نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده  شب نهم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

"السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَرِيعَ الْعَبْرَةِ السَّاكِبَةِ وَ قَرِينَ الْمُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة
وَ یَا بابَ النجاةُ الامّة"

 به یُمن اشک پر و بال من کجا ها رفت 
شبیه رود به آغوش دریا رفت 
دم حسینیه، لالی بلند گفت حسین
شنید معجزه ات را دل مسیحا رفت 

کنار منبر تو لات کوچه گرد نشست 
زمان رفتن از روضه کوه تقوا رفت 
می بهشتی من چای بعد هیئت توست 
خوش آن لبی که پی این می طهورا رفت
 
حیاط خانهٔ ما سهمی از حرم شده است 
همین که سر در آن پرچم تو بالا رفت  

*قدیما رسم بر این بود اول هر ماه روضه خون میومد تو خونه ولو یکنفر باشه روضه اش و میخوند و میرفت.  تو هر خونه ای معمولا رسم بود سالیانه چند تا روضه باشه بعضیا فاطمیه بعضیا محرم. الان خیلی کمرنگ شده آخه بعضیامون سخت میگیریم میگیم روضه بخوایم بگیریم خیلی هزینه و...گاهی با زن و بچه ات بشین روضه بخون گاهی یک سلامی خانوادگی رو به کربلای امام حسین. گاهی یک روضه خون بیاد یه چند نفر رفقای خانواده دعوت بشن همون مقدار بسه رفیق .*

حیاط خانه ما سهمی از حرم شده است 
همین که سر در آن پرچم تو بالا رفت 
برای نذر عزای تو خرج میکرده 
چه سودها که به دخل دکان بابا رفت 

هنوز رفتن مادربزرگ یادم هست 
سلام داد به سمت حرم ز دنیا رفت

* کتاب فضیلت های گمشده رو بخونید. خدا رحمت کنه ملاعباس تربتی رحمت الله علیه و از اولیا خدا این آخرای عمرش یک هفته تو کما بود چشماشو وا کرد دیدن با احترام و با زحمت البته نشست شروع کرد چهارده بار سلام دادن و خوش اومدید خوش اومدید خوش اومدید یبار بعد سلام آخر شروع کرد گریه کردن گفت بی بی زینب خوش اومدی. یکوقت صدا زد بی بی من برات خیلی گریه کردم تو عمرم*
 
عنان نوکر تو دست سلطان است  
غلام تو به رضا جان سپرد خود را رفت 

*امشب شب تاسوعاست  اومدی گریه کنی بسم الله *

خبر رسید علمدار در کمین افتاد 
خبر رسید به خیمه توان زن‌ها رفت 
برای شرح تنش گفته اند این را که 
چقدر نیزه به تشییع جسم سقا رفت 

 رشید علقمه را نیزه قد اصغر کرد 
ببین چه  بر سر آن پهلوان رعنا رفت 

*شب تاسوعاست نقل از انام زمانه فرمود: هر جا روضه ی عموم باشه منم میام. امشب همه جا روضه اباالفضله آقا یه نگام به ما بنداز ..امشب اومدیم برا عموجانت گریه کنیم یا ابوالفضل*

بگیر علمتو پهلوون نزار که بخنده دشمن
که رفتن خیمه با تو جواب رقیه با من  

سقای دشت کربلا بمون
زینب ببینه روی پا بمون
فقط به جون بچه‌ها بمون 

* سادات مجلس دعا کنید دعا کنید شب اباالفضل یه جوری گریه کنیم امام زمان از ما راضی باشه همون اولم بگم همه ی این گریه ها و ناله ها تهش هرچی بخوان به ما بدن صدر هر حاجتی که داری فرج  امام زمان باشه یا علی مدد *

من بمیرم که زمین خوردی با صورت ای خوش غیرت 
رسیدم و شده تن تو غارت ای خوش غیرت

 دوخته شد به سینه ی تو مشک پاره ات ای خوش غیرت ای خوش غیرت 

*همون اول یه سر بریم مدینه برگردیم اینجا عباس با صورت به زمین افتاد اما قبلش یجا تا خبر شهادت فاطمه زهرا رو برا علی آوردن نوشتن "فوقع علیُ "آقا با صورت به زمین افتاد*  

صدا زدی منو یا اخا 
خدا میدونه دلم ریخت 
چجور به سرت خورد عمود
که صورتتم به هم ریخت

