نمایش جزئیات

روضه و توسل به ابن الکریم‌حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج مهدی سماواتی

روضه و توسل به ابن الکریم‌حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج مهدی سماواتی

شمع ها از پای تا سر سوخته
مانده یک پروانه ی پر سوخته

نام آن پروانه عبدالله بود
اختری تابنده تر از ماه بود

*امروز روز یتیم‌نوازیه، روز یادگار امام حسن مجتبی‌ست حضرت عبدالله بن حسن علیهم السلام..*

کرده از اندام لاهوتی خروج
یافته تا بامِ «أوْ أدنی» عروج

خون پاکش زاد و جانش راحله
تار مویش عالمی را سلسله

صورتش مانند بابا دلگشا
دست‌های کوچکش مشکل‌گشا

رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش
آفتاب آیینه دار سایه اش

مجتبایی با حسین آمیخته
بر دو کتفش زلف قاسم ریخته

از درون خیمه همچون برق آه
شد روان با ناله سوی قتلگاه

پیش رو عمو خریدارش شده
پشت سر عمه گرفتارش شده

بر گرفته آستینش را به چنگ
کای کمر بهر شهادت بسته تنگ

ای دو صد دامت به پیشِ رو، مرو
این همه صیاد و یک آهو، مرو

*آخه تا صدای ناله ذوالجناحو شنیدن همراه عمه دوان دوان اومدن به طرف میدان دید دور عمو رو گرفتن، نتونست طاقت بیاره، عمو رو غریب و تنها ببینه، دوید به طرف میدان افتاد چشم عم افتاد صدا زد "یا اختا احبسینی" بگیر یادگار برادرمونو، این آقازاده‌ هم فریاد می‌زد "والله لا فارغ عمی"یعنی به خدا از عموم جدا نمی‌شم او رو تنها نمی‌گذارم..*

ای دو صد دامت به پیشِ رو، مرو
این همه صیاد و یک آهو، مرو

کودک ده ساله و میدان جنگ
یک نهال نازک و باران سنگ

دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
شیر اگر خواهد زند او را به تیر

*یعنی این‌ها به صغیر و کبیر ما رحم نمی‌کنند..*

تو گُل و صحرا پُر از خار و خس است
بهر ما داغ علی‌اصغر بس است

با شهامت گفت آن دَه ساله مرد
طفل ما هرگز نترسد از نبَرد

بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است
با عمو مُردن کمال زندگی است

تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنه باشد، آتش است

بوده از آغاز عمرم انتظار
تا کنم جان در رهِ جانان نثار

جانِ عمه، بود و هستم را مگیر
وقت جانبازی است دستم را مگیر

عمه‌جان در تاب و تب افتاده‌ام
آخر از قاسم، عقب افتاده‌ام

ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید
آستین از پنجهٔ زینب کشید

تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
پَرکشید و جانب مقتل شتافت

دید قاتل در کنار قتلگاه
تیغ، بگْرفته به قصدِ قتلِ شاه

تا نیاید دست داور را گزند
کرد دستِ کوچک خود را بلند

*دوان دوان اومد دید شمشیر برهنه بالا سر عمویه، چه کنه وسیله دفاع نداره، تا رسید دستاشو سپر قرار داد..*

تا نیاید دست داور را گزند
کرد دستِ کوچک خود را بلند

*دیگه معلومه چی می‌شه، چی به سرش میاد..*

در هوای یاری دستِ خدا
دستِ عبدالله شد از تن جدا

گفت نه تنها سر و دستم فدات
نیستم کن ای همه هستم فدات

آمدم تا در رهت فانی شوم
در منای عشق، قربانی شوم

کاش می‌بودم هزاران دست و سر
تا برای یاری‌ات می‌شد سپر

تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
دست ساقی، باز اگر ساغر شکست

ای همه جان‌ها به قربان تنت
دست عبدالله وقف دامنت

چون به پاسِ دستِ حق از تن جداست
دست ما هم بعد از این دستِ خداست

هر که در ما گشت فانی، ما شود
قطره دریایی چو شد، دریا شود

تا دهم بر لشکر دشمن شکست
دست خود را چون عَلَم گیرم به دست

با همین دستم تو را یاری کنم
مثل عبّاست علمداری کنم

بود در آغوشِ عمّش ولوله
کز کمان بشتافت تیرِ حرمله

*شمشیر دستشو از بدن جدا کرد، ناله می‌زد می‌گفت عمو دستم، با دست بریده تو بغل عمو افتاد، اینجا بود یه داغ دیگه به دل حسین گذاشت اون ملعون ازل و ابد، حرمله یه تیر دیگه تو چله کمان گذاشت، گلوی این آقازاده رو نشانه گرفت..حسین حسین حسین.... *

تیر زهرآلود با سرعت شتافت
چون گریبان، حنجر او را شکافت

گوشه‌چشمی به عمو باز کرد
مرغ روحش از قفس پرواز کرد

با گلوی پاره در دشت قتال
شه تماشا کرد و او زد بال بال

همچو جان بگْرفت مولا در برش
تازه شد داغِ علیِّ‌‌ اصغرش