نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج حسن شالبافان

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج حسن شالبافان

شب ویرونه که با گریه چراغونی میشه
منکه هق هق میکنم خرابه بارونی میشه
 
هی میخوام نشون بدم بابا که هیچیم نشده 
ولی سرفه ام میگیره کُنج لبم خونی میشه

 می می میشه که نفس مو موقع صحبت نگیره
سر سرو پایین یتیمی از خجالت نگیره

بچه ها بهم می‌خندیدن بابایی
الهی دخترت یتیمی لکنت نگیره

بو دل شبده بو ویرانه گلیپسن یارالی 
بو نه دنیادی بابا سن یارالی من یارالی

بابا ! من که درگیر توأم غیر تو گیری ندارم
اگه تو پیشم باشی درد اسیری ندارم

من دیگه بزرگ شدم نشون به این نشونی که
بعد  تو چند روزه که دندون شیری ندارم
 
بابا !وضع ما رو می بینه هرکی از اینجا رد میشه 
نمیخوام گریه کنم برای عمه بد بشه 

شنیدم زجر اومده حرفمو آروم بزنم 
نکنه نشونی خرابه رو بلد باشه
 
نمیشه که پا بشم تا به سر و روت برسم
عمه نشنوه باید به زخم بازو برسم

نمیتونم که نفس پیش تو راحت بکشم
نمیدونم‌ چطوری به داد پهلوم برسم

مشکل ازچشمام که نیست نمی بینه نیمه شب 
من میخوام ببوسمت مشکل ما زخمه لبه

 معلومه کارِ فقط یکی نبوده باباجون 
چقده رگای حنجرت تو نامرتبه

میشه که بگی دیگه موهامو شونه نزنند؟
میشه که دعام کنی با هر بهونه نزنند؟

میشه که بیای پیشم صحبت کلفته نکنن سر قیمت اسیرا دیگه چونه نزنن

سنگینه دستشون
موی من مونده لای انگشتشون 
همه می زدند منو زجر هم پشتشون 

سنگینه مثلا صورتم نیلی نیست
شام شبم سیلی نیست 
مثلا موی تو درهم نیست

بارون نم نمه 
اگه تشنه ای هنوز من هم تشنمه
من به عمه هم نمیگم گشنمه

زجر دنبال منه
 از همه فراریم، این حال منه
بابا آغوش گرمت مال منه زجر دنبال منه

مثلا در زدی در وا کردم و 
خوب شد این پهلو دردم 

*سخت ترین لحظه بر خانوم زینب میدونی کجا بود؟ وقتی اون زن غساله گفت: این بچه رو زود از اینجا ببرید این چه مریضی داره ؟زن غساله چه می گویی؟ خانم یه نگاه بهش کرد فرمود:این بچه مریض نبوده این دخترحسینه، فقط این بچه یه شب از ناقه افتاد تو بیابونا گم شد. وقتی دیدند نیزه ای که سر ابی عبدالله رو زمین فرو رفته هرکاری کردند نیزه از تو زمین در نیومد نانجیب اومد نگاه کرد دید چیزی به عقل ناقصش نمیرسه گفت: بگید امام سجاد بیاد حضرت رو با غل زنجیر آوردن آقا نگاه کرد دید سر مبارک روی نیزه برگشته داره عقب قافله رو نگاه میکنه .از گوشه چشم سر آروم آروم داره اشک میاد.*

«طفل یتیمی ز حسین گم شده »

حضرت فرمود:عمه جان یه بار دیگه بچه ها را شمارش کنید. خانم زینب نگاه کرد دید ای وای رقیه بین بچه ها نیست. هرچی اصرار کردند بذارید خودمون این بچه رو پیدا کنیم شمر صدا زد زجر بیا جلو زود این بچه رو پیداش می کنی. نانجیب سوار اسبش شد تازیانه اشو برداشت.این حرامزاده اومد وسط بیابون دید این بچه زیر یه بوته افتاده همچی که از اسبش پرید پایین اول یه لگد زد به پهلوش.. گفت: بلندشو یه قافله رو اسیر خودت کردی یه نگاه بهش کرد...*

