادت رسید اما محمد رو داره سلام میده حضرت میگه و(باقیه به بدنه اتالِیَل اخی ) میگه وقتی یعنی عون جان داد محمد همه تلاشش و کرد به بدن برادر جسارت نکنن.
همه کاری کرد بدن خودش رو سپر کرد. چقدر کربلا جلوه های عجیبی داره یکیش همینه..کرامات انسانی از هر بابی وارد بشی توکربلا هست یکیش همینه..میگشته دور بدن برادر..نذاشت به بدن برادر جسارت کنن بابا خودت هم داری جان میدی. تمامه کارت..همه کاری کرد برادرش غارت نشه..بالاخره این دو تا آقازاده جان دادن ابی عبدالله همه رو برگردوند این دو تا آقازاده رو هم برگردوند
اما نوشتن حسین حتی کنار نعش علی اکبر منتظر بود ابی عبدالله بین این هلهله ها یه آشنا پیدا بشه یاری کنه. باورش نمیشد اون آشنا زینب باشه. ابی عبدالله کنار نعش علی اکبر بین اینهمه لشگر صدا زینب رو شنید. زینب تا اونجا رفت اما بچه های خودش جون دادن اصلاً از خیمه بیرون نیومد. میترسید خجالت ابی عبدالله رو ببینه، خیلی زینب مراقب حسینه..میترسید شرم ابی عبدالله رو ببینه زینب بیرون نیومد. اربعین هم زینب اومد کنار قبر داداش.. گفت: داداش یادته اون روز محمدو عون جون دادن من از خیمه بیرون نیومدم. گفت: داداش! حالا وقت تلافی توعه منم رقیه رو نیاوردم.تو هم سراغ رقیه رو نگیر ازمن،تو هم سراغ دخترت رو نگیر از من.من نخواستمخجالت تو رو ببینم تو هم نخواه خجالت بکشه زینب..*
برچسب ها
- باب الحرم
- رضا بذری
- مداحی
- آموزش مداحی
- متن روضه
- اشعار
- متن شعر
- شعر مداحی
- اشعار مذهبی
- شعر مذهبی
- اشعار مداحی
- دانلود روضه
- روضه جانسوز
- شب چهارم محرم
- روضه و توسل
- شعر روضه
- گریز روضه
- متن اشعار
- گریز مداحی
- متن روضه با صوت
- شعر ماه محرم
- محمد رضا بذری
- توسل به دوطفلان حضرت زینب
- مداحی محدرضا بذری
- دانلود روضه شب چهارم محرم
- روضه شب چهارم محرم
- متن روضه شب چهارم
- متن روضه شب چهارم محرم
- حاج محمد بذری
- دوطفلان حضرت زینب
- شعر شب چهارم محرم
- روضه دوطفلان زینب
- روضه دوطفلان حضرت زینب
- متن روضه دو طفلان زینب
- روضه شب چهارم بنی فاطمه
- بذری
- محرم 1403