نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب دهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج عباس حیدرزاده

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده  شب دهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج عباس حیدرزاده

*روضه از زبان خواهرش بگم..*

دیدم که نیزه در دهانت جا گرفته 
شمر سیه دل روی سینه پا گرفته 
 
*هی دستهاش رو سرش گذاشته بود هی مینشست هی بلند میشه هی فریاد میزد حسین،حسین...*

دیدم سرت را ناگهان بالا گرفته 
ای وای بغضم راه حرفم را گرفته
 
میخواست آن ملعون درآرد 
اشک من را حنجر نمی‌برید برگرداند
 
چقدر رد پاست روی تنت
چقدر وحشیانه میزدنت 
قاری من چرا نمیخوانی 
نکند نیزه خورده بر دهنت

*گفت زینبم برگرد تو طاقت دیدن نداری  دارن سرحسین رو میبرن طاقت دیدن نداری. نمیدونم چه سنتی بوده تو اهلبیت نمی‌گذاشتند زینب ببینه. مادرش زهرای اطهر وقتی میخواست از دنیا بره حسنین رو فرستاد بیرون زینبین رو فرستاد خونه ی هاشمیات نباشن جون دادن مادر رو نبینن. شب نوزدهم وقتی داشتن امیرالمومنین رو با فرق شکافته می آوردن خونه دم در خونه که رسید حضرت فرمود: من رو زمین بگذارید بذارید با پای خودم برم ، گفتن آقا نمیتونی راه بری ..فرمود: آخه اگه زینبم ببینه دخترم طاقت نداره ببینه . تشییع جنازه امام‌ حسن دختر ها و زنها زینب کبری نیومدن تیر باران شدن بدن رو ندیدن ابی عبدالله هم نمیخواست زینب ببینه اشاره کرد خواهر برگرد..* 

حسین به من نگو برو 
به من نگو برو از دور قتلگاه 
به من نگو سوی خیمه گاه برو 

*مگه زینب میتونه تو رو با شمر تنها بگذاره 
حسین ..*

بگو چکار کنم تا تو را خلاص کند 
به شمر رو بزنم یا که التماس کنم 

*گفت باشه داداش..زینب مطیع ولایته، مطیع امامشه، مثل مادرش فاطمه ی زهرا وقتی اومد مسجد نفرین کنه با اون حالت پهلوی شکسته، دست شکسته،هنوز نفرین نکرده بود ستونهای مسجد شروع کرد به لرزیدن ،امیرالمومنین فرمود:سلمان پاشو فاطمه رو دریاب ،اگه فاطمه نفرین کنه زمین اهلش رو در خودش فرو میبره سلمان میگه دویدم سمت بی بی گفتم: بی بی جان نفرین نکنی تا گفتم نفرین نگنی،بی بی یه نگاه به من کرد فرمود: سلمان تو هم میگه نفرین نکن؟ مگه نمیبینی میخوان علی رو بکشن.گفتم: بی بی جان من نمیگم آقا امیرالمومنین  فرمودن به شما بگم نفرین نکن. ادب رو ببینید.. تا گفتم علی میگن دیدم بی بی سرش رو پایین انداخت گفت: سلمان چشم حالا که علی میگه چشم ...علی جان به فاطمه گفتی نفرین نکن ،گفت:چشم اما تا علی رو رها نکردن نرفت. دستهای امیرالمومنین رو که باز کردن حضرت از جا بلند شد اول یه نگاه طرف فاطمه کرد دید چادرش خاک آلوده اومد مقابل فاطمه ی زهرا ،همینکه مقابل بی بی رسید سرش رو  شونه ی علی گذاشت گریه کرد.دو جمله گفت :گفت:" یا علی‌ نفسی لنفسک الوقاء روحی لروحک الفداء" علی دورت بگردم، علی فدات میشه فاطمه ،یا علی همه جا باهات هستم یا علی . پشتیبانت هستم. زینب هم اینجا تا اشاره ابی عبدالله رو دید برگشت اما هنوز به خیمه نرسیده بود دید زمین داره میلرزه هوا تیره و تار شده دوید تو خیمه ی زین العابدین عزیز برادرم چی شده هوا تیره و تار شده؟ زمين داره میلرزه چه کنم؟ فرمود: عمه جان پرده ی خیمه رو بالا بزن.تا پرده رو کنار زد زین العابدین دید سر بریده ی بابا ..صدا زد عمه جان بچه ها رو جمع کن عمه جان زنها رو جمع کن.عمه جان بابام و کشتن به همین راحتی این خبر رو نداد،تا گفت عمه جان سر بابام و بریدن حضرت با صورت زمین خورد ..*