نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم محرم۱۴۰۳به نفسِ کربلایی محمد عطااللهی

روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم محرم۱۴۰۳به نفسِ کربلایی محمد عطااللهی

آن که دائم هوس سوختن ما می کرد 
کاش میامد و از دور تماشا می کرد 

گر چه پرونده ی اعمال سیاهی دارم 
کاش میامد و با این همه امضا می کرد 
 
*امشب شب جوون ابی عبدالله، شب علی اکبره. تورو قسم به آبروی علی اکبر امام حسین ..میدونم وقتی پرونده اعمال ما رو به شما میدن برا ما گریه می کنید آقا جان! به حق علی اکبر پایین پرونده امون و خودت امضا کن ..*

کاش میامد و یک شب وسط این روضه 
در عزای پدرش ناحیه نجوا میکرد 

*کاش یک شب تو از زیارت ناحیه ها بخونی ما ناله بزنیم .."السلام علی ساکن کربلا..السلام علی من جعل الله مع الشفاعة فی تربته"سلام به اون آقایی که خاک کربلا براش دوای درده.شفای همه ی دردای عالمه..شما ببین سفارش دین ما برا همه چی پیغام داده راه گذاشته بزرگان ما میگه بچه متولد شد یکم تربت بریز به کامش راه گشاعه.. همه چی تو اسلام و تو دین برا ما قشنگی داره شما شما مگه میتونی بچه که بدنیا اومده میتونی مگه غذا به جز شیر مادر بهش بدی چیز دیگه نمیتونی به این بچه بدی اما تربت امام حسین به کامش میتونی بزنی..موقع وفات قبل از اینکه کفن بسته بشه سنگ لحد چیده بشه میگن تو قبرش تو زبونش تربت بریزید. برا شفا دردت مریضی گرفتاری با تربت امام حسین نیت کن..*
 
کاش میشد کاش می‌آمد و
 یک شب وسط این روضه 
در عزای پدرش ناحیه نجوا میکرد 
"السلام علی اعضا ء المقطعات "

*امشبم شب همون آقایی که بدنش و قطعه قطعه کردن .جوری علی اکبر ارباً اربا شده بو  که ابی عبدالله دنبال تیکه های بدن علی اکبر میگشت...*

 امام زمان شب هشتم وسط روضهٔ ارباً اربا
 گریه ی تشنگیه اکبر لیلا میکرد..

*امشبم شب هشتم میشه بیای. تو روضه علی اکبر به این جوونا به این پیر غلاما به این مادرا یک عنایت کنی. آخه امشب یک عده مادر اومدن برا علی اکبر ضجه بزنن بگن مادرش کربلا نبوده..آره والا ای مادرا خدا رحمت کنه اونایی که امشب با معرفت به روضه علی اکبر اومدن...*

