نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت علی اصغر علیه السلام اجرا شده شب هفتم محرم۱۴۰۳به نفسِ کربلایی محمد عطااللهی

روضه و توسل به حضرت علی اصغر علیه السلام اجرا شده شب هفتم محرم۱۴۰۳به نفسِ کربلایی محمد عطااللهی

این جمعه هم نیامد و با گریه سر کنم
 باید در این فراق شبم را سحر کنم

 آخر نمی‌ می‌شود که فقط کنج خلوتی
 زانو بغل ز دوری او دیده‌ تر کنم
 
*مولا جانم! شب هفتم محرم، شب قحطی آب تو خیمه های ابی عبدالله..*

یک بار هم نشد که دمی رخصتم دهد

* مگه علی بن مهزیاری دعوتت کنن به خیمه مگر سید بحرالعلومی تو سرداب مسجد سهله امام زمان از پشت سر صداش می‌کنه سید جان بعد در آغوش میکشه سید بحرالعلومو.. کدوم یکی از اینا هستی؟ بگو آقا جان در عالم رویا و آرزوی خودم میگم کاش یه بارم تو خیمه تو جا بشم یه گوشه‌ای از خیام شما منم راه بدید..*

 یک بارهم نشد که دمی رخصتم دهد
 تا از کنار خیمه ی سبزش گذر کنم

 یا که به صحن مسجد سهله ببینمش 
یک عمر روشن است این دلم از یک نظر کنم
 
*خوشا بحال اونایی که شب هفتم محرم الان کربلا دارند تو حرم امام حسین برا علی اصغر گریه می کنن، برا مظلومیت سیدالشهدا داد می زنن، برا غربت خانم رباب ضجه می‌زنن، عیبی نداره الان کربلا همین جا تو همین حسینیه ست نمی‌دونم مادرا بچه شیرخواری بغلشون هست یا نه
 امشب روضه‌مون رو با همین بچه شیرخواره‌ها کربلا کنیم.. امام صادق علیه السلام دید کمیت وارد شد. کمیت مداح بود. شاعر اهل بیت علیهم السلام بود. تا امام صادق دید کمیت اومده فرمود: درس امروز تعطیله کمیت امروز برای ما روضه بخونه کمیت شروع کرد روضه خوندن حضرت دستور داد زنان پشت پرده بشینن 
چی شد یه دفعه یه خانمی از پشت پرده بچه شیرخواره داد بغل امام صادق کلا بهم ریخت جلسه‌ی روضه ی امام صادق 
 علیه السلام دیدن امام صادق به پهنای صورت گریه می‌کنن فرمود: جد ما حسین مظلوم بود کربلا اما مظلوم‌تر از جدم علی اصغره..آخه زبان  سخن نداشت.اگه تشنه میشی میگی برات آب بیارن حرف میزنی  میگی تشنمه. اما کربلا فقط این بچه گریه کرد. با اشکش به همه فهموند من تشنمه
گفت علی اصغرم...*

خندیدی و شکستم و عالم خراب شد

 *میگن اون لحظه که سه شعبه اصابت کرد به گلو یه تبسمی به بابا‌کرد و تمام..*

خندیدی و شکستم و عالم خراب شد 
سهم تمام ثانیه‌ها اضطراب شد
 
 تیری رسید و حنجر تو  آتش گرفت
 از آتش گلوی تو قلبم کباب شد
 
 تیری رسید و هستی من را به باد داد
 گفتم که آب، تیر برایم جواب شد

 *من آب خواستم ازتون شما تیر دادید..
 خدا هیچ مردی رو اینجوری شرمنده نکنه عبا رو که کشید رو صورت علی اصغرش آخه قد بچه شیرخواره مگه چقدره ولی تیر سه شعبه بلندتر از قد علیه.. ابی عبدالله دید اگر بخواد تیر و در بیاره سر جدا می‌شه مگه چقده سر بچه شیرخواره ..ای حسین..* 

 از بین قتلگاه به تو تا بین خیمه ها 

* بیچاره کرده امام حسین و علی اصغر می‌دونی چرا آخه هی چند قدم  می‌رفت سمت خیمه دوباره برمیگشت* 