خدا نگهدار ای آب آورم 
من دیگه باید از اینجا برم 
دلشوره دارم واسه حرم 

کاش میشد بیای بریم که خیمه تنهاس جانم عباس 
به رقیه چی بگم وقتی عمو خواست جانم عباس
می‌شنوی دور و بر حرم چه غوغاس جانم عباس 

*اومد محضر سید الشهدا ایستاد صدا زد  داداش بذار منم برم. آقا فرمود: "انت صاحب الوائی" تو علمدار منی. شب حضرت قاسم یادتونه گفتم قاسم مستقیم علمدار و زد لشگر شیرازه اش پاشید اینجام همینطور ولو یه نفر مونده باشه اون علمدار باشه هنوز لشگر سرپاست. تو‌پرچمدار منی تو بری چیزی از این لشگر نمیمونه .صدا زد.." ضَاقَ صَدْرِي"دیگه سینه ام تنگ شده داداش. تا ایی عبدالله این جمله رو شنید. این آخرین امتحان قمربنی هاشمه مردم.. عباس برا زور بازوش باب الحوائج نیست، مال زیباییش نیست، حتی برا فرزند امیرالمومنین بودنش نیست، عباس به اون اطاعتش از امام معصومه مه باب الحوائجه. اینجا آماده جنگه، آماده رزمه،  اما ابی عبدالله صدا زد عباس برو آب بیار.  ابی عبدالله اینجا یک بار دیگه به دوش عباس گذاشت نگفت برو بجنگ برو دمار از روزگارشون درار، عباس هم نگفت داداش من مگه ذُخرُ الحسین نیستم ذخیره حسین نیستم منو برا امروز بابام تربیت کرده. یک جمله نگفت این آخرین امتحانه بزنگاه زندگی اینجاست تا اینجا اباالفضل اطاعت محض بود اینجام اطاعت محض کرد.صدا زد "سمعاً و طاعتا" آماده است. 
یکوقت دیدن یه خانمی دست عمو رو گرفت. عمو بیاین دم خیمه یک چیزی نشونتون بدم. عباس و آورد کنار خیمه این پرده خیمه رو کنار زد دیدن باز عباس از سر خجالت سرش و انداخته پایین داره گریه میکنه. دید یک گوشه ی خیمه که جای مشک آب بود یه مقدار نمناکه بچه ها اومدن این لباس و دادن بالا هی شکمها رو به خاک میکشن میگن العطش.. عباس اومد زانو زد بچه ها نکنید اینکار و من که نمردم میرن براتون آب میارم. بچه ها اینجا عباس قول آب و داد. انقد این بچه های تشنه این لبهای عطشناک خوشحال شد. گفتن عمو رفته آب بیاره قول عمو نشد نداره. حالا میخواد بره خیلی ابی عبدالله دل نگران بود دیدید برای علی اکبر گفتم دیگه رمقی برا ابی عبدالله نموند. نوشتن اباالفضل رشیده بلند قامته نوشتن اباالفضل پیشونیه ابی عبدالله رو بوسید آرام آرام راه افتاد سمت علقمه اول که راه افتاد "و رفع راسه الی السماء" سرش و به آسمان بلند کرد. صدا زد خدا میخوام برا بچه ها آب بیارم. رفت به سمت شریعه مشک و پر آب کرد اینجا نوشتن"فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَینِ"یه کف دست آب بالا آورد بعضیا گفتن میخواست بنوشه بعضیا گفتن نه میخواست وانمود کنه داره آب‌ میخوره که اسب عباس ادب کرد آب نخورد.اینجا یاد تشنگی حسین و بچه های حسین بود حالا آب پرشده.میخواد راه بیفته سمت خیمه ها  بچه ها این رجز اباالفضل العباس قبل بریده شدن دستشه" یا نَفسُ مِن بَعد الحسین هُونی"یعنی بعد حسین زندگی فایده نداره.رفیق! به هرجا رسیدی بدون حسین رسیدی بریزش دور فایده نداره. هر چی از دنیا بدست آوردی بی حسین بدست آوردی ارزنی نمیارزه. خدا نیاره من بی حسین سرکنم. دست راست عباس و زدن اومد جلوتر هی رجز میخوند یکوقت دست چپش هم زدن مشک و به دندان گرفت اباالفضل آرام آرام داره میاد جلو به هر نحوی که بود تلاشش و کرد خودش و برسونه به خیمه. یکوقت دیدن چهار هزار تیرانداز تیر باران کردن .نوشتن ابالقَربه پدر مشک، یعنی چی ؟ مشک و که به دندان گرفت خودشو خم کرد این تیرها به سر اباالفضل به تن اباالفضل بیاد به مشک نخوره. اما یکوقت نوشتن تیر به مشک خورد آب ریخت دیدن دیگه این عباسی که اینجوری دست راست و چپش و زدن چشمش و زدن تلاش میکنه همچین که آب ریخت دیگه تلاش نمیکنه بیاد سمت خیمه ها "فوقف متحیرا "عباس متحیر ایستاد.یعنی بیاید کار منو تمام کنید من بی آب به خیمه نمیرم من به بچه ها قول دادم.مقتله.. تیر به مشک خورد آب ریخت تیر بعدی اومد خورد به سینه اباالفضل اما از این به بعد..تیر به چشم عباس خورد. اینجا بود دیدن یک نامردی با عمود آهن به فرق اباالفضل زد عباس از اسب با صورت به زمین افتاد. 

