نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج مهدی رسولی

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج مهدی رسولی

بابا تویی؟! یا خواب می بینم؟!
امشب که شامِ غصّه ها سر شد
بعد از گذشتن از چهل منزل
ویرونه ی ما هم منوّر شد

پس نوبت ما هم رسید آخر
می خوام تو آغوش سرت باشم
دیدم که تو دلتنگ زهرایی
گفتم شبیه مادرت باشم

اینجا که می بینی؛شباش سرده
گرمای روزاش،مثل آتیشه
اون گوشه اون خاکا رو می بینی؟!
اون رختخواب دخترت میشه

دور و برت رو خوب تماشا کن
اینجا خرابه بود،خونه ام شد
اون لکه های قرمزِ رو خاک
اون جانماز عمه زینب شد

تو این خرابه کار من هر روز
با بغض و گریه یا بهونه ات بود
اون ورتر و دیوار که خیسه
بابا برای من جای شونه ات بود

شبا با درد پهلو صبح میشه
روزا با سیلی غروب میشه
دستام،چشمام،پاهام،سرم،گوشام
بابا این چیزی نیست،خوب میشه

*حالا دختر داره به بابا توجه میکنه...*

تعریف کن از اون چهل منزل
واسم بگو از روزا و شب هات
گفتن که تو پیش خدا بودی
پیش خدا زخمی شده لب هات؟!

اون شب که ما از کربلا رفتیم
گفتن سرت یه جای دور بوده
گفتن که تو پیش خدا بودی
حتما خدا هم تو تنور بوده...

*شنیدی میگن یه شبه بزرگ شد؟! گفت بابا...!*

چیزی نپرس از کربلا تا شام
سخته بگم از اون همه آزار
بابایی من دیگه سه سالم نیست
یه عمر شد رفتم تو اون بازار

سخته بگم از قصهٔ زخمام
واسه تو که دریای احساسی
راستی بابایی،بین این مردم
مردی به اسم زجر میشناسی؟!

من گم شدم،اومد سراغ من
موهام شد بیشتر پریشونش
گفتم:عمو!سیلی زد و بعدش
با طعنه گفت:اینم عموجونت...

دستامو پنهان میکنم پشتم
بازم یه جاهاییش معلومه
این حلقه قرمز،کبودی نیست
تو فکر کن جای النگومه

هرجا که میشد ما رو چرخوندن
با سختی رو پاهام می ایستم
بزمِ نمیدونم چی بود اونجا
من حتی اسمش رو بلد نیستم...