نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۳به نفسِ سید رضا نریمانی

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۳به نفسِ سید رضا نریمانی

جان آن دخترک گم شده در دشت بیا
آن سه ساله که حریمش همه دنیای من است
گفت ای سر که پدرجان منی دستت کو
شوق لمس تو فقط حسرت موهای من است

*حواست هست چند شبه موهامو شونه نکردی، اصلا حواست هست دخترت با کیا همسفر شده..اصلا حواست به دخترت هست ببین زجر از اینطرف منو همراهی میکنه، شمر از اون طرف منو همراهی می کنه، یکم از قافله عقب میفتم حرمله منو میزنه، به من نگاه کن بابا ببین من راه میرم یاد کی میفتی بابا، بابا ببین مثل مادرت فاطمه شدم...*

من هم شبیه بابام در این مسیر هستم
قبلا عزیز بودم حالا اسیر هستم
من هم شبیه عمه پاهای خسته دارم
چشمان باز دارم، دستان بسته دارم

من هم شبیه داداش، برگردنم طناب است
چیزی که درد دارد گرمای آفتاب است
من هم شبیه هر کس که توی کاروان است
حالم بد است اما چشمم به عمه جان است

«عمه جانم عمه جانم عمه جان مهربانم
عمه جانم عمه جانم عمه جان قد کمانم
عمه جانم ...»

*عمه به ما نگاه میکرد میدونی چی میگفت..؟عمه جانم عمه جانم نگرانم نگرانم*

چندین نفر شنیدم به من یتیم گفتن
چندین نفر به بابام ذبح عظیم گفتن

*بابا! چی میگن اینا؟ذبح عظیم یعنی چی بابا؟؟..*

معناش چیست بابا این واژه های غمگین
این حرفهای بی ربط این حرفهای سنگین

*ببخشید بابا ببخشید اصلا قرار نبود من گلایه کنم بعد اینهمه شب حالا اومدی پیش دخترت..*

من اشتباه گفتم اصلا گلایه ای نیست
به به چه آفتابی هر چند سایه ای نیست

من هم شبیه زهرا مادربزرگ خوبم
قدّم فقط خمیده باور کنید خوبم
من هم شبیه بابا در راه شام رفتم
اصلاً کتک نخوردم با احترام رفتم

*بابا یه وقت فک نکنی منو بازار بردن ها
یه وقت خیال نکنی به خواهرم کنیز گفتن ها..*

حالم خوش است اما بابای من کجایی
خوابم نمیبرد تا تو از سفر بیایی

بابا !بذار حالا که کار به اینجا رسیده بگم چی شد چه خبرایی بود..

خواب بودم یه خورده بد بیدار شدم 
یکی داشت نعره میزد بیدار شدم
رو سرم دست میکشیدی پا بشم
بعد تو هی با لگد بیدار شدم

بعد رفتن تو مهربون من
خواهرت میشد بلا گردون من
میشینم با دندونام قصه میگم
یکی بود یکی نبود دندون من

دستای مردای شامی سنگینه
بعد سیلی چش من تار میبینه
تاری چشام فدا سرت فقط
تو رو خوب نمیبینم بدیش اینه

کاش می شد تو رو شریک راز کنم
خیلی حرفا رو برا تو، باز کنم
کاشکی درد دست و گردنم میذاشت
برا باباییم یه خورده ناز کنم

بازوی شکسته بازو نمیشه
دردی مثل درد پهلو نمیشه
دوست دارم ناز بکنم برات ولی
ناز دختر بدون مو نمیشه

غم رفیق چشمای ترم میشد
سفرت داشت دیگه باورم میشد
خواهرت اگه نبود موهای من
از اینکه مونده کمترم میشد

بین موهام سوره فجرو نگاه
سه دخترتم اَجرو نگاه
دنبال موهام روی سرم نگرد
لابلای پنجه ی زجرو نگاه

همیشه پدر عزیز دختره
به خدا که همه چیز دختره

من کبودیام سر تازیونه ست
بگو هی نگن مریضه دخترت

بابا!
دشمنای تو امونم نمیدن
زیر آفتاب سایه بونم نمیدن
به کنیزا اینجا نون خشک میدن
باباجون به من همونم نمیدن

رسیده آخر کارم بابایی
پره پاییزه بهارم بابایی
هر چقدر دلت میخواد آیه بخون
من که خیزرون ندارم بابایی
 
*حالا سرتو بغل گرفت نمتونه بلند کنه سرو، آروم آروم آوردجلو گفت...*

زخمای سرت منو پیر می کنه
آیه های عمو تفسیر میکنه
دست نبردم تو موهات درد نکشی
تو موهای سوخته دست گیر میکنه

دور گردنم غُل انداخته بودش
همونی که چهار قُل انداخته بودش
چقدر زود میخوای از پیشم بری
تازه حرفامون گل انداخته بودش

بی تو من بایدم آشفته باشم
این اسیری رو پذیرفته باشم
این دفعه خواستی بری منم ببر
بدون من نمیری گفته باشم

حرمله میزد..
دستمو میکشید و تو قافله میزد
خسته نمی شد و سر حوصله میزد
منو سکینه رو تو چند مرحله میزد

از بس که زده لبی نمونده
دندونی برام نمونده بابا
وقتی اومدی که تار میبینم
سویی به چشام نمونده بابا

قدم خمیده
سه ساله ای شبیه من کسی ندیده
بس که گرسنمه بابا رنگم پریده
ببین که دونه دونه ی موهام سفیده

داره موهام یواش یواش
 شبیه مادرت سفید میشه

سرم شکسته 
عمو که رفته حرمت حرم شکسته
افتادم از رو ناقه و پرم شکسته
پهلوی من شبیه مادرم شکسته