نوشتن" سارک القنفذ" میگن انقد تیر به بدن عباس نشست من حیا میکنم این عبارتو معنی کنم  اما همین بگم که همه بدن پر تیر شد اما از اسب افتاد دوباره این تیرها به بدن فرو رفت. اینجا بود صدا زد "یا اخا ادرک اخا" برادر برادرت و دریاب*

رفته بال و پرت جای سالم نیست تو پیکرت سه شعبه چی آورده سرت خون میباره از چشم ترت

عباس! 
خیلی درهم شدی 
معما شدی مبهم شدی 
شکستی تا خوردی جمع شدی 
مثل علی اکبر کم شدی 

کشتی منو‌ چرا وا نمیشه لبات 
جوابمو بده داداش قربون اون صدات
 
ستون خیمه ها خرد و خمیر شدی 
یکی با طعنه گفت حسین چه زود پیر شدی

*تا لحظه جان دادن عباس صاحب مقاتل ننوشتن" بٰانَ الإنكسارُ" اما سر جان دادن عباس نوشتن "بٰانَ الإنكسارُ في وَجهِ الحُسين عليه‌السّلام .." این شکستگی در چهرهٔ حسین نمایان شد نه تنها در چهره ی حسین بلکه تو حرف زدنش هم نمایان شد. صدا زد عباس من "وَ شَمُتَ بِي عَدوِّي"  عباس ببین روی دشمن به من واشده.. عباس! این آثار شکستگیس..عباس! "وَ قَلَّت حِيلَتِي" عباس بیچاره شدم عباس *

ای امید حرم دیدی چه خاکی شد بر سرم 
چشم انتظارته دخترم هر طوری شد تو رو می‌برم 

ماه ام البنین خواهشاً رومو نزن زمین 
التماس حسین وببین خیمه ها در خطره همین
 
یه یا علی بگو پاشو بریم داداش 
نزدیک خیمه‌ها شدن اراذل و اوباش

ریخته روی سرم هر چی مصیبته 
 خولی طناب تو دستشه وقت اسارته

 بعد تو بد می‌شه
 ناله ام ناله ی ممتد میشه 
اطرافم پره نامرد میشه
 مرکب از رو تنم رد میشه 

منم و دلهره
هر کی اومده دستش پره 
شمر از دست تیغش دلخوره 
هر چی می‌کشه نمی‌بره

*لحظه آخر دیدن هی عباس سرشو از رو دامن ابی عبدالله رو خاک میکشه گریه میکنه هی سرش و از رو زانو ی ابی عبدالله میکشه رو خاک آقا سرشو چه میکنی عباس ؟صدازد داداش الان دارم جون میدم سرم رو پات باشه اما ساعتی بعد تو گودال قتله گاه کی میخواد سرتو رو به دامن بگیره*
 
منم و دلهره 
هرکی اومده دستش پره 
شمر از دست تیغش دلخوره 
هر چی میکشه نمیبره 

نگاه آخرم به سمت خیمه ها 
شور میزنه دلم برا این زن و بچه ها
 
دیدن از دور آقا داره میاد با گوشه ی استین داره اشکاش و پاک میکنه این زن و بچه گریه هاش و نبینن. هر زحمتی که بود خودش و به خیمه ها رسوند از مرکب پیاده‌ شد بچه ها دویدن دورش میگفتن این عمی العباس ؟بابا عمو کجاست؟
دیدن آقا رفت تو خیمه عباس ستون خیمه رو کشید یعنی بچه ها دیگه این خیمه صاحب نداره..