نمایش جزئیات

شعر خوانی و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم محرم به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه

شعر خوانی و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم محرم به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه

ای دلِ سرمست از لبیک عشق
از چه راهی آمدی ای پیک عشق

از مسیرت اندکی تعریف کن
هر چه را که دیده ای توصیف کن

ردّی از خون خدا را دیده‌ ای
نور مصباح الهدی را دیده‌ ای

بین راهت پیکری افتاده بود
خیمه ای در انتهای جاده بود

خیمه گاهی که ستونش محکم است
وسعتش قدر تمام عالم است 

خیمه ی وصل حبیب، آن پیر دِیر
خیمه ای که شد زهیر آنجا زهیر 

خیمه ای که در شب و روز دهم
شد تجلی گاه "اکملتُ لکم"

حق و باطل، هیچکس آن شب نخفت
صاحب این خیمه با یاران چه گفت

شرح سرّ عشق با اصحاب کرد
بعد از آن تاریخ را بی تاب کرد

هم از آن شب عاشقی آغاز شد
هم درِ باغ شهادت باز شد

جاودان شد تا ابد در عالمین
خيمه ی سردار بی سر ها حسین
 
در رکاب خود مُلازم ساخته
خیمه ی او حاج قاسم ساخته
 
ای عاشق ها حرم در خیمه است
صاحب این عکس هم در خیمه است

شد شهید او هم ز خوش اقبالی اش
از رئیسی مانده جای خالی اش

هر کجا هستی دل دریا کنی
خیمه گاه عشق را پیدا کنی

خیمه ی حق در میان غزه است
بی قرار کودکان غزه است

غزه در خون خودش یاقوت شد
سقف بالای سرش تابوت شد

من دلم این روزها ویرانه است
زیر آوار کدامین خانه است

ایستاده غزه اما مثل کوه
زخمی اما سربلند و با شکوه

آخر این راه غیر از نور نیست 
صبح پیروزی غزه دور نیست 

جُورها از دست دوران دیده ایم
گرچه ما داغ فراوان دیده ایم

*شب هشتم محرمه، شب جوونا، ببینم برا جوون حسین چه میکنی..*

آه از داغ دل افروز حسین
هیچ روزی نیست چون روز حسین 

* اما چه کردن با ابی عبدالله، تا اومد کنار بدن علی اکبر انقدر هلهله کردن، بگو حسین..*

ای دل امشب بیشتر بی تاب باش
محو آقازاده ی ارباب باش

عزم میدان کرد، آقا نه نگفت
هستی اش میرفت اما نه نگفت

چند گامی پیش بابا راه رفت
از حرم مَمسوسِ ذاتُ الله رفت

*همچین که وداع کرد داشت میرفت، ابی عبدالله صدا زد اول چند قدم جلو من راه برو، یخورده قد و بالاتو ببینم*

ای داغ او صبر از مقاتل می‌برد
از حرم یک کاروان دل می‌برد

در بیان گوهری نایاب خواست
ساحلی آمد ز دریا آب خواست 

*اینجا همون نقطه ی طلایی روضه ست، علی اکبر رفت جنگ نمایانی کرد، یخورده وقتی جنگید برگشت سمت خیمه ها، رسید مقابل ابی عبدالله، "العطشُ قَد قُتِلَنی"، بابا تشنگی امون منو بریده.. ابی عبدالله اومد جلو لب هاش رو رو لبهای علی گذاشت، یعنی میخواست دو تا کار رو بکنه، یکی یبار دیگه لب پسرشو ببوسه، دوم اینکه میخواست بگه علی جان من از تو تشنه ترم..*