*امشب دلم هوای زیارت شش گوشه کرده 
بریم کربلا صلی الله و علیک یا ابا عبدالله..*

  • ین آقا زاده با ادبه سرش و پایین انداخت صدا زد یا ابتا! به من اجازه میدی برم  میدان؟ ابی عبدالله دید علی اکبر مقابلش ایستاده فهمید اومده اجازه میدان رفتن بگیره.چقد قشنگه پدر و‌ پسری همدیگرو نگاه کردن حسین گریه کرد علی اکبر گریه کرد. من میگم شاید علی اکبر بغل کرد باباشو بابا من دارم میرم که تو غریب نمونی.. گریه‌ اتو نبینم تو گریه نکن اخه دیدم تکیه به نیزه زدی جیگرم آتیش گرفت. بابا تو گریه نکن مگه علی اکبرت مرده.. روایت میگه امام حسین مأیوس شد میدونید چرا؟ آخه میدونست بره دیگه  علی زنده بر نمیگرده.. آقا امام حسین گفت میخوای بری یکم جلو چشام راه برو.. بذار من قدو بالات و ببینم. علی اکبر راه میرفت ابی عبدالله دست برد زیر محاسنش گفت خدایا تو شاهد باش شبیه ترین کس به پیغمبر و دارم میفرستم..ای قربونت برم حسین..
  • *انقده این حسن و‌ حسین بچه بودن پیغمبر و‌ دوست داشتن زود پیغمبر از دنیا رفت امام حسین تو طفولیت تو هفت هشت سالگی  تو دلش موند هنوز نچشیده بود اون لذت پدر بزرگش رو. لذا خدا جبران کرد گفت حسین تو دوست داشتی پیغمبر و زیاد داشته باشی پیغمبر و از دست دادی خدا علی اکبر و بهش داد حالا هر وقت دلش برا پیغمبر تنگ میشد می‌نشست جلو علی اکبر و نگاه میکرد چه عشقی میکرد امام حسین با علی اکبر. عمربن سعد شخصی رو شب عاشورا  فرستاد اومد که با امام حسین حرف بزنه مرتب چندین نفر و فرستاد یکی از این دلیرها و فرمانده های سپاهش رو اومد نامرد زیر عباش خنجر گذاشته بود. اومد که وارد خیمه بشه دور و بریای امام حسین فهمیدن گرفتنش آقا فرمود: مهمون منه. ولش کنید حضرت فرمود: من ناراحتیم از اینه که چیزی تو خیمه ندارم پذیراییش کنم.ولش کردن حرفم با سیدالشهدا به نتیجه نرسیدن برگشت. اومد تو خیمه عمر سعد به عمر سعد گفت تو میخوای امام حسین و بکشی گفت حسین با یک چیزی موتش میرسه اونم علی اکبره میخوای حسین و بکشی علی اکبر و بکش نمیدونم تو خیمه چی دید بین علی اکبر و امام حسین فهمید بند دل حسین به علی اکبر وصله. گفت میخوای حسین و بکشی علی اکبر و بکش تموم شده. حالا اومده بابا اجازه بهش داده باشه میخوای بری برو ولی یکم راه برو بذار من تماشات کنم. علی سرش و‌ پایین انداخت قدم به قدم آروم آروم راه میرفت حواسش به پشت سرش نبود. تو مقتل نوشته سیدالشهدا دست رو دهانش گذاشت صدا گریه اش و علی نفهمه.. علی اکبر انقد با حیاس پشت سرش و نگاه چون امام حسین میخواد راه رفتنش و‌نگاه کنه حسین در سکوت تو خودش داد میزد.. میوه دلم! آخ جیگرم..! پسرم پسرم! بعد فرمود: حالا دیگه  برو خیمه مگه نمیبینی عمه ات منتظره مادرت ام لیلا کربلا نیست. عمه ات میخواد برات مادری کنه..دیدی دامادی و میخوان بیارن یا یک‌ جوونی و میخوان بدرقه کنن سینی تدارک میبینن توش خلعتی میذارن.. زینب زره تو دستش، شمشیر تو دستش، کلاخود تو دستش، قرآن رو دستش علی اکبر بیا.شمشیر و حمایل کرد، زره تنش پوشاند، نگاه میکرد قربونت برم عزیز داداشم. هر کی یک کاری میکرد عمه کارش تموم شد دید خواهرا ریختن دور علی اکبر. علی داداش صبر کن هنوز سیر ندیدیمت 
    دورش گشتن موهاش و شونه میزدن دست گردن داداش انداختن رها نمیکردن. ابی عبدالله دید نه اینا ول کن نیستن دست علی اکبر و گفت: دخترم چرا نمیذاری داداشت بره علی محو خداست بذارید بره. گفت: بابا از صبح هر کی رفته برنگشته نمیذارم داداشم بره آخه بابا این عصای دست توعه...علی اکبر تو بری بابام بیچاره میشه. ابی عبدالله فرمود: میخوای بری برو رفت به دل میدون جنگ. سیدالشهدا علی اکبر و که راه انداخت خودش اومد بالای بلندی وایستاد هی نگاه میکرد هی میگفت: میشه یبار دیگه برگردی؟ انقده میخوام دوباره بغلت کنم پسرم.. انگار علی اکبرم رفت دوست داشت برگرده یک دوری تو میدان زد یک جنگ نمایانی کرد خسته شد برگشت. گفت: بابا! العطش تشنمه.انگار تشنگی یک بهونه ای بود میدونی چرا میخواست پدر و پسر دوباره به هم برسن 
    همچین امام حسین سیر بغلش کرد دوباره روایت میگه: زبونش و‌ گذاشت تو دهان علی گفت: علی  بخودت قسم خیمه آب نداره من از خودت تشنه ترم.. پیغمبر سیرابت میکنه برو.مرحوم دربندی (ره) میگه داشتم مقتل و مینوشتم تحقیقاتم و‌ در مورد علی اکبر تکمیل کنم رسید به اینجا دیدم تا صدا زد.." انابن انا علی بن الحسین بن علی" من نوه حیدر کرارم میگه چهار نفر از پشت سر چنان با عمود به فرق علی زدند کلاهخود شکست فرق شکافت. دارم عین مقتل و میگم خونِ صورت علی ریخت رو صورت اسب..*
  • مقتل دربندی مینویسه مرکب این آقا رو برد تو دل لشگر مرحوم دربندی میگه من اینجا رسیدم قانع نشدم گفتم اونم اسب عرب آموزش دیده اسب جنگی چطور شده علی اکبر و کشوند برد وسط لشگر؟ آیا خون رو صورت ریخته چشم اسب بسته شده چی بوده ؟میگه مقتل و ول کردم خوابیدم چی به سر علی اکبر آوردن که امام حسین و از پا انداخت میگه در عالم خواب حضرت زهرا رو دیدم. خانم فرمود: ادامه‌ اشو من میگم: علی اکبرم و شمشیرا پاره پاره کردن بدنش و قطعه قطعه کردن حسین..*