از بین قتلگاه تو تا بین خیمه‌ها 
ذکر لبم بریده بریده رباب شد

 *هی صدا می‌زد جواب ربابو چی بدم..
 پسرم پسرم ..حالا برگردیم خیمه خواستم فقط حال امام حسین رو بهت نشون بدم.. شب هفتم که آبو بستن علی اکبر و قمر بنی هاشم جنگیدن رفتن آب آوردن اینجور نبود که آب قطع شد ولی اینا جنگیدن برا آب. مثل الان میبینی بچه های غزه رو می جنگن تا بتونن آذوقه بگیرن  تشنه گرسنه الان حقیقتاً تو دوره آخرالزمان هم همین شده یعنی خیمه‌ی  امام حسین و خیمه ی شمرش و خیمه ی عمران سعد.  اینا رفتن آب آوردن شب عاشورا دیگه تموم شد. دیگه از اینجا روایت می‌خوام از دختر امام حسین سکینه سلام الله علیه میگه آب تو خیمه ما تموم شد دیگه روم نمی‌شد به بابام بگم تشنمه.. دیگه روم نمی‌شد برم خیمه‌ی بابام بگم بابا مشک آبمون خالیه.. 

چیکار کرد؟ میگه اومدم دم خیمه ی عمه جانم زینب گفتم شاید تو خیمه‌ی عمه‌ ام یکم آب مونده باشه میگه اومدم تو خیمه عمه ام زینب پرده خیمه رو زدم یه صحنه دیدم خودم خجالت کشیدم اومدم حرف بزنم حرفم تو گلوم خشک شد. دیدم عمه ام علی اصغرو رو گرفته رو دست هی  صدا میزنه "یاابن اخی صبر صبرا اصبری" صبر کن علی اصغرم می‌دونم تشنته..حالا شاید بعضیا بگن چرا بغل عمه اش بوده آخه مادر خسته شد از بس این بچه رو بغل گرفت. هی لالای خوند هی بچه رو بغل گرفت آروم نمیشه.. آخ بمیرم اینا شب عاشورا رو گذروندن رسید به ظهر عاشورا. روایت میگه این بچه انقدر پژمرده بود سیاهی چشمش رفت هی بیهوش می‌شد به هوش میومد رباب هی به سینه می‌چسبوند علی پسرم بیدار شد مادرت دق می‌کنه. تا نمردم علی چشاتو وا کن 
پسرم دق نده مادرتو..*
 
لالا لالا منو نکن خونه خراب 
چیزی نمونده عمو جون بیاره آب

بابات رفته به یاری آب‌آورش اما داره میاد چراخمیده کمرش اون باباته داره میاد

 *چرا دست به کمر گذاشته یه چیزایی فهمید فهمید دیگه امیدش ناامید شده دیگه ابالفضل هم به خیمه نیومد تا فهمید دیگه عباس هم کشتن  اومد بیرون خیمه داد زد*

 علیم داره میزنه دست و پا
 بچه‌ام داره می‌میره ای خدا
 
 لالایی یکم دیگه دووم بیار
 لالایی دندون روی جیگر بزار

 «آروم بخواب لالایی ..»

* سید الشهدا وسط میدون بود داشت خطبه می‌خوند، داشت صدا می‌زد. می خواست امام حسین دست اینا رو بگیره اینا بیمعرفتا نفهمیدن وقتی صدا زد هل من ناصر ینصرونی نه اینکه امام حسین تمام  هستی تحت عنایتشه مگه امام بیچاره میشه نه امام بیچاره نمیشه امام میخواست دست اونا رو بگیره  گفت کسی هست که من کمکش کنم؟ اما اونا نفهمیدن اما یه جمله داره توی خطبه عجیبه گفت"هل‌ من ضابه یظبه حرم رسول الله" آیا کسی هست دفاع کنه از حرم پیغمبر. حرم بی سرپناه شده، حرم دیگه علمدار نداره، حرم حبیب نداره، حرم زهیر نداره، حرم مسلم نداره، دونه دونه رو گفته کسی هست از این حرم پیغمبر دفاع کنه ؟*

