نمایش جزئیات
مدح و توسل ویژهٔ سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ کربلایی حسین طاهری

صدای هلهله عاشقانه می آید
صدای پای تغزل ترانه می آید
بهشت خنده کنان این میانه می آید
خدا به شوق در این آستانه می آید
حدیث وصل دو دریا عجب شنیدنی است
عروسی علی و فاطمه چه دیدنی است
از این به بعد دو عاشق کنار هم هستند
تجلی هم و آینه دار هم هستند
به روی سفره خود نان بیار هم هستند
چو کوه پشت همو دوستار هم هستند
دوباره پوزه شیطان شکست شکر خدا
عروسی علی و فاطمه است شکر خدا
از این وصال مبارک خدا هدف دارد
چقدر حضرت خاتم به دل شعف دارد
دلم هوای ضریح شه نجف دارد
عروسی علی و فاطمه است کف دارد
به بزم عشق همه عاشقانه دست بزنید
برای خاطر داماد باز کف بزنید
کنار سفرهٔ عقد این عروس گل سیما
زکیه طاهره انسیه فاطمه زهرا
نشسته اذن بلی تا بگیرد از بابا
پدر اجازه گرفت از خدای جل علا
بساط خطبه از این مهر تا فراهم شد
علی به فاطمه اش تا همیشه محرم شد
*جانم چه شبیه امشب برا مولا برا حضرت زهرا برا پیغمبر خدایا اینقدر دل امیرالمومنین شاده برای اولین بار امشب فاطمه رو می بینه روبند و کنار می زنه سلام عزیز دلم..*
بگیر دامن پر برکت پیامبر را
بپاش بر سر امت گلاب قمصر را
گره زدند به هم عادیات و کوثر را
گشوده اند به دنیا بهشت و محشر را
از این وصال غدیر از گزند ایمن شد
نوشته اند که تکلیف شیعه روشن شد
نوشته اند که شیعه نشانه ای دارد
شراب کوثریه جاودانه ای دارد
کبوتری شده و آشیانه ای دارد
برای گریه و شادی بهانه ای دارد
تمام عمر دلم زیر دین می آید
از این وصال مقدس حسین می آید
سخن ز عشق که باشد شراب شیرین است
برای تشنه عشق آفتاب شیرین است
سلام های بدون جواب کنار یار
خوشی و عذاب شیرین است
اگر که فاطمه باشد کنار شیر خدا
زمان فتنه شود ذوالفقار شیر خدا
زمان فتنه قمر در محاق می افتد
تبر به جان درختان باغ می افتد
میان امت احمد نفاق می افتد
و آن دوشنبه شوم اتفاق می افتد
که درب خانه زهرا شکسته می شود و
دو دسته حیدر کرار بسته می شود
خدا کند که نبینی قیامتی را که
کنار خانه حیدر جماعتی را که
شکسته اند دری را نه ساحتی را که
شکست ضربه ی آن در قامتی را که
پس از سه ماه علی نیمه شب غریبانه
به دست قبر سپردش عجب غریبانه
*گفت مگه چقدر گذشته تو نه سالت بود تو خونه من اومدی مثل فردا و مثل امروز و مثل دیشب دست تو دست هم گذاشتن فاطمه نه سالش بود گفت: تا عمر دارم همه وجودم رو خرجت میکنم. امیرالمومنینم گفت: همه وجودم رو نذرت کردم عزیز دلم.. پیغمبرم گفت: انشاالله به پای هم پیر بشید. اما نبودی یا رسول الله. همه عالم رو جمع می کردن مثل فاطمه مدافع امیر المومنین گیر نمی اومد. تو این نه سال لحظه آخر، شب آخر، لحظه تحویل گفت: مگه چند سال گذشته؟ شبی که پیغمبر تو را به من سپرد تو این جوری نبودی چرا سه ماه رو از من گرفتی؟ مگه میشه هیجده سالگی موهات سفید بشه فاطمه جان! اما دید تو لحظه غربتش یه صدایی میاد "لَقَد اُستُرجِعَتِ الوِدیعه" یعنی علی جان امانتی رو به من برگردون..*
ای بیابان گل ز اشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
* همه ی امید مرد اینه یه خونه ای باشه که زنم توش راحت باشه آرامش داشته باشه هی دستاشو رو دست می زد می گفت:
شرمنده ام که خانه امنی نداشتم..