نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج رضا عاصی

روضه و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج رضا عاصی

مسافرم من و گم کرده کوکبِ اقبال
نه شوقِ بدرقه دارم، نه شورِ استقبال

چراغِ راه به جُز آهِ من نمیباشد
کسی گلاب سرِ راهِ من نمیپاشد

من از نواحیِ « اللهُ نور » می‌آیم
من از زیارتِ سر در تنور می‌آیم

من از مشاهد‌ه‌ی بیتُ الحرامِ بزمِ وفا
من از طوافِ حضور می‌آیم

درونِ سینه‌ام اِشراقِ وادیِ سَیناست
من از مجاورتِ کوهِ طور می‌آیم
 
سفیرِ گلشنِ قدسم، هُمایِ عِزُّ و شَرف
شکسته بال و پَر اما صبور می‌آیم

هزارمرتبه نزدیک بود جان بدهم
اگر چه زنده زِ آفاقِ دور می‌آیم

ضمیرِ روشنم آیینه‌ی شکیبایی‌ست
و نقشِ خاطرِ من هرچه هست، زیبایی‌ست

"ما رأیتُ الّا جمیلاً ..."اون نانجیب میخواست زینب رو تحقیر کنه اما با یک جمله دودمانش رو به باد داد، تو مجلس به بهترین وجه تحقیر کرد اون نانجیب رو خواست داغِ دل زینب رو تازه کنه ولی فرمود: من که جز زیبایی چیز دیگری نمیبینم ...*

ضمیرِ روشنم آیینه‌ی شکیبایی‌ست
و نقشِ خاطرِ من هرچه هست، زیبایی‌ست

سرودِ درد به احوالِ خسته میخوانم
نمازِ نافله‌ام را نشسته میخوانم 

هنوز از نَفَسم باغِ لاله می‌رویَد 
هنوز از جِگرم داغِ لاله می‌رویَد

زِ باغ با خود عطر شکوفه آوردم
پیامِ خون و شَرف را به کوفه آوردم

سِپُرد کشتیِ صبرم، عنان به موج آن روز
صدای شیونِ مردم گرفت اوج آن روز

چو لب گشودم و فرمان « اُسکُتوا » دادم
به شِکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم

میان آن همه خاکسترِ فراموشی
صدای زنگ جَرس‌ها، گرفت خاموشی

چو من به مردمِ پیمان‌شکن سخن گفتم
صدا صدایِ علی بود و من سخن گفتم

*مردمِ کوفه‌ای که برا تماشا آمدن، دارن زارزار گریه میکنن. فرمود: اشکِ چشمتون خشک نشه، حسین منو لب تشنه کُشتید حالا دارید بلند بلند گریه میکنید.یه وقت بی‌بی جانِ ما زینب دید یه زنی جمعیت رو کنار میزنه.طَبَقی رو دستشه، طعام آورده، آمد جلو محفلِ بچه ها..بچه هایِ گرسنه، تشنه، از راه رسیده..تا نان و خرما دستِ بچه ها داد، فریاد زد بی‌بی جانِ ما نکنید اینکار را، صدقه بر این ها حرامه.تعجب کرد این زن حدودا عمرش رو در خانه ی بچه های علی تمام کرده؟مگر اینها کی هستن  صدقه براینها حرامه؟صدا زد خانم‌اولا این صدقه نیست، من ام حبیبه کنیز خانه ی بچه های فاطمه بودم.. از آن روزی که از مدینه هجرت کردم نذر کردم برا حسینم..هر وقت اسیری، یتیمی وارد کوفه میشه من اطعامشون کنم به نذر حسین صدا زد ام حبیبه ما بچه های پیغمبریم،ام‌حبیبه من زینبم..حسین من، زینب من از هم جدا نمیشدن اگر تو زینبی پس کو حسینت؟ گفت سرت رو بالا بگیر، سری که بالای نیزه ست سر حسین منه..ای حسین‌.....حسین....*

غروب نیست،خدایا چرا هلال دمیده
هلال و ظهر و سر نیزه و تلاوت قرآن
 کسی ندیده است ،آنکه دید من بودم

*یوقت دیدن مردم کوفه دیگه اعتنایی ندارن همه مجذوب حسین شدن اینجا زینب از این‌ موقعیت استفاده کرد.خودش رو رساند کنار نیزه،سرش رو بلند کرد*

الا ای ماه من قربان رویت
چرا خاکستری گردیده رویت
سرتو خون ب پای نیزه ریزد
چرا خون از سر زینب نریزد

یه دختر بچه تو بغل زینب نشسته تا نگاهش افتاد به سر بابا هی،بلند میشد و مینشست بصورت میزد..هی میگفت عمه جان این سر بریده ی بابام حسینه..صدا زد حسین‌ من! بامن حرف نمیزنی نزن تو که اعجاز میکنی سربریده بالای نی قرآن تلاوت میکنی یه کلمه جواب طفل صغیرت رو بده میترسم دلش از،غصه آب بشه ای حسین...*

آه، فراز نی سر وی گر رود ندارت بین
که سرفرازی تو آب و آل یاسین است

"صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله
بدم المظلوم یا الله.....بحق الحسن عجل لولیک الحجه"