نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده روز نهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام  اجرا شده روز نهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

نه آب مانده برایم نه آبرو چه کنم؟
نه باده مانده نه چیزی از این سبو چه کنم؟

به فرض اینکه مرا سمت خیمه ها بردی
اگر سکینه به من گفت آب کو، چه کنم؟

بدون دست شدم من که پای می‌کوبند
عزیز فاطمه! درمانده ام بگو چه کنم؟

ببخش دیدن دست بریده باعث شد
برات زنده غم ماجرای کوچه کنم؟

*کنار بدن من گریه نکن داداش...*

چهار تا یل ام البنین فدات شوند
تو را چو دوره کنند از چهارسو چه کنم؟

برای حنجر تو سینه ام به تنگ آمد 
اگر که نیزه نشیند بر این گلو چه کنم؟

*گفت چرا داری گریه میکنی؟ گفت گریه ام برا اینه داداش...*

ببینم از سر نیزه سه ساله را، که کسی
به قصد کشت دویده به سمت او چه کنم؟

*یدونه دیگشو برات بگم حسین...*

و یا که از سر نیزه ببینم افتاده‌ست
سرت به زیر سم و چکمه‌ی عدو چه کنم؟

*برای این داد بزن! حسین...*

بگو ببینم اگر خواهرت شود جایی
کنار رأس تو با شمر روبه رو چه کنم؟

#گروه_شعر_یا_مظلوم

*حسین من! عزیز دلم! آقا زین العابدین علیه السلام فرمود: هفت مرتبه بابای من بلند بلند گریه کرد. از این هفت مرتبه، سه جاشو برا اباالفضل نقل کردم. یه جا موقعی که میخواست بره. گفت سینه ام داره سنگینی میکنه، ابی عبدالله مشک آبو آورد دستش داد. برو قدری برا این بچه ها آب بیار. خودِ ابی عبدالله رکاب شد برا عباس. "إرکب بنفسی أنت"... سوار شو دورت بگردم. زین العابدین فرمود: اینجا بابام دست گردن عموم انداخته اینقدر گریه کرده بود، که وقتی عموم اومد با من خداحافظی کنه همه پیراهنش از اشک بابام تر شده بود. تو این گریه، اگه حسین گریه میکرد زینب کنارش بود آرومش میکرد. اما یه گریه ای کنار بدن داشت،" و بَکا بُکاء عالیا... "هرچی صدای گریه حسین بیشتر میشد، صدا هلهله ها بیشتر میشد. میشنوی صدا هلهله ها رو؟ به اندازه ای که میشنوی امروز باید داد بزنی. اما گریه آخریش، از همه مظلومانه تر بود. اهل خیام دارن نگاه میکنن. ابی عبدالله یه دست به کمر گرفته، یه دست به عنان ذوالجناح. برا اینکه بچه ها نبینن دیدن حسین داره با آستینش اشک هاشو پاک میکنه. آه... آه... از طرز اومدن ابی عبدالله و گریه هاش، سریع عمه سادات دوید تو خیمه، رباب دیگه آروم باش. حرف از آب نزنی یه وقت. بچه ها رو یه گوشه ای جمع کرد. می بینه حال برادرو. حسین نزدیک خیمه ها نشست رو خاکا. آه... دیگه پاها جون نداره. یه وقت دید یه نازدانه ای دوان دوان اومد. نشست رو زانوی بابا. اشکای بابا رو پاک میکنه. صدا زد "أبتا... أین عَمّی العباس؟" چرا بدون عموم برگشتی باباجان؟ رسم در عرب اینه، اگه کسی از دنیا میره، عمود خیمه اشو میکشن. خیمه که رو زمین میفته یعنی دیگه این خیمه صاحب نداره. برا اینکه همه حرفا رو یه جا جواب بده ابی عبدالله ، دیدن پاشد عمود خیمهٔ عباسو کشید. رو کرد به عمه سادات، صدا زد زینب جان زیاد وقت نداریم، اینا دارن میان سمت خیمه ها. برو گوشواره ها رو دربیار. برو گره معجرا رو محکم کن...*

 «ای حسین. دستا بیاد بالا. هرکجا هستی صدا ناله ات رو برسون علقمه. میخوای عباس امروز دعات کنه. از پرده جگر بگو یا حسین...»