همونی که ازم پدرم رو گرفت 
اومدم فرار کنم موی سرم رو گرفت 

*یه حرفی بگم اونایی که دختر دارند میدونند دختر با پسر فرق داره.«از مشغولین بهشت زهرای تهران پرسیدن خاطره داری روضه ای چیزی تو ذهنت مونده باشه؟ گفت خیلی زیاد..گفت: یک روز دیدم یه دختربچه ای رو دفن کردند مراسماش تموم شد دیدم از فردا دم دمای غروب بابای بچه میومد تا نزدیک طلوع آفتاب که هوا روشن میشه کنار قبر دختر می موند بعد میرفت. گفتم شاید تا چهلم دست برداره چند ماه گذشت یه روز رفتم جلو بهش سلام کردم گفتم: فلانی من اینجا خدمتگزارم یه سوال ازت دارم خدا صبرت بده، خدا بچه اتو رحمت کنه چرا هر روز غروب میای میگن خوبیت نداره؟ یه نگاه کرد گفت: دخترم خیلی از تاریکی می ترسه»همچین که از رو شتر افتاد یه نگاه کرد دید همه رفتند.تاریکی خیلی سخته اونم دختربچه تو بیابون گم‌ بشه بزرگش نمیتونه تحمل کنه اگه دختر بچه زمین بخوره یا خدای نکرده کسی بهش آسیبی برسونه دستشو میذاره رو همون جایی که آسیب دیده تا برسه به باباش میگه بابا فلانی منو زد. اما من نمیدونم این حرامزاده چه جور این بچه روزد تا اوردش داخل کاروان دیگه نرفت سراغباباش اول ازهمه خاک لباساشو تکوندیه نگاه کردرفت لابه لای نیزه هانیزه ای که سرعموعباسش رونیزه بودیه نگاه کرد..*

عمو عباس گوشواره هامو یادت هست 
عمو عباس النگوها مو یادت هست 
عمو‌ به غارتش بردن
 
صدای شمر میده منو عذاب أین عمی العباس ؟
جلو چشای ما میخوره آب أین عمی العباس؟ 
دستای عمه رو بسته با طناب أین عمی العباس ؟

عمو بیا دخترحرمله میگه مارو کوفه می برند
 عمو بیا من خجالت میکشم دورم پر از نامحرمه عمو بیا


*بچه رو از زن غساله گرفت اومدند تو خرابه نشستند اصلا آیین و بنیان تشییع جنازه اینه رو شونه باید تشییع بشه،خانم زینب نشست رو زمین این بچه رو،رو دست گرفت، یه طرف رباب نشست، یه طرف امام سجاد، یه طرف خانم سکینه، یه طرف ام کلثوم نشست ،تا حالا تشییع جنازه نشسته دیده بودید؟ حضرت داره قبر رو آماده میکنه این بچه روگذاشتند رو دست همدیگه..به عزت وشرف لااله الاالله..*
 
بیایید تشییع جنازهٔ یک بدنه 
بیایید بدن رقیه هم بی کفنه 

*بچه رو گذاشت تو قبرخانم یه نگاه کرد صدا زد رقیه جان؟ نترسی عمه این تاریکی دیگه زجر نداره. سخت ترین لحظه دفن این خانوم اونجا بود هی همه دارن بهم نگاه میکنند کی خاک رو بدن میریزه ؟آخه این امانت حسین بوده، این سوگلی داداشش بوده.. خانم زینب یه لحظه یاد نیمه شبی افتاد تو مدینه باباش امیرالمؤمنین هی می رفت داخل قبربیرون میومد. دیدن علی  نشسته بالای قبر فاطمه ..*

چه کنم! آتشی افتاده به جانم چه کنم؟
آتش از آب دو دیده ننشانم چه کنم؟

*انقدر بابا بابا کرد..وقتی باباشو بغل گرفت گفت عمه دیگه نمیخوابم میترسم دوباره بابام بره...میگن فردای شهادت این خانم دیدن بی بی ام کلثوم خیلی گریه میکنه.خانم زینب فرمود خواهرم چرا انقدر گریه میکنی؟ عرضه داشت خواهرم دیروز رقیه رو پای من خوابش برده بود. یه لحظه بیدار شد گفت عمه میتونم یه چیزی بگم؟ چیه عزیز دلم!عمه خیلی گرسنه ام شده..

زخانه ها همه بوی طعام می آید 
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم