نمایش جزئیات

روضه و توسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام اجرا شده شب اول محرم۱۴۰۳به نفسِ حجت الاسلام سید حسین موسوی

روضه و توسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام  اجرا شده شب اول محرم۱۴۰۳به نفسِ حجت الاسلام سید حسین موسوی

*به امر امام اومده بود کوفه. کوفیا نامه نوشته بودن حسین باغ هامون آباده. فصل میوه است. از امام دعوت کردند با خانواده بره برا کوفه. می خواستند با امام بیعت کنند. امام برا صحت سنجی نامه هاشون هزار هزار امضا کرده بودند امام رو دعوت کرده بودند. مسلم سلام الله علیه فرستاد. وقتی مسلم رسید مقاتل معتبر نوشتن کوفیا گریه می کردند. می گفتند سفیر امام حسین آمده به کوفه. اما به بعضی از گریه ها یا نمیشه دل خوش کرد. وقت امتحان رفوزه شدند. یه شب نماز روخوند برگشت دید هیشکی پشتش نمونده. توو شهر کوفه از این کوچه به اون کوچه، تکیه به دیواری زد. طوعه سلام الله علیها آن زن بهشتیِ مومنه‌ی عفیفه‌ی کوفه، اومد جلو در. گفت: مرد مگه نمی دونی حکومت نظامیه؟ برو خونه ات. برو پیش زن و بچه ات. سه مرتبه این سوال رو پرسید. مسلم سلام الله علیه فرمود: من توو این کوفه غریبم. جایی رو ندارم. کجا برم؟ درهای خانه هاشون رو به روی من بستند. رحمت به این زن مومنه که در تاریخ خودش رو ماندگار کرد. طوعه دعوتش کرد به خانه آبش داد. غذا براش برد. شب رو در خانه طوعه ماند. اما پسر طوعه لو داد مسلم رو. به یک نقل امروز نگاه می کردم سه هزار نفر عبیدالله بن زیاد برای دستگیری مسلم فرستاد. برای اینکه حرمت این زن حفظ بشه خود مسلم از خانه آمد به بیرون. جنگ سختی کرد. رفته بودند از بالای بام کوفی ها سنگ می انداختند سر مسلم سلام الله علیه. چاله جلوش درست کردند. با حیله و با مکر انداختنش داخل چاله و دستاش رو بستند. بردنش کاخ عبیدالله ابن زیاد علیه لعنت والعذاب. دستاش رو همین طور که بسته بودند عبیدالله اومد اول یه فحش به علی ابن ابی طالب داد. به خدا من از تاریخ می خونم براتون ها. حالا اگه روون میگم برا اینکه نوجوونا هم می شینند. اقشار مختلف می شینند. همینجوری روون میگم اما تاریخ رو میگم. اومد مسلم رو اذیت کنه دید دستای مسلم بسته است فحش به امیرالمومنین داد. مسلم سلام الله علیه شروع کرد برای غربت علی ع گریه کردن. دندونش شکسته بود. آب طلب کرد. فرمود: میشه آب برام بیارید. عطش مستولی شده بود. آب آوردند برا مسلم. اومد آب رو بخوره مسلم فقیه بود. آگاه بود به علوم و به احکام شریعه آگاه بود. تا اومد آب بخوره، خون از دهانش جاری شد به کاسه آب. آب قلیل بود. نجس شد. آب رو نخورد. همین طور که گریه می کرد. اومد نیش و کنایه بزنه. گفت: مسلم تو مگه فرستاده حسین ع نیستی؟ داری گریه می کنی؟ مرد که نمی ترسه. از مرگ ترسیدی؟ چرا داری گریه می کنی؟ فرمود: من برای خودم گریه نمی کنم."ابکی للحسین و آل الحسین". من برا اون آقایی گریه میکنم که براش نامه نوشتم بیا. برای اون آقایی که  داره شیرخوارش رو میاره. برا اون آقایی دارم گریه می کنم که زن و بچه اش را داره میاره...*

ترسم این نیست سفیر تو سرِ دار رود
ترسم این است رقیه سرِ بازار رود

*نانجیب، من برای خودم گریه نمی کنم.*

ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند 
خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند


چه بلا که سر نامه برت آوردند.
پسرعمو برگرد.

چه بلا که سر نامه برت آوردند
یادم آمد چه به روز پدرت آوردند