نمایش جزئیات
روضه و توسل ویژهٔ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده شب دوم محرم۱۴۰۳به نفسِ حجت الاسلام سید حسین موسوی

روز دوم وقتی رسیدند کربلا حضرت دیدند اسبشون قدم از قدم برنمی داره. بعضی از نقل ها اینه هفت تا اسب حضرت عوض کرد. دید اسب ها حرکت نمی کنند. فرمود: اسم این سرزمین این چیه؟ یکی گفت: آقا غاضریه. حضرت فرمود: اسم دیگه. نینوا هم میگند آقا. شط فرات هم میگن همین جور چند تا اسم گفتند. حضرت فرمود: اسم دیگه هم داره یا نه؟ یکی از اون پیرمردای قدیمی گفت؛ من شنیدم از پدرانم اینجا رو کربلا هم میگن. تا اسم کربلارو شنید. فرمود:" اعوذ بِالله مِنَ الکربِ والبَلا. هاهُنا والله مَقتلِ رِجالُنا. هاهنا والله مَسفَکُ دِمائِنا" این جا همان جاییه که مردان ما را سر می برند. اینجا همونجاییه که خون های ما ریخته میشه. اینجا همون جاییه که مادرم فاطمه س گفته بود. بابام علی ع گفته بود. رسول الله گفته بود. فرمود: بار بگشایید اینجا کربلاست. عباسم خیمه ها رو برپا کنید. همه اول اومدند طبق روال همیشگی دختر علی «س» رو از ناقه پیاده کنند. رویه این بود. یه جلالی داشت زینب «س» بابا شما یه عالم ربانی می بینید یکی درِ گوشت میگه این چشم سِرِّش بازه ها. آدم جرائت نمی کنه نزدیکش بشه. یک هیبتی داشت زینب سلام الله علیها. بنی هاشمی ها هر جا توو هر منزل که می رسیدند و بنا بود اُتراق کنند رویه این بود. همه اول می اومدند دور ناقه زینب «س» حلقه می زدند. زینب «س» پرده کجاوه رو کنار می زد. شتر مینشست. مظهر جلال خدا از ناقه فرود می آمد. برای اینکه عمه راحت پیاده بشه عباس همیشه می اومد. یه طوری می نشست رو زمین که زانوش به زمین بچسبه و یه زانو بالا قرار بگیره. هم احترام به عمه کنه و هم پله برا عمه درست کنه. قاسم «ع» اومد یه دست عمه رو گرفت. وقتی علی اکبر «ع» می اومد جلو همه بنی هاشمی ها کنار می رفتند. علی اکبر «ع»اومد جلو دست انداخت و دست عمه را گرفت. یه جا دلم رفت. که جرأت کرد دستت را ببندد؟ چشم علی اکبر رو دور دیده بودند. ای خدا اگه این اشک های ما قابلی داره این دعای ما رو مستجاب کن. اونی که اومد جلو دست زینب رو ببنده عذابش را همین الان زیاد کن... *
که جرائت کرد دستت را ببندد؟
که جرائت کرد براشکت بخندد؟
*مظهر جلال خدا، با احترام و با عزت، فرود آمد از ناقه. راوی میگه من روز دوم کربلا بودم. دیدم چطور بنی هاشمیان با احترام زینب «س» رو پیاده کردند. روز یازدهم هم من کربلا بودم. روز دوم رو دیده بودم روز یازدهم هم دیدم. زینب «س» اومد یکی یکی بچه ها رو، یکی یکی زنا رو سوار ناقه ها می کرد. بعضی زن ها خجالت می کشیدند. می گفتند خانم بذار ما کمکت کنیم و ما سوار کنیم شما رو. می فرمود: شما حسین «ع» شما رو به من سپرده. نمی دونم حالا زعم منه ها. اما همه رو سوار کرد. بچه ها را یکی یکی بغل زن ها می داد. رباب همین طور داشت نگاه می کرد. دید همه بچه دارا بچه هاشون رو در آغوش گرفتند. هر چی نگاه کرد دید علی اصغر «ع» رو یکی بغلش نمیده. همه را سوار کرد. شاید غریبانه به علقمه نگاه می کرده. مستأصل به گودال نگاه می کرده. خدایا من این قدر بی کس و کار نبودم...*
نزنیدم داغ دارم
نبریدم یار دارم
*ای کاش مصیبت زینب «س» فقط همینا بوده. زوده حالا براتون بگم این شبای اول. شبای سخت پیش روعه. اما یه بیت فقط بگم. کاروان هرطوری بود حرکت کرد رفتند کوفه. می گذرم از کوفه. رفتند شام. از شام می گذرم. توو مجلس یزید چه به زینب «س» گذشت؟ دروازه ساعات چه شد؟ توو بازار یهودی ها چه شد؟ بماند. بماند. فقط یه بیت. وقتی دوباره برگشت کربلا. یه جمله به امام حسین «ع» صدا زد حسین! ..*
خبر داری مرا بازار بردند؟
میان مجلس اغیار بردند
*حسین جان، یزید جلو خواهرت نجاست می خورد. حسین جان، نبودی نامحرما خیره خیره به سکینه نگاه می کردند.*
برچسب ها
- آموزش مداحی
- دانلود مداحی
- متن شعر
- حجت الاسلام سید حسین موسوی
- شعر مداحی
- اشعار مذهبی
- شعر و روضه ورود به کربلا
- حجت الاسلام موسوی
- متن شعر شب دوم محرم
- شب دوم محرم
- ورودیه
- متن شعر برای روز دوم محرم
- متن شعر ورود کاروان امام حسین به کربلا
- ورود کاروان امام حسین به زمین کربلا
- متن روضه ورود کاروان امام حسین به کربلا
- متن ورود کاروان امام حسین به کربلا
- سید حسین موسوی
- شب دوم محرم 1403