نمایش جزئیات

روضه و توسل به بابب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید رضا نریمانی

روضه و توسل به بابب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید رضا نریمانی

بریم در خونه ی مسلم ابن عقیل خیلی غریبه این آقا..
 
وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید
 جز ‌هق هق از  این مرد غمگین بر نیاید 

 خیلی برای آبرویت بد شد اینجا
 آنقدر بد دیدم که در باور ندارم 
 
در را خودم بر روی دشمن باز کردم 
گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید

سوگند خوردم در مدینه بعد زهرا 
خانم خانه پشت در دیگر نیاید

*درس امشب ما اینه نکنه بچه‌ها اماممون تنها بمونه ها.. این آقا وقتی نماز ایستاد پشت سر این آقا خیلی شلوغ بود تا سلام نماز و داد یه نگاه پشت سرش کرد دیگه هیچکس نبود همه رفته بودن. مسلم  شروع کرد تو کوچه پس‌کوچه ها غریبونه قدم زدن. از این کوچه به اون کوچه کسی در رو بروش باز نمی‌کنه. می‌خوام روضه رو خوب تو‌ ذهنت تصور کنی. یعنی یه لحظه برو کوفه ببین چه خبره. توی کوچه پس کوچه‌ها که قدم میزنه  اصلا ذهنش جای دیگه‌ است. همینطور فقط دست رودستش میزنه میگه عجب کاری کردم نامه نوشتم بیای. کاش دستم میشکست نامه برات نمی نوشتم بیای. اومد کنار یه دیواری تکیه داد غریبونه نشست. همینطور که نشسته بود دید یه پیرزنی در خونه رو باز کرد. پرسید کی هستی انگار غریبه ای اینجا چیکار می‌کنی؟ گفت: آی  پیر زن من مسلمم. تا این حرفو زد پیرزنه به سرش زد گفت سفیر حسین تو هستی من محب حسینم. میشه امشب بیای منزل ما.. من فقط موندم اینایی که با مسلم این کارا رو کردن با حسین می خوان چکار کنن. اومد به منزل این پیرزن که اسمش طوعه است اتاقی به مسلم داد دائم غذا برای مسلم میآورد.اما میدید لب به غذا نمی‌زنه هر دفعه که میرفت تو اتاق میومد میدید هی سرشو گرفته با خودش زمزمه می کنه. بگم مسلم داره چی میگه بیچاره میشی.. هی آب می‌آورد هی غذا می‌آورد آقا چرا نمی‌خوری؟ هی سرشو گرفته داره میگه حسین باشه بیا ولی زینبو نیار.. آب آورد گذاشت گفت: آقا چرا نمی‌خوری؟ مسلم سرشو گرفته میکه آقا علی اصغرتو نیار. رفت و دوباره برگشت دید هنوز داره حرف میزنه آقا اگه می‌خوای بیای بیا اما سه ساله اتو نیار حسین. صبح شد دور خونه رو محاصره کردن هی دارن بد و بیراه میگن طوعه اومد پیش مسلم گفت:من الان میرم ردشون می‌کنم. تا این حرفو زد مسلم  گفت: نه خانم شما نمی‌خواد برید پشت در خودم میرم. چرا آخه؟ آخه اینا بددهنن یه وقت یه چیزی می‌گن اینا بی حیان ما یه خاطره بدی از مدینه داریم. اومد پشت در
دلت کجا رفت. خودش تو  نامه نوشته می‌دونی چیکار کرد..بزرگان میگن می‌فرمایند: تو نامه اون نانجیب اینطوری نوشته به معاویه ملعون میگه من هرچی توان داشتم جمع کردم تا دیدم صدا نفس های فاطمه داره میاد چنان به در زدم..*  

 برا حرف مردم ازت دست کشیدن
 دیدن حرف پول همه پس کشیدن

 یه آتیشی ساختن که تا ریشه سوختم
 به یه کیسه گندم حسینو فروختن

 اینا که می‌گفتن مرید تو هستن 
ببین که دستامو با چه بغضی بستن

یه عمری به سینه زدن سنگتون رو 
حالا با همون سنگ سرم رو شکستن

 تو خاک غربت می‌میرم فدا سر تو
 کاشکی می‌شد نیایی و پا نمیذاشتی

همش بین مردم دم از جنگه اینجا 
روی پشت بوما پر از سنگه اینجا 
 
یتیم های کوفه نمکدون شکستن 
حالا تو کمینه یتیمات نشستن 

اینا دست و بازوی سنگینی دارن
میگن قنفذ و زجر از یه تبارن 

همه به زناشون یه قولی میدن
که یه جفت گوشواره غنیمت بیارن 

*طوعه می گه وقتی مسلمو دستگیرش کردن رفتم ببین باهاش چکار کردن ؟..تا رفتم دیدم بدنشو از بالای دار العماره زمین انداختن سر از بدنش جدا کردن بدن مسلمو به اسب بستن تو کوچه های شهر کوفه دارن زمین می‌کشن میگن هرکی همراه حسین باشه این میشه. رفتم ببینم دیگه می خوان چکار کنن میگه یه مرتبه رفتم دیدم بدن مسلمو به این قلابای قصابی آویزون کردن. اینجا بدن این آقا رو به اسب بستن تو کوچه ها دارن می کشونن اما اسم اسب میاد یاد چی می افتی کربلا بدن عزیز فاطمه رو زیر سم اسبا له کردن ...حسین*