نمایش جزئیات

زمزمه و توسل ابن الکریم حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

زمزمه و توسل ابن الکریم حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

اشکمو ببین

*عمه جان! رحم به حال من کن...*

بیا عمه رومو نزن زمین
نگو اینقد تو خیمه ها بشین
وای وای وای

سایه سرم
برام مثل زندون شده حرم
عموم تنها مونده بذار برم
وای وای وای

*جزو تنها کسایی بود که داره می بینه عمو رو. یه مرتبه نگاه کرد...*

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

*یه مرتبه دستشو از دست عمه رها کرد. صدا زد "والله لا اُفارق عَمّی" والله قسم نمیتونم از عموم جدا بمونم....*

نمیخوام بازم یتیم شم
پشیمون از زندگیم شم
مثه اصغر مثل قاسم
میخوام که ذبح عظیم شم

دوس دارم بشم بلا گردونش
خودم بشم قربونش
عمو غریبه

دوس دارم برم توی آغوشش
بابا بگم تو گوشِش
عمو غریبه

*عبدالله داره میدوه. دو تا نَقْله. بعضیا میگن عمه سادات دنبالش می دوید. گاهی چادر عربی زیر پای زینب... هی جلو دشمن میخورد زمین. هی صدا میزد عزیز دلم صبر کن. تو امانت برادرمی. من جواب حسینو چی بگم؟ ای وای... یه نقل هم اینه، میگن تا عبدالله دوید، همه بچه ها اومدن بدون به سمت مقتل، حضرت زینب دیگه دست از عبدالله کشید. بچه های دیگه رو حفظ کرد. چون قصد دشمن این بود، که یکجا ابی عبدالله رو با اهل خیام به شهادت برسونه. این نانجیب ها اگر که دنبال فرصت بودن، فرصت گیرشون میومد این کارو میکردن. اون روز هم پشت در، گفتن چیکار میکنی؟ فاطمه و بچه های فاطمه، گفت: فاطمه رو با اهل خونه با هم آتیش میزنم. لذا امیرالمومنین مدیریت کرد، که امامین بعد از امیرالمومنین جونشون به خطر نیفته. خودشو رسوند. یه موقعی رسید که دید نانجیب بالاسر عمو، بحر ابن کعب ملعون، بعضیا هم حرمله نانجیب رو نوشتن. شمشیر آخته، آماده رو میخواد بزنه، یه مرتبه گفت "ویلک یابن الخبیثه... اتقتل عمی؟ "میخوای جلو چشم من عمومو بکشی؟ ای فرزند زن ناپاک، مگر عبدالله مرده باشه. نانجیب شمشیر رو آورد پایین، تا حالا میگفت" یا عَمّی"، عمو رو صدا میزد. همچین که شمشیر رو آورد پایین، خورد، شمشیر استخون دستو شکست، انگار عبدالله یه جایی دیگه رو دید. یهو گفت "وا اُمّاه..." تا حالا این روضه رو فقط شنیده بود از باباش. هی میگفت: عبدالله نبودی، جلو چشمم، نانجیب با غلاف شمشیر به بازوی مادرم میزد...حالا داره با عمو حرف میزنه...*

ای غریب من
روی خاکی خد التریب من
بلند شو ای شیب الخضیب من
یا مظلوم

*آه! یا صاحب الزمان معذرت میخوام...*

ای عموی من
نزن دست و پا روبروی من
سپر میخوای اینم گلوی من
یا مظلوم

چرا جسمت نیزه زاره
یه جای سالم نداره

*عمو! چه کردن با این بدن. عمو خیالت راحت...*

نمیذارم تا که زنده ام
رو سینه ات شمر پا بذاره

سربسته میگم که روضه بازه
آخه اسبا با نعل تازه
میان تو گودال

ای خسته با نیزه دوره ات کردن
برای غارت کردن
میان تو گودال