نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام  اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

اگر می شد دمی با رزم جامه روی زین پیدا
هماوردی نمی شد در تمام سرزمین پیدا

"سقاهم ربهم" را  گر نمی‌خواندند در گوشش
برای امر سقایی نمی‌شد جانشین پیدا

به قصد رزم تا می‌تاخت در هر معرکه میشد
سر و دست و جنازه از یسار و از یمین پیدا

زمین از زخم‌های تازه پر می‌شد اگر هربار
نمی‌شد زیر تیغش شهپر روح‌الامین پیدا

به‌غیر از لحظه‌ای که اخم او را دیده در صفین
ندیده مالک اشتر هراسی در جبین پیدا

"اشداء علی الکفار" دشمن بود و با این حال
نمی‌شد در دلش از دوستان یک‌ذره کین پیدا

خجالت می‌کشید از زینب کبری 

*قربون اونایی که بعضی حرفا رو جلو جلو میرن. براچی خجالت میکشید...؟*

خجالت می‌کشید از زینب کبری از آن وقتی
که با ننگ امان‌نامه شده شمر لعین پیدا

*مثل فردایی نانجیب اومد جلو درِ خیمه عباس. صدا زد عباس! تو قوم و خویش مایی. این نانجیب هم جزو همون قبیله ای بود که حضرت ام البنین تو همون قبیله برا امیرالمؤمنین خواستگاری شد از او، حالا اومده سوءاستفاده بکنه از این موقعیت، از این جایگاه. برا تو امان نامه آوردن. برا داداش هات امان نامه آوردن. میگن تو خیمه، کنار ابی عبدالله بود صدای این نانجیب بلند شد. یه مرتبه سرشو از خجالت انداخت پایین. بچه ها این درسه ها! ابی عبدالله فرمود: داداش! شمر هم که باشه در خونه تو اومده. باید بری جوابشو بدی برگردی. یعنی هر جوری هم که باشیم، ما از شمر بدتر نیستیم که! عباس نگاه مون نکنه؟ جواب مونو نده؟ گفت برو! از درِ خونه تو دست خالی نباید برگرده. اومد گفت نانجیب! برا من و داداشام امان نامه آوردی، پسر فاطمه تو این دشت امان  نداشته باشه. تا اومد یه کلمه دیگه حرف بزنه، میگن چنان عباس شمشیر کشید، از کنار شمشیرش شمر فرار کرد و رفت. اگر ابی عبدالله اجازه میداد، همین جا کار جنگ رو شروع میکرد...*

زد آتش بر دلش...

*اینجا یه بار آتیش گرفت دلش. حالا ازاین جا دیگه حواست جمع باشه...*

زد آتش بر دلش آوای "أین عمّی العباس؟"
از آن ساعت که شد در خیمه این صوت حزین پیدا

عمود خیمه را بابا کشید آن‌جا که دیگر شد
حکیم بن طفیلی با عمود آهنین پیدا

تمام کربلا از عطر یاس پیکری پر شد
به هر سو قطعه‌ای از عین‌‌ و با و آ و سین پیدا

*یعنی بدن عباسو قطعه قطعه کردن. گفت زمان مرحوم آیت الله علامه بحرالعلوم بود. گفتن آقا! قبر عموجانت در خطره. داره خراب میشه. باید یه معماری رو شما که میدونید، معمار متدینی ست، صالح باشه. بتونه بیاد این قبرو درست کنه.  گشت یه نفرو پیدا کرد  از پله های سرداب داشت میومد پایین. علامه بحرالعلوم جلوتر حرکت میکرد این معمار هم پشت سرش بود. خب یه قبر بیشتر نبود دیگه. می دونست قبر عباس. یه چند تا پله رو؟ اومد پایین، هی نگاه کرد. گفت آقا اشتباه منو آوردی. گفت همینه! گفت مگه خود شماها نگفتین، عموتون قد رشیدی داشت. سوار بر اسب میشد زانوهاش کنار گوش های اسب بود. این انگار قبر علی اصغره. چرا اینقدر این قبر کوچیکه؟ یه مرتبه میگن علامه بحرالعلوم عمامه از سر برداشت، سرشو گذاشت رو دیوار، های های شروع کرد گریه کردن. گفت آقا! مگه حرف بدی زدم؟ بی ادبی کردم؟ فرمود: نه! تو تداعی کردی برام. روضه عموجانم رو. "والله تقطعوه بسیوف اربا اربا..."*

حسین از خاک دستش را چنان با بوسه برمی‌داشت
که گویی در زمین گردیده قرآن مبین پیدا

تمام پیکرش بر خاک می‌لرزید آن دم که
شد از گودی صدای ناله‌ی "هل من معین؟" پیدا