نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب دهم محرم۱۴۰۳به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب دهم محرم۱۴۰۳به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه

امشب وقتی نگاه کرد، پاسبان خیام ابالفضله، یه مرتبه دید از دور یه سیاهی هی میشینه بلند میشه، اومدم جلو دیدم صدای مناجات میاد، نگاه کردم دیدم ابی عبدالله داره زیر لب مناجات میکنه، برا چی هی میشینه بلند میشه؟ میگه نگاه کردم دیدم بوته ها رو داره از رو زمین جمع میکنه، اومدم جلو، آقاجان چه میکنی؟ حضرت دست منو گرفت، فرمود: فردا همه ی ما رو میکشن، زن و بچه م رو اسیر میکنن.گفتم آقاجان این بوته ها رو چرا جمع میکنی؟ فرمود: فردا خیمه ها رو آتیش میزنن، این زن و بچه ها پابرهنه تو این بیابونا میدون، میخوام این خارها پاهای بچه هام رو اذیت نکنه....*

سایه ات بر سر من هست ولی فردا نه
احترام پَر من هست ولی فردا نه

مشک خالی ست، ولی شکر که سقا داریم
دست آب آور من هست ولی فردا نه

چشم بد دور ز قدّ من و زن های حرم
دور من اکبر من هست ولی فردا نه

تاکنون پای غریبه به حرم وا نشده
حرمت محضر من هست ولی فردا نه

بقچه ی کهنه ی ما هست لباست هم هست
هدیه ی مادر من هست ولی فردا نه

بنشین خوب ببین چادر من را حالا 
چادرم بر سر من هست ولی فردا نه

ترسم این است که تو دق بکنی از حرفم
به سرم معجر من هست ولی فردا نه

*امام رضا یه نگاه به ما کن، یابن الحسن شب عاشوراست جان مادرت یه نگاه به ما کن، یه سری به ما بزن..*

گوشواری که خودت داده ای الان دارم
مَحرمم! زیور من هست ولی فردا نه

یا اباعبدالله، مادرش فاطمه وقتی گریه کرد گفت: بابا پس کی حسین منو یاری میکنه؟ صدا زد غصه نخور یه عده ای میان آخرالزمان مردهاشون برا حسینت مث زن جوون مرده داد میزنن..محتشم وقتی شروع کرد شعر خواندن، در عالم مکاشفه مُقبِل کاشانی دید پیغمبر هست، اولیا، انبیا، همه هستن، روضه برپاست، پیغمبر فرمود: بگید محتشم کاشانی بیاد، تا اومد، پیغمبر فرمود: پله رو برو بالا، مقام داد پیغمبر بهش، رفت بالا ایستاد، فرمود: شعرتو بخون..

«بسم الله الرحمن الرحیم باذن الله و باذن رسول الله و باذن امیرالمؤمنین و باذن فاطمه الزهرا..»

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

*تا رسید به "سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"، پیغمبر گریه کرد فرمود: یه پله بالاتر برو، بهش مقام داد، دوباره اومد بالاتر، شروع کرد خوندن.*

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا 
در خاک و خون تپیده به میدان کربلا 

از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا 

بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید 
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا 

*همه گریه کردن، پیغمبر گریه کرد، گفتن آقا میگه باز هم بالاتر برو، رفت پله ی آخر ایستاد، شروع کرد خوندن..*

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست

* یه وقت دیدن ناله ی پیغمبر بلند شد فرمود: دیگه بسه، از منبر پایین اومد، پیغمبر عبای خودشو رو دوش محتشم انداخت، دل مُقبل شکست، هرچی منتظر شد دید خبری نیست، اومد بره به خودش می‌گفت: پیغمبر محتشم رو صدا زد براش روضه خوند من هم چند خط شعر داشتم، یه وقت دلت گرفت همین کار رو بکن ها، با حضرت زهرا حرف بزن، یه مرتبه گفتم مُقبل کاشانی کیه؟ گفتم منم، گفت برگرد صدیقه ی طاهره فرموده به مقبل بگید بیاد برا حسینم شعر بخونه، پیغمبر پله پله محتشم رو فرستاد بالا، اما مادر اینه ها، فرمود برو بالا، رفت بالای منبر ایستاد..*

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت 
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
 
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد 
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد 

*یه وقت گفتن مقبل بس کن بخدا فاطمه ی زهرا غش کرد، آی روضه ای ها اگه شب عاشورا نبود اشاره نمیکردم، آی مردم مواظب باشید خوب بشنوید، کِی خوب میشنوی؟ که حلال بخوری، حلال ببینی، الهی من بمیرم، هرچی گفت من نوه ی پیغمبرم، روضه بگم؟ ابی عبدالله عزیزاش رو کشتن، لب تشنه، زن و بچه نگران، همچین که حضرت داره حرف میزنه، یه وقت دیدن یه ملعونی خم شد، یه سنگی رو برداشت، پرت کرد، خورد به پیشونی آقا، خون صورتو گرفت. تاریخ میگه دامن عربی رو بالا زد، خواست خون ها رو از جلوی چشمش پاک کنه، یه مرتبه دیدن حرمله نشست، یه تیر به سینه ی حسین زد، هر چه کرد تیر از جلو درنیومد، عاقبت تیر رو از پشت سر درآورد، با صورت افتاد تو گودال، یه چیزی بگم غیرتیا داد بزنن، الان میگی زن و بچه ام بیرونن امنیت دارن، یه چیزی میشه میگی حواست به زن و بچه ام باشه، اما حسین افتاد دیدن نیزه رو زمین زد، یعنی تا زنده ام به خیمه ها حمله نکنید..*