نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب دهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام  اجرا شده شب دهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

گرچه کم هستند خیلی، یار اما مانده است
هر کسی که انتخابش کرده زهرا مانده است

*چند بار حضرت فرمود: هرکی میخواد بره، بره. مثل امشبی رو هم نوشتن، که حضرت فرمود: چراغ ها رو خاموش کنید، مشعل ها رو خاموش کنید. اونایی که میخوان برن راحت بتونن برن، خجالت نکشن. دیگه کار جدی شده. فهمیدن  هیچ خبری نیست. یه عده به احساس های دیگه اومده بودن دور ابی عبدالله. کم کم همه رفتن. صدای پاها میومد. زینب کبری میگفت آخ حسین. دارن تنهات میذارن داداشم...*

بین طومارش زهیر و عابس و جُوْن و حبیب
حُر که نامش هست اینجا، پس کجا جا مانده است؟

*همون روزی که جلو سپاه ابی عبدالله رو گرفت، سیدالشهدا میگفت: لا حول و لا قوه الا بالله. هرچی نگاه میکنم تو سپاه مایی، الان مقابل ما ایستادی؟! خیلی از ما همینطوری هستیما. خیلی. حضرت وقتی نگاه میکنه میگه من که نگاه میکنم تو که جزو گریه کنای جدّ منی، الان تو مجلس گناه چیکار میکنی؟ چرا مشغول گناهی؟ تو مگه گریه کن حسین من نیستی...؟*

خیمه را تاریک کرد و خواست راحت‌تر رود
هر غریبه که میان آشناها مانده است

تا که از هم باز کرد انگشتها را، چشم هاش
چون بهشتی شد که مابین دو دنیا مانده است

*هرکدومشون یجور رجز خوندن امشب. بعضی هاشون رجز هاشون ممتازه مثل زهیر. خوشا به سعادت زهیر. چجوری ارباب مون بغلش کرد و خریدش. حسین جان! یه بارم ما رو اون طوری بخر آقا! ما با همه آلودگی هامون هیچ موقع نشده اگه یه خیمه امام حسینو دیدیم، دلمون باز شده. خیمه روضه امام حسین. بابا زهیر میگفت: خیمه منو یه جایی بزنید من چشمم به چشم پسر فاطمه نیفته. وقتی فرستاد دنبالش ابی عبدالله، نمی خواست بره. همسرش... یه موقع همسرت تو رو درِ خونه ابی عبدالله نگه میداره. اگه یه همچین همسری داری قدر بدون. از این همسر بچه هایی به وجود میان، این بچه هام میان در مسیر امام حسین میشینن نوکری میکنن. گفت خجالت بکش زهیر. پسر فاطمه دنبالت فرستاده. نمیخوای بری؟ لقمه رو نزدیک دهان آورده بود، گذاشت زمین با عصبانیت با غیظ، بلند شد. بریم ببینیم چی میگه. رفت، اینجا رو دیگه تاریخ هیچی ننوشته. کسی نبوده تو خیمه که بخواد ببینه ارباب چی بهش گفت. شاید حسین گفته زهیر! میای کمک مون بکنی؟ میای کمک مادرم بکنی؟ شاید اصن ارباب یه نگاه بهش کرد! نمیدونم. برگشت به همسرش گفت برو طلاقت دادم. برو خونه خودت. برو زندگیتو داشته باش. مال و اموال همه چی مال تو. من دیگه دنبال حسین دارم میرم، کربلایی شدم. حالا این زهیر، امشب چنان رجزی... حسین جان! بریم؟ اگه میخواستیم بریم که تو دنبال مون فرستادی. اگه هزار بار منو بکشن، بدنمو آتیش بزنن، خاکسترمو به باد بدن، بازم میام دورت میگردم. خیالش که از همه راحت شد، فرمود: بیاید حالا جایگاه تون رو فردا ببینید، مابین انگشتشو باز کرد. هی یکی به یک اومدن، خونه های بهشتی شون رو، قصرهای بهشتی شون رو، نعمت هایی که خدا براشون، کنار خونه ابی عبدالله... رسید به حبیب. تا رسید به حبیب، حبیب اومد دستای آقا رو بوسه زد. انگشتشو بست. گفت: حسین جان بهشت من تویی. تو هرجا باشی بهشت منه. از کارهای امشب ارباب تونه...*

خار می‌چیند چرا هی از زمین این وقت شب
در پریشانی بُرِیْر از کار آقا مانده است

*گفت آقا داری چیکار میکنی؟ این وقت شب. فرمود: میان فردا این خیمه ها رو آتیش میزنن. بچه های من از این مسیر میدوئن. میخوام این خارها کمتر تو پای رقیه ام بره...*

امشب از شرم لب اطفال، عباس آب شد
شرمگین از شرم او عمری‌ست دریا مانده است

با وجود وعده دادن های شمر بی وجود
مثل کوهی پشت مشک‌ خیمه سقا مانده است

*عباس مثل کوه ایستاده، اما دل تو دلش نیست از امروزی که این نانجیب اومد جلو خیمه. پاسبان خیامِ امشب. هی با خودش میگه یه امشبو بچه های حسین میتونن راحت بخوابن. یه وقت دید از دور یه سیاهی داره نزدیک میشه. صدا زد، کیه داره به خیمه های حسین من نزدیک میشه؟ امشب پاسبان خیام عباسه. یه وقت دید صدا، صدای آشناست. صدا زد داداش من زینبم. دوید خودشو رو پاهای خانم انداخت. سیدتی و مولاتی... چرا از خیمه بیرون اومدید؟ صدا زد عباسم دلم شور میزنه داداش. چرا دورت بگردم؟ عباس اومدم یه چیزیو بهت بگم. قمر بنی هاشم هم میدونه خواهر چی میخواد بگه. چیه عزیز دلم؟ داداش یادته شب بیست و یکم ماه رمضون، وقتی بابام گفت بجز بچه های فاطمه همه از حجره بیرون برن، سرتو پایین انداختی توأم بری. فرمود: عباسم تو بایست با تو کار دارم...داداش یادته دستتو تو دست حسینم. قمر بنی هاشم داره اشک میریزه. یادمه براچی این حرفا رو میزنی؟ گفت داداش میشناسمت! اما دل من شور میزنه. شنیدم امروز برات امان نامه آوردن. اصلا شمر برا همین اومد نانجیب. اومد عباسو خجالت بده بره. گفت: دلت قرص باشه خواهر. فردا به اینا جنگو یاد میدم دورت بگردم. من، داداشام، هرکی تو این خیمه دور ابی عبدالله جمع شدن، تا آخرین نفس مون دور حسین میگردیم. تو خیالت راحت باشه...*

خواهرش با گریه سمت خیمه‌اش راهی شده

*با دل قرص اومد خیمه ابی عبدالله...*

آخرین توصیه‌ی اُم‌ابیها مانده است

بین خیمه زیر لب «یا دهر..» می‌خواند حسین

گوئیا دیده‌ست عریان بین صحرا مانده است

دست پشت دست می کوبد برای لحظه‌ای
که عقیله دستِ‌تنها عصرِ فردا مانده است

دور او جمعند امشب جان نثارانش ولی
آه از آن ساعت که در‌ گودال تنها مانده است

گروه شعر یا مظلوم