    به زانو میرسد پیشت نفس دیگر نمی آید 
    خودت را بر عبایم ریز از من برنمی آید

     *چجوری این بدن ریز ریز و تو عبا بریزم*
     
    تو را گم کرده ام این راه را حتی رکابم را
     علی! بابای تو‌ بودن بمن دیگر نمیاید 
     
    جوانم دست و پا می‌زد جوان‌هاشان مرادیدن 
    چه کردن این مسلمانها که از کافر بر نمیاید

    تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم وای 
    علی اکبرم یارم به این اکبر نمیاید
     
    تو داری می‌دهی جان و تماشا می‌کنم ای وای
     پدر هستم ولی کاری ز دستم برنمیاید 

    *خدا برا هیچ بابایی نیاره جون دادن بچه اشو ببینه هی میگه علی ولدی..*

    سر اتگشتهایم را فرو در حنجرت کردم 
    چرا این تیغ وامانده در گلویت در نمیاید
     
    *اول فکر کرد لخته های خون باعث شده علی نفس نمیزنه..دست انداخت این لخته ها رو بیرون کشید میشه یبار دیگه بمن بگی بابا یبار دیگه صدام بزنی علی اکبر*
     
    عزای مردن تو بود بابا هم اضافه شد 
    به خیمه بردن ماها به این خواهر نمیاید
     
    *پاشو ببین عمه ات اومده نه من جون دارم نه تو دیگه علی اکبر میشی برا من..یکوقت دید صدا زد جوونا بیاید زانوهای من دیگه رمق نداره بیاید این عبایی که پراز علی اکبره ببرید خیمه ای حسین.. صلی الله و علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله*

    پاشو از بین صحرا علی جان 
    که بابات افتاد از پا علی جان 

    چشماتو وا کن و هی جوونم
    تا نشم بی تو تنها علی جان 

    ای جلوهٔ پیغمبر شد پیکر تو پرپر
    وای ای علی اکبر وای ای علی اکبر 

    با زره رفتی و رو عبایی 
    از تو بابا نیومد صدایی 
    اومدم سمت میدون و دیدم 
    که هنوزم توی کوچه هایی
     