*یه وقت شنید صدا شیون زنا از حرم بلند شد یعنی غیرتشون قبول نکرد ببینن  حسین بی‌کس شده حسین  یار و یاوری نداره زنا فریاد زدن ابی عبدالله برگشت دید اهل بیتش بیرون خیمه ان یه صحنه‌ای  دیده جان عالم فدا حسین جیگرش آتیش گرفت دید جلوتر از همه زینب شیرخواره رو، رو دست گرفته همه پشت سر زینب یعنی حسین داداش ، همه ی حرف حرم اینه علی داره می‌میره، خیمه دیگه آب نداره، یه کاری کن مادرش داره دق می‌کنه. رباب از خجالت جلوتر نیومده زینب این بچه رو داد دست ابی عبدالله حضرت فرمود: من خودم می‌برم خودم سیرابش می‌کنم. اونا با من سر جنگ دارن بچه شیرخواره ام که گناه نداره آقایان امام حسینی که عالم بهش رو میزنه، امام حسینی که همه منتشو می‌کشن، اومد از یه مشت نامروت منت کشید  تاریخ می‌نویسه فرمود: "منو علی ابن المصطفی" به من بچه پیغمبر منت بزارید آبم بخوره می‌میره  فقط قول دادم این بچه رو سیرابش کنم مادرش تو خیمه منتظره این جام باز امام حسین خواست دست اینا رو بگیره. میدونی چیکار کردن مشکا رو آوردن بالا نشون امام حسین دادن این مشکا رو برگردوندن آب جلوی امام حسین ریختن گفتن آقا داد می‌زنی میگی تشنمه ما آب داریم به تو نمی دیم. من میگم شاید اونجا سیدالشهدا عبا رو کشید رو صورت علی که  نبینه. علی حسرت آبه پسرم تو نبین آبو..بچه رو برداشت زیر عبا برد اومد سمت خیمه چند قدم برگشت دید نه نمی‌تونه روی برگشتن به خیمه رو نداره جواب مادرشو چی بده دوباره برگشت. روایت میگه اینجا متحیره حیرونه  تا حالا امام حسین کسی اینجوری ندیده بود هی می‌رفت برمی‌گشت می‌رفت برمی‌گشت. دید نه اونی که جلو خیمه ایستاده زیر آفتاب ربابه اگه بره دق می‌کنه بیچاره میشه لذا رفت دور زد خیمه رو پشت خیمه ها نشست قنداقه رو گذاشت دل خاک...*

 ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت
 رفتی و رفت خنده ز لب‌های مادرت

یک تیر بوسه‌ات زد و شد روز من سیاه
حالا چه کرد بین سفر نیزه ها با سرت
 
 *کی خبر به رباب داده  به سر زنون اومد پشت خیمه‌ها صدا می‌زنه حسین جان! بزار یه بار دیگه بچه‌مو ببینم. حسین جان بزار یه بار دیگه گلوی بچه‌مو ببوسم آخ خدا برای هیچ مادری نیاره این صحنه رو زنا دست ربابو گرفته بودن از بس چنگ به صورت میزد  آوردنش کنار مزار علی اصغر  یه نگاه کرد دید گوش تا گوش که میگن یعنی سر به پوست آویزون بود چیزی نمونده بود از این فقط خم شد آروم گلو رو بوسید..* 

 هرکس که دید راس تو بر روی نیزه ها
  آهی کشید و گفت که بیچاره مادرت 

 *وقتی بوسیدیم گلوی ریش ریش شده را  زینب با اصرار رباب و برگردوند صدا زد حسین خاک بریز روی این بدن مادرش داره میمیره *

اورک ملکِ ویرانده الله
 خیالی پریشانده الله
 سوسوزو اغلوم اخلانده الله
  آدامسیز ربابم
 
ای وای بغاضی یارالی بالام وای
 دوشدی سینه امده آرالی بالام وای
 تِز گل ربابی مارالی بالام وای

«لای لای بالام لای...»

 *گذشت تموم شد داشتن محملا رو می‌بردن فردای عاشورا یه کاروان عصر یازدهم داشت حرکت می‌کرد یه وقت دیدن از بین یه محملی صدا ناله زنانه بلند شد. زینب سلام الله علیها بررسی کرد دید این ناله از محمل رباب بلند شده..عروس مادرم چرا گریه می کنی  گفت بی‌بی جان دیشب یکم آب خوردم  بعد ساعت ها  تشنگی آبو باز کردن یکم آب خوردم امروز می‌بینم شیر دارم ولی علی ندارم الان دلم تنگ شده برا علی اصغرم...*