    آه! کوچه واسه ات وا شد 
    آه! دور تو غوغا شد 

    «وای ای علی اکبر وای ای علی اکبر»

    تیر و نیزه به جسمت نشوندن 
    پیکرت را تو صحرا کشوندن 

    پیرم کردی ای جوون لیلا 
    از زندگی سیرم کردی ای جوون لیلا 

    پاشو باباتو برگردون به خیمه 
    پسرم پسرم پسرم
     
    تیر و نیزه به جسمت نشوندن 
    پیکرت رو تو صحرا کشوندن 
    وقتی افتادی از روی مرکب 
    جون به لبهای بابات رسوندن 

    آه داغ تو پیرم کرد پیر و زمین گیرم کرد 
    وای ای علی اکبر وای ای علی اکبر
     
    ............................

    یوسفم دیدی چطور کار توام کشید به صحرا
    دست شمشیر با سخاوت جسمت و بخشید به صحرا 

    مثل یه تسبیح پاره از زمین باید جمعت کرد 
    روز و شب گریه به وضعیت جسم مبهمت کرد
     
    تو رو کشتن جلو چشام با این همه شمشیر 
    زدن دو تا هدف رو با یک تیر 
    هم تو زمین خوردی و هم من 

    میدونستن میسوزه از درد جگرش بابا 
    میمیره بعد پسرش بابا 
    که وحشیانه تو رو کشتن 

    میمیره مادرت لیلا  علی اکبرِ بابا 
    علی جانم علی جانم علی جانم

    یوسفم گرگای صحرا کردن آخر ارباً اربا
    میشه تعداد یک لشگر رو شمرد از روی زخمات 

    دست خالی بر نگشته یکنفر از پیش جسمت 
    از تو هیچ چیزی نمونده پیش بابا غیر اسمت

    با اینکه تو شبیه ترین بودی به پیغمبر 
    ریختن سرت تموم این لشگر 
    برای غارت و تصرف
     
    مثل خیرات جلو چشای گریون بابات 
    تن تو رو میون این صحرا
    به همدیگه کردن تعارف
     
    امان از این غم عظما علی اکبر لیلا
    علی جانم علی جانم علی جانم..

    ......................

    زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست 
    خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست 
     
    خاک عالم به سرم که از اثر تیر و سنان جای یک بوسهٔ من در همه اعضای تو نیست
     
    کربلا خواهی اگر از زینب کبری بخواه 
    چون کلید کربلا در اختیار زینب است
     
    بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا 
    بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا 

    تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده 
    تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا 
     ....................

    کربلا خونمه از چی دل بکنم؟ 
    حق دارم‌که بگم با تو هموطنم
     
    بارونه بارون چشمای گریون 
    این شبا گریه عادتم شده 
    توی رویا شم کربلا باشم
     برای یکی دو ساعتم شده
     
    خیلی بی تابم نکنه خوابم؟
     حالا که دیگه نوبتم شده

    وااای کرب و بلا کرب وبلا 

    باز ببین اومدم با یه چشمای خیس 
    جزء گریه کنات اسممو بنویس

    منو این اشکا همینو میخوام 
    اگه این یاد گاری میمونه 

    ما میریم اما از ما تو دنیا
     یک دنیا بی قراری میمونه 

    «واااای کرب وبلا کرب وبلا..»
    ....................

    حسین جانم حسین جانم حسین جان 

    سه درد اومد به جونم هر سه یکبار 
    غریبی و اسیری و غم یار 
    غریبی و اسیری چاره داره 
    ولی آخر کشد ما را غم یار 

    جوانان بنی هاشم بیایید 
    علی را بر در خیمه رسانید
    خدا داند که من طاقت ندارم
    علی را بر در خیمه رسانم 

    «علی جانم علی جانم